آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم و تنها به خاطر احساسات و عواطف آغاز دوران نوجوانی، هیجان زده شده بودم. هیچ چیزی درباره زندگی مشترک نمیدانستم و همین که آن پسر غریبه به من ابراز علاقه کرد دیگر دلم را به او باختم و ...
به گزارش خراسان، زن ۲۵ ساله که مدعی بود از چنگ همسرش گریخته و به پلیس پناه آورده است، درحالی که اظهارات همسایگان را به عنوان شاهدان ماجرا در گزارش پلیس ۱۱۰، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد نشان میداد، اشک ریزان به تباهی زندگی اش بعد از چند سال عاشقی خیابانی اشاره کرد و گفت: در یکی از شهرهای جنوبی خراسان رضوی به دنیا آمدم و در همان جا تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم، اما هنوز ۱۳ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که روزی نگاه و لبخند جوانی غریبه توجهم را جلب کرد. آن روز ناخودآگاه من هم لبخند زدم و این گونه آن پسر غریبه به من ابراز علاقه کرد.
«حامد» از مشهد و برای انجام کاری به شهرستان آمده بود که بدین ترتیب روابط پنهانی ما با یکدیگر ادامه یافت. پدر و مادرم که هیچ گاه تصور نمیکردند من در آن سن و سال به پسری علاقهمند شده باشم، بدون سوء ظن هر آن چه را میخواستم در اختیارم میگذاشتند و کاری به تماسهای تلفنی مشکوک من نداشتند.
خلاصه دیدارهای حضوری و روابط تلفنی من و «حامد» حدود ۴ سال طول کشید تا این که بالاخره او به خواستگاری ام آمد، اما وقتی پدرم ماجرای عشق و عاشقی مرا فهمید، با چشمانی اشکبار نصیحتم کرد و گفت: «دخترم این عشقها چیزی جز هوس نیست! و تو تصمیم اشتباهی میگیری که عاقبتی جز بدبختی و فلاکت ندارد! ولی حرفهای پدرم را نمیفهمیدم! فکر میکردم این عشقهای خیابانی دیگران است که فرجامی ندارد، اما من عاشق حامد هستم و با همه سختیهای زندگی کنار میآیم! خودم هم نمیدانستم که براساس هیجانات و احساسات دوران نوجوانی پایههای لرزان زندگی ام را در یک مرداب بنا میکنم. به همین دلیل در برابر مخالفتهای پدر و مادرم ایستادم و آن قدر اصرار به ازدواج با حامد داشتم که آنها به ناچار پذیرفتند، ولی پدرم تاکید کرد که «زندگی ات را تباه خواهی کرد!»
خلاصه با شور و شوق عجیبی و بعد از ۴ سال عشق خیابانی، پای سفره عقد نشستم تا هرچه زودتر زندگی مشترکم را در کنار همه امید و آرزوهایم آغاز کنم، اما این آرزوها نیز ۵ سال به طول انجامید چرا که «حامد» به هر بهانهای برگزاری مراسم عروسی را به تاخیر میانداخت.
او به دلیل دوری مسافت کمتر به شهرستان میآمد و من بیشتر با او به صورت تلفنی در ارتباط بودم تا این که بعد از گذشت ۹ سال از این عاشقی یک طرفه، بالاخره جشن عروسی برگزار شد و من با شور و هیجان قدم در زندگی مشترک گذاشتم و به مشهد آمدم.
ساعتهای زیادی را به انتظار مینشستم تا همسرم از سرکار به خانه بیاید و من عاشقانه سفره ناهار و شام را پهن کنم! ولی او مدام دیر هنگام به خانه بازمی گشت و رفت و آمدهای مشکوکی داشت. از سوی دیگر هم وقتی به خانه میرسید، با گوشی تلفن همراهش سرگرم بود و هیچ توجهی به من نداشت.اگرچه خیلی از این شرایط دل آزرده بودم، ولی چیزی به «حامد» نمیگفتم. تصور میکردم او خسته است و قصد استراحت دارد.
بعد از گذشت ۳ سال از این ماجرا، روزی خبر بارداری ام را با هیجان عجیبی برایش بازگو کردم، ولی او اخم هایش را در هم کشید و با ناراحتی گفت: مگر نمیدانستی که شرایط فرزندآوری را نداشتیم! این موضوع برایم قابل باور نبود و به شدت دلم شکست تا این که در نهایت به طور اتفاقی گوشی تلفن او را بررسی کردم و تازه فهمیدم که در مرداب خیانتهای همسرم افتاده ام. او با زن غریبه دیگری ارتباط داشت و به همین دلیل اصرار میکرد تا جنینم را سقط کنم! زمانی که این موضوع را متوجه شدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و با «حامد» به مشاجره پرداختم.
او هم که از این موضوع خشمگین شده بود، مرا زیر مشت و لگد گرفت و نه تنها قصد داشت جنینم را سقط کند بلکه میخواست مرا هم خفه کند که با تلاش زیاد از چنگ او گریختم و با همان لباسهای منزل به فروشگاهی پناه بردم که مقابل منزلمان بود!
همسایگان و اهالی محل هم که اوضاع را این گونه دیدند در محل تجمع کردند و به تقاضای من با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند که من هم برای اولین بار شجاعت پیدا کردم و از همسرم به خاطر خیانتها و کتک کاری هایش شکایت کردم. دقایقی بعد هم با پدرم تماس گرفتم و گریه کنان همه ماجرا را برایش توضیح دادم، ولی پدرم به هیچ وجه مرا سرزنش نکرد چرا که میدانست اکنون من فقط به نصیحتهای ۵ سال قبل او میاندیشم!
حالا هم تصمیم دارم بعد از اثبات خیانتهای همسرم، از او طلاق بگیرم تا بتوانم فرزندم را آن گونه که دوست دارم تربیت کنم! ولی تازه فهمیدم کسی که در خیابان عاشق دختری میشود، باز هم در خیابان عشق دیگری را تجربه خواهد کرد و ...
به دستور سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم آباد) بررسیهای قانونی و روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.