روزنامه هممیهن نوشت: بعدازظهر یک روز پاییزی، بالای تپههای اوین، باد سرد به دستها، صورتها و پاهای زنان و مردان منتظر میپیچد، میرود پشت میلههای اتاقکی با در بسته که ورودی دادسرای شهید مقدس زندان اوین است و وقتی برمیگردد، صورت خانوادههایی را میبیند که پر از التماس است و انتظار، با تکهکاغذهایی کوچک که اسم خواهر، برادر، همسر یا فرزند زندانیشان را روی آن نوشتهاند.
از حدود دو ماه پیش، یکبار دیگر، بیرون درهای زندان اوین، نزدیک اتاقک نگهبانی، زیر تابلوی بزرگ آبی که روی آن نوشته شده «ندامتگاه اوین» و دم ورودی دادسرای شهید مقدس، ناحیه ۳۳ اوین غوغاست.
مردان و زنان زیادی از حدود دو ماه پیش و با بیشتر شدن بازداشتیها، هر روز از هرجا که هستند خودشان را به شمال شهر تهران میرسانند تا سراغی از زندانیشان بگیرند. پاسخ به همه، اما یکی است: «انتظار.» انتظار، فصل مشترک صورتهای غمگینی است که «زندان» تا پیش از این، جایی دور و دیر و رازی مگو برایشان بوده.
انتظار، یکی از سختترین احساسات آدمی است. انتظار، بیرون اتاقهای زندان، جنسش با دلهره و اضطراب خود زندانی فرق میکند. «انتظار بازگشتن یک زندانی، سختترین تجربهای است که یک انسان میتواند داشته باشد.» این را خواهر یک دانشجوی بازداشتی میگوید. این انتظار را ما خوب میفهمیم. از خبرنگاران هم چند نفری داخلاند.
روز شنبه، شنبه همین هفته که برای پرسیدن از حال و روز زندانیان و خانوادههایشان به سربالایی اوین رفتیم، پاسخ مسئولان دادسرا که هر از گاهی از ساختمان به اتاقکی با میلههای آهنی میآیند و از آن بالا به دستهای پر کاغذ و صورتهای پرسوال پدران و مادران نگران نگاه میکنند یک جمله است: «کاری از ما بر نمیآید.» زنی سالخورده با بغض میپرسد من بعد از ۴۵ روز بازداشت پسرم باید چه کنم و باز پاسخ یک جمله است، با سه کلمه تکراری: «انتظار. انتظار. انتظار.»
صورت پیر زن با موهای خاکستری و لبهایی که بغض، آنها را به پایین خم کرده، یادآور شعری کوتاه است از مایاکوفسکی، شاعر روس که میآید و ته ذهن مینشیند: «غمگینم؛ چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد، پسرش نیست.»
هیچکس نمیداند این روزها چندنفر پشت در بزرگ اوین، در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰، ۲۴۱، دو الف و... زندانیاند. کسی از تعداد زندانیانی که قرار است آزاد شوند، خبری ندارد و بعضی هنوز نمیدانند زندانیشان در کدام بند اوین یا کدام زندان است. سخنگوی قوه قضائیه هم که دیروز در نشست خبریاش از وضعیت زندانیان جدید گفت، نگفت آنها چندنفر هستند و به تعداد کیفرخواستهایی که در استان تهران صادر شده، بسنده کرد: «۱۰۲۴ کیفرخواست.» امروز، یکروز شنبه پاییزی هم، پاسخ مسئولان دادسرا به انبوه آدمهای نگران، یکی در میان و ناقص است.
اسم یا شماره پروندهها را میگیرند، میروند دنبال پیگیری و وقتی برمیگردند، برای بعضی، خبر خوبی دارند و برای بعضی، ماجرا ادامه سرگردانی است: «پرونده زندانی الف رفته دادگاه. پرونده زندانی ع فعلا در مرحله تحقیقات است. پرونده زندانی ج هنوز تعیین تکلیف نشده و برای زندانی ت قرار وثیقه صادر شده.» جمله آخر، خبری خوش است. صدای آزادی است. برقی است که به چشمهای خانوادههای منتظر میدود.
صدای بلند شادی است که به آسمان میرود. این روزهای اوین، پشت درهای بسته اوین، فقط درد و انتظار ندارد. اندوه ندارد. اشک ندارد. گاهی هم شادی از میان فهرستی که یک مسئول دادسرا از پشت میلهها میخواند، بیرون میدود. هرچند اسمهایی که با آزادی گره خورده، کم است، اما به هرحال، بانگ بلند شادی است. آمدن روز آزادی است.
هر روز یک تا سه شعبه دادسرای اوین، فهرست آزادی دارد؛ شعبه پنج، شش و هفت بیشتر و شعبههای یک و دو، کمتر. امروز هم چندنفری از شعبههای مختلف در فهرستند و صدای اسامیای که قرار است آزاد شوند، بهترین صدای دنیاست.
قرعه آزادی امروز به نام زندانی پ که در زندان زنان قرچک ورامین است، افتاده. پروندهاش اینجا، روی میزهای دادسرای اوین است و حالا کارمند زندان نامش را صدا میزند. مردی از دور دواندوان خودش را میرساند. نگاهها به سمتش میچرخد. حسرت آزادی.
تجمع خانوادهها بیرون درهای زندان اوین از ساعت ۸ و ۹ صبح شروع میشود. تا ساعت ۱۰ و ۱۱ قبلازظهر، سربازان گیت اول که ابتدای مسیر شیبدار ایستادهاند، اجازه ورود به کسی نمیدهند. از آن ساعت به بعد، اما کمکم راه باز میشود و خانوادهها از پایین به بالا میروند و میرسند نزدیک در اصلی. پیش از این، خانوادهها ساعت سه بامداد برای گرفتن شماره و بررسی وضعیت پرونده زندانیشان مراجعه میکردند تا شاید ساعت ۸ به بعد کسی صدایشان کند و خبری بشنوند.
حالا، اما شرایط کمی تغییر کرده. اینها را مادر و دختری که روی جدولی که ادامه سازه پل یادگار است، میگویند. دخترشان از ۲۷ روز پیش در بازداشت است و خبری از روند پروندهاش ندارند. حتی به آنها گفتهاند وکیل نگیرید که بیفایده است. از این و آن درباره سامانه ثنا میپرسند؛ سامانه قوه قضائیه که اگر به آن دسترسی داشتند، میتوانستند اتهامات دخترشان را ببینند: «برای دخترم پرونده امنیتی تشکیل شده. شبانه از خانه بردندش. ظاهرا توئیت یا استوری کرده بود. واقعا به دلیل یک استوری آدم را میگیرند و میبرند بند ۲۰۹؟ پس اینهمه آدمی که استوری میگذارند، چرا آزادند؟»
مادر اینها را میگوید و دختر ادامه صحبتهایش را میگیرد: «ما از ساعت ۹:۳۰ اینجا هستیم، از شعبه دو، ۷ نفر را صدا کردهاند و باید وثیقه بیاورند، اما از خواهر من خبری نیست. به ما گفتند جرم خاصی ندارد، آزاد میشود. شاید تعهد بگیرند. اما الان چند روز است خبری نداریم. گفتند چند روز بیشتر نگهش میداریم ببینیم لیدر است یا نه. به زور یک جواز کسب آماده کردیم. سند خانه نداشتیم بیاوریم. گفتیم مدرکمان آماده باشد که اگر گفتند آزاد است سریع تحویل دهیم. البته بعضی را با فیش حقوقی هم آزاد کردهاند.»
این حال خیلی از خانوادههاست. جور کردن وثیقه برای همه آسان نیست. آنها مقابل اوین، زنی را دیدهاند که برای آزادی پسرش در تقلا بوده. به او گفته بودند سند بیاور، نداشته، فیش حقوقی بیاور، نداشته، آخر سر تعهد گرفتند و پسرش را آزاد کردند: «همه چیز بستگی به بازپرس پرونده دارد.»
خانوادهها تا ساعت شش بعدازظهر هم مقابل زندان اوین میایستند تا شاید خبری شود و همانها، شبهای قبل زنی را دیدهاند که زیر پل چادر زده: «از شهرستان آمده، شبها اینجا میماند.» از شب قبل، اما کسی دیگر از آن زن خبری ندارد. پدری از راه میرسد. به او گفتهاند، سراغ بازداشتیهای شعبه یک و دو را نگیرد. پرونده آنها سه، چهار ماه دیگر میرود دادگاه. بهویژه زندانیهای بند ۲۰۹.
زیر پل یادگار، زنی چهارزانو نشسته و میگوید، پسرش ۲۰ روز پیش بازداشت شده. سه، چهار روز اول اوین بوده و بعد او را به زندان تهران بزرگ بردهاند. زندانی در دل جاده حسنآباد قم. از اوین تا زندان تهران بزرگ بیش از یک ساعت راه است و مادر، این ۲۰ روز بارها در مسیر حسنآباد قم – مدرس شمال تهران بوده.
«دخترم در تجمع دانشگاهش در دانشگاه آزاد شرکت کرده بود. یک هفته از دستگیریاش میگذرد. تازگیها به ما گفتهاند وثیقه بیاورید. از شهرستان یک وثیقه جور کردیم، آوردیم تهران، اما قبول نمیکنند. میگویند برای شهرستان است.» زن میانسال بالای تپهای که نزدیکترین محل به در بزرگ ورودی زندان است، روی تکه مقوایی نشسته و دوستان دخترش، دور او حلقه زدهاند.
مادر برای پیگیری وضعیت دخترش از خوزستان آمده: «وثیقهها باید کارشناسی شود. بعضی با جواز کسب یا فیش حقوقی و حتی تعهد هم آزاد شدهاند.» دخترش زندانی قرچک ورامین است، پدر در زندان قرچک مانده و مادر برای تعیین تکلیف وضعیت دخترش به اوین آمده: «در زندان قرچک، اجازه ملاقات میدهند، یکبار دیدمش، گفت زیرپایشان موکت است و روی همان موکت میخوابند، غذای زندان هم بد نبوده. اذیتش نکردهاند، اما اوقات تلخی میکند.»
در میان آدمهای مقابل زندان، خانواده خبرنگاران زندانی هم دیده میشوند: «خواهرم ۳۶ روز است در زندان است. بند ۲۰۹. دقیقا نمیدانیم جرمش چیست. به سامانه ثنا هم دسترسی نداریم. هر روز میآییم تا شاید خبری شود. خبری، اما نیست.»
بیشتر خانوادهها از گرفتن وکیل، ناامید شدهاند. به آنها گفتهاند وکیل گرفتن بیفایده است، پول بیخودی خرج کردن است و وکیل برای زمان تشکیل دادگاه است. این را وکلای بازداشتیها هم تایید میکنند. علی مجتهدزاده، وکیل دادگستری و مشاور حقوقی و عضو کانون وکلای مرکز، یکی از وکلایی است که از پیگیری پرونده موکلانش که به دلیل جرائم امنیتی در بازداشتاند، بازمانده است.
او وکیل زهرا توحیدی، هدی توحیدی و علیرضا خوشبخت، از فعالان رسانهای است و میگوید، درهای دادسرای اوین از همان مسیر اولیه یعنی سربالایی برای رسیدن به زندان و دادسرا، بسته است: «هم ما خسته شدیم، هم خانواده بازداشتیها. با قوانینی که وضع کردهاند به طور رسمی وکلا از پروسه دادرسی حذف شدهاند. بازپرس پرونده، وکیل را مزاحم میداند و اصلا اجازه ورود به دادسرا برای بررسی پرونده نمیدهد. تمام اینها هم به استناد تبصره ماده ۴۸ قانون آییندادرسی کیفری صورت میگیرد. قبلا یکی در میان، وکلا را در این پرونده به دادسرا راه میدادند و به آنها اجازه مطالعه پرونده را میدادند. حتی میگفتند در دادسرا اعلام وکالت کنید، اما دخالتی نداشته باشید. اما حالا به همان مرحله هم نمیرسد.»
این مشکل بیشتر خانوادهها هم هست. زن میانسالی میگوید، پسرش در شعبه هفت بازپرسی اوین پرونده دارد. درست ۲۰ روز از بازداشتش میگذرد؛ او را از خانهاش گرفتهاند و مادر نمیداند برای چه. هیچکس نمیداند. آنها وثیقه را هم جور کردهاند، اما تاکنون کسی از آنها نخواسته سند را تحویل دهند: «خانمی از شیراز آمده بود، میگفت برای پسرش قرار وثیقه صادر شده، اما وثیقه نداشت، یک نفر از داخل زندان گفته بود پس صبر کند تا دادگاه.»
قرار وثیقه از ۱۰۰ میلیون تومان شروع میشود و میرسد به چند میلیارد تومان. زن سالخوردهای که به زحمت پاهای ورم کردهاش را روی شیب تند کشانده، خودش را به میان جمعی از زنان همسن میرساند. پسرش را بیش از ۲۰ روز است بازداشت کردهاند. اوین است و از در خانه بردنش. مادر نمیداند چرا. پسر ۳۰ ساله در تماس با مادر جزئیاتی اعلام نمیکند. مادر میگوید، برای همه پرونده امنیتی تشکیل دادهاند و رو میکند به زنان دیگر.
ساعت نزدیک چهار بعدازظهر است و جمعیت پراکنده شدهاند. کارمندان زندان دست از خواندن اسامی و گرفتن تکه کاغذهای سفید کشیدهاند و خانوادهها در گوشه و کنار اطراف زندان، جایی برای نشستن پیدا کرده اند: «در خانه ماندن استرس دارد. اینجا حداقل نزدیک بچههایمان هستیم.» این را زن اهوازی میگوید. تکیه زده به تنه درختی و پاهایش را آویزان کرده. دخترش را ۱۷ روز پیش بازداشت کردهاند. مادر در مسیر اهواز بود که دامادش تماس گرفت و خبر دستگیری را داد. او هم مسیر رفته را بازگشته. از ۱۷ روز پیش هر روز مقابل اوین است: «سهشنبه اسمش را خواندند، رفتیم داخل. گفتند سیستم قطع شده، بازپرس هم نیامده. فردایش آمدم، گفتند این اسمها برای دیروز بود، بروید و منتظر بمانید. اما من آنقدر پیگیر شدم که قرار شده فردا من را ببرند داخل، ببینم جرم دخترم چیست.»
دختر جوانی که چادر بر سر دارد روی تکه سنگی نشسته، چشمانش کاسه خون است. او خاله پسر بازداشتشده ۲۱ سالهای است که به زندان تهران بزرگ منتقل شده. آنها هر روز با وثیقه به اوین میآیند و دست خالی بر میگردند: «خواهرزادهام اصلا در شلوغیها نبود. با یک نفر تصادف کرد، با هم درگیر شدند و طرف مقابل پارتی داشت او را به جرم تجمع بازداشت کرد. از ۳۱ روز پیش در بازداشت است و شعبه یک پرونده دارد. امروز شعبه یک، سه آزادی داشت، اما خواهرزادهام بین آنها نبود.»
مقابل زندان زنان قرچک جز خودروهای متوقف شده در حاشیه خاکی، خبری نیست. از میان نردههای سفید که به چند ساختمان نوساز میرسد، ساعت ۱۲ ظهر، هیچ کس دیده نمیشود. دیدهبانی زندان عمود شده بر محوطهای بیابانی بیآب و علف. زندان، محصور است میان زرد و قهوهای بیابان. در بزرگ زندان که تا چندسال پیش آبی بود، حالا قهوهای سوخته است.
ساختمان کناری در بزرگ، در ملاقات با زندانیان است. ساختمانی جدید و تمیز با نیکمتهایی که چند مهمان دارد. بخشهای مددکاری، دادیاری و شورای حلاختلاف داخل سالن تعطیل است و تنها بخش فعال و پر سر و صدای سالن، ورودی به سالن ملاقات است. روزهای ملاقات شنبه تا چهارشنبه است و هر کس فقط یکبار در هفته میتواند ملاقاتی داشته باشد.
برای بازداشتیهای بند هشت، اما شرایط متفاوت است، خانواده درجه یک آنها را فقط روزهای چهارشنبه میپذیرند. از تعداد زندانیانی که در دو ماه اخیر به قرچک آوردهاند هم خبری نیست، اما خانوادهها میگویند زندانیان اعتراضات اخیر را در دو بند ۸ و ۹ نگه میدارند؛ زیر ۳۰ سالهها در بند ۸ و بالای آن در بند ۹.
زن جوان روی یکی از صندلیها نشسته. خواهر همسرش دو هفته پیش به این زندان منتقل شده. او را کنار ۱۵ نفر از همکارانش در خیابان شناسایی و بعد از ۲۵ روز در خانه بازداشت کرده اند. او حالا کنار همکارانش در بند هشت بازداشت است. برادر و مادر برای ملاقات رفتهاند و عروس بیرون در انتظار است: «در این مدت چندین بار بازجویی شده. ۳۰ ساله است و یک فرزند دارد. گفتهاند وکیل نمیخواهد، اما خبری هم از آزادی نیست.» این انتقاد را میشود بین حرفهای وکلا هم پیدا کرد.
امیر رئیسیان، وکیل دادگستری میگوید، در شرایط فعلی موارد مراجعه زیاد است و از سوی دیگر به دلیل اطلاعرسانیها، بیشتر هم دیده میشود: «جز این در سالهای گذشته ما در پرونده جرائم امنیتی برای پیگیری روند کار، چندین سال است که مشکل جدی داریم. حتی پیش از تبصره ماده ۴۸ قانون آیین دادرسی کیفری. قبل از آن هم به ما اجازه ورود به دادسراها داده نمیشود، اما با اعلام فهرست وکلای مورد تایید قوه قضائیه و تصویب تبصره، موضوع بهرسمیت شناخته شد.
وجود این تبصره و حجم بالای پروندهها سبب شده تا دسترسی وکلا به پروندهها از بین برود، دادسرا ترجیح میدهد بدون دردسر ماجرا را پیگیری کند چراکه وکلا در ارتباط با رسیدگی به پروندهها اولینکاری که میکنند وارد کردن ایرادات به مرحله تحقیقاتی است و سعی میکنند نواقص پرونده را برطرف کنند.»
یک وکیل زن، در راهرو سالن انتظار با تلفن صحبت میکند، زن جوان منتظر است، اما میگوید که به وکیل اجازه دسترسی به پرونده بند هشتیها را نمیدهند. این بند مخصوص اعتراضهای اخیر است. زن میگوید، در همین روزهایی که در انتظار آزادی خواهر همسرش بودند، یک روز نزدیک ۱۰۰ پزشک با روپوش سفید آوردهاند. آنها شاهد چندین مورد آزادیای هم بودند.
خانواده سایر همکاران زن بازداشتی هم برای ملاقات در نوبت نشستهاند. خواهر یکی از آنها میگوید، همکاران یک شرکت برای ناهار به رستوران رفتهاند و در مسیر بازگشت، ناخواسته در تجمعی شرکت میکنند، یکی از دوربینها در محل شناساییشان میکند و همه را با هم دستگیر میکنند.
حالا خواهر ۳۴ ساله کنار سایر همکارانش در زندان است: «اوضاع خورد و خوراکشان بد نیست، اما خواهرم غذا نمیخورد. حال روحی خوبی هم ندارد. مادرم مدام میپرسد یعنی چه میشود؟ ما هم نمیدانیم.» آن روز، روز ملاقات نبود، اما مادر که حالش بد شد، کارمند زندان دلش سوخت و بردش برای ملاقات. برای ملاقات باید از ساعت ۸:۳۰ صبح وقت گرفت و تا ساعت سه اجازه ملاقات میدهند. ملاقاتها، کابینی است و هر نفر ۲۰ دقیقه میتواند داخل کابین باشد.
زن دیگر برای ملاقات برادرزادهاش آمده. به او، اما اجازه ملاقات ندادند: «برادرزادهام ۲۳ ساله است، در خیابان مشغول خرید بودند که شلوغ شده و گرفته بودنش. به ما گفتند فعلا از آزادی خبری نیست تا اوضاع آرام شود.» آنها از یکی از شهرهای شمالی آمدهاند و در این مدت به طور مرتب به شماره کارتی که به آنها اعلام شده، پول واریز کردهاند تا دخترشان از زندان تماس بگیرد.
روی صندلی کناری زن میانسالی نشسته. او منتظر آزادی دختر ۱۹ سالهاش است که ۱۰ روز پیش در خیابان او را گرفتهاند. او هم بازداشتی بند هشت است و پرونده در شعبه بازپرسی دادسرای اوین برایش تشکیل شده. چند روز پیش از زندان با او تماس گرفتند و گفتند، سند آماده کند.
او سند خانهای را به عنوان وثیقه جور کرده، برده اوین تحویل داده و حالا به ورامین آمده و منتظر است سند تایید شود و دخترش آزاد: «گفتند وثیقه یک میلیاردی بیاور. برای دخترم اتهام شرکت در اغتشاشات زدهاند. از زندان تماس میگیرد و اصلا حالش خوب نیست. اجازه نمیدهند برایش لباس یا پتو بدهم. البته دخترم میگوید بهشان پتو دادهاند. معلم زبان در آموزشگاه است و در کافه کار میکند. دخترم گیاهخوار است. به هرکس میرسد میگوید، خوب است تو را بکشند؟ حیوانات هم پدر و مادر دارند. الان نگرانم چه میخورد. برایش هر روز غذا میآوردم. التماس میکردم که ببرند داخل. گفتم بگیرید خودتان بخورید، ببرید داخل. میوه آورده بودم، گفتند خانم نمیشود. فلان سال در هندوانه شراب ریخته بودند، برده بودند داخل. من گفتم این سیب است، پرتقال است، چطور میتوانم داخل آنها چیزی بریزم؟ بند ۱ و ۲ لباس قبول میکنند، اما از ما لباس قبول نکردند.»
مادر از ساعت هشت صبح در سالن ملاقات نشسته تا تکلیف دخترش مشخص شود. او میگوید ساعت سه و نیم ظهر فهرستی از آزادیها را میخوانند و از ساعت پنج آزاد میشوند. مادر سه ساعت دیگر باید منتظر بماند تا بببیند اسم دخترش در فهرست است یا خیر: «روزی بین سه تا هفت نفر را آزاد میکنند.»
مرد کناری بیش از ۶۰ سال دارد و دختر ۲۸ سالهاش از ۳۳ روز پیش بازداشت است: «به ما گفتند وثیقه یک میلیاردی بیاورید، آوردیم، اما کسی کاری نکرد. ظاهرا قاضی هنوز دستور نداده.» دخترش را در خیابان ولیعصر گرفته بودند و پدر میگوید به وکیل هم پاسخی ندادهاند: «روزی سهچهار بار با دخترم صحبت میکنم. در این مدت نزدیک ۹۰۰ هزار تومان در شماره کارتی که اعلام کردند برایش واریز کردهام تا از داخل زندان خرید کند، اما قیمتهای آنجا خیلی بالاست و در مقابل هم اجازه نمیدهند از بیرون چیزی برایشان بخریم.»
وسط یک بیابان بزرگ که تا چشم کار میکند، برهوت است و آفتاب، زندان تهران بزرگ است. یک زندان بزرگ ١١٠هکتاری که جایی شروع میشود که تهران تمام میشود؛ در کیلومتر ١٢جاده قدیم تهران- قم، خروجی حسنآباد، جاده چرمشهر. زندان تهران بزرگ مثل همه زندانها برجک و بارو دارد، سیمهای خاردار و سربازهایی که شبوروزشان را روی این برجکها تمام میکنند. زندان جایی است محصور در ١٠٠ هکتار زمین کشاورزی و اول جادهای که انتهایش به «اردوگاه حرفهآموزی و کاردرمانی فشافویه» میرسد؛ جایی که حالا دیگر به زندان فشافویه معروف است.
ساعت یک ظهر آفتاب پاییز رو به مایل شدن است و ماشین از جاده باریک چرمشهر میگذرد. بچهها دستهدسته از مدرسه برمیگردند و زنان کارگر افغان، بقچههای صید امروزشان را از زمینهای کشاورزی روی سرشان گذاشته، از کنار جاده میگذرند. محوطه بیرونی زندان مردان، اما پر از هیاهوست. خانوادهها آمدهاند پی وضعیت زندانیهایشان و چند زندانی که دیروز آزاده شدهاند آمدهاند دنبال گرفتن وسایل. الفومیم و ع و همسرانشان کنار هم ایستادهاند. آنها از دو هفته پیش با هم آشنا شدند؛ مردها داخل و زنها بیرون زندان.
مریم خانم میگوید همسرش ۱۱ روز در زندان بوده، به اتهام سنگپرانی و فحاشی. دیروز آزاد شده و با هم برگشتهاند تا وسایل و مدارک و حلقه اش را بگیرند. اما خبری از تحویل دادن گوشی همراه نیست. گفتهاند یکی دو ماه دیگر. آن هم شاید. از همسران مریم خانم و نصبیه تعهد گرفته و دیروز آزادشان کردهاند.
روزهای زندان برای آنها سخت گذشته. رفتوآمد بین زندان و تهران هم سختتر: «چهارشنبههای یک هفته در میان، روز ملاقات بازداشتیهای اخیر است. روز ملاقات اینجا غلغله است. اصلا نمیشود راه بروی. کانکسی اینجا هست که با دادن مدارک، کارتی را برای زندانی درست میکنند تا بشود به آن پول ریخت و بتوانند زنگ بزنند.» همسران آنها هر روز تماس گرفتهاند؛ تماسهایی دو دقیقه به دو دقیقه قطع میشود.
مریم خانم میگوید: «اگر وثیقه صادر میکردند، مجبور بودیم که هرطور شده جور کنیم. ما مستاجریم. با صاحبخانهام صحبت کرده بودم که پول پیش خانه را بدهد. پشت تلفن به شوهرم گفتم فکر اینها را نکن، اگر لازم باشد پول پیش خانه را میگیرم و نمیگذارم آنجا بمانی. از محل کارش بر میگشته که او را گرفته بودند.»
حرفهای زنها را مردان تازه آزادشده قطع میکنند. «ع» به شوخی میگوید آنجا خیلی شیک و عالی بوده است. در زندان، اما کسی با او بدرفتاری نکرده است. شرایط در زمان بازداشت، ولی فرق داشته. او را روز بازداشت، ابتدا به پلیس امنیت بازار در میدان ارگ بردهاند و بعد با تعداد زیادی به مرکزی در افسریه و از آنجا به زندان تهران بزرگ. «غذا از بوفه میخریدیم؛ تن ماهی و... غذای زندان را نمیشد خورد. نمک که اصلا ندارد. سه روز اول هیچی نخوردم. همسرم مریض بود و نگران او بودم. بعد که توانستیم زنگ بزنیم خیالمان راحت شد. بعد از آن میتوانستیم هروقت بخواهیم زنگ بزنیم. بخش بازداشتیهای معترض جدا بود و جمعیت خیلی زیاد بود. همینطور هم بازداشتیهای جدید را میآوردند.
دزد و قاتل با ما نبودند. بچههای اوین یک جای دیگر بودند. آنهایی که بعد از آتشسوزی اوین به اینجا منتقل شدند در بند جدا بودند. اعتراضیها هم جدا بودند. ما آنها را نمیتوانستیم درست ببینیم. فقط میتوانستیم از لای پنجره ازشان سیگار بگیریم.» مردهای تازه آزادهشده میگویند هر سالنی در اندرزگاههای زندان ۲۵۰ نفر ظرفیت دارد و هر تیپ ۱۵۰۰ نفر.
مسئولان زندان هم پیش از این به رسانهها گفته بودند که زندان تهران بزرگ ۱۵ هزار نفر ظرفیت دارد؛ بزرگترین زندان ایران که ساختش ۱۵ سال طول کشید. «ع» میگوید در میان بازداشتشدگان اعتراضات اخیر، از مردان ۱۸ ساله بودهاند تا ۷۰ ساله. «از دکتر داشتیم تا مهندس و کاسب و معلم.» آنها دو برادر را دیدهاند که از حیاط خانهشان در حال کشیدن قلیان بازداشت شده بودند، چون ساکنان آپارتمان کناری شعار میدادند و، چون خانه کناری ویلایی بوده، آنها را گرفته بودند.
«یک بار در مرکز افسریه و یک بار در زندان بازپرسی شدیم. تعهد دادیم که دیگر در تجمعی شرکت نمیکنیم؛ چون اگر تعهد بدهیم و ما را بگیرند، وضعیتمان فرق خواهد کرد.» او امیدوار است که همین یکیدو روزه همه «بچهها» آزاد شوند.
«الف» که با «ع» داخل زندان دوست شده، دستش را سایهبان چشمها میکند و میگوید روزهای بازداشت را فقط با کتاب خواندن بوده که توانسته بگذراند. «کتاب برداشته بودم و میخواندم تا ساعتها بگذرند. خیلیها کف سالن میخوابیدند؛ بهخصوص جوانترها. زندان در روحیه بچههای ۱۸ ساله تاثیر بدی داشت.
«پسری را آورده بودند لکنت داشت، درست نمیتوانست حرف بزند. گوشی را داد به مادرش تا با او حرف بزنم. گفت پسرم افسرده است و مواظباش باشید. پسری آنجا بود که ناشنوا و لال بود، به جرم شعار دادن او را گرفته بودند. آنجا همه هوای هم را داشتند. ما خیلی مردم بامعرفتی داریم.»
دنبال حرف «الف» را «م» میگیرد؛ «بعد از بازپرسی رفتم روانشناسی. هفت هشت صفحه دو رو که تست روانشناسی بود گذاشتند جلویم تا جواب دهم. در سوالها این بود که دوستدختر داری یا نه؟ بازیگر کی را دوست داری؟ ساعت ۳ رفتم، ساعت ۹ آمدم بیرون. سوالهای تستی روانشناسی درست کرده بودند و باید جواب میدادیم. سوالها درباره اینکه چه میخوری؟ در تنهایی چه میکنی؟ وقتی میخوابی میپری یا نه؟ و...»
در زندان خبرهای دیگری هم هست. یکی از زندانیان رای باز میگوید که تیپ شش زندان، ۱۰ سالن و هر سالن برای ۳۵۰ نفر ظرفیت دارد. تیپ شش حالا ویژه بازداشتیهای اعتراضات اخیرشده و نزدیک به ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ بازداشتی دارد. در مقابل، اما شبی ۱۰۰ نفر آزاد میشوند. هرچند در هفته گذشته مسئولان قضایی از تعداد بازداشتیهای استان تهران خبری ندادهاند، اما ۲۷ مهر بود که احمد علیرضابیگی، نماینده مجلس اعلام کرد سه هزارنفر در استان تهران بازداشت شدهاند.
زندانی رای باز میگوید: «بیشتر بازداشتیهای اینجا از خیابانند. غیرخیابانیها را به اوین میبرند. داخل تیپ شش یک سالن است برای سابقهدارها و آنها را تا زمانی که سر و صدا بخوابد آزاد نمیکنند.» این زندانی رای باز، ۷ سال محکومیت دارد، ۵ سال را گذرانده و یک سال هم رای باز بوده است. آنها را به دلیل اینکه رد مال و شاکی نداشتهاند، رای باز کردهاند: «البته رای باز به تشخیص قاضی هم داده میشود. تمام هفته رای باز است و روزهای پنجشنبه جمعه میرویم مرخصی.»
در محوطه باز بیرون زندان، ساختمان سفید مددکاری پیداست. مددکاری اتاق کوچکی است که دو صف خواهران و برادران دارد. صف براداران طولانی است. در صف خواهران دو زن ایستادهاند که یکی از آنها مادر پسر ۲۰ ساله آزادشده است: «روز چهارشنبه اینجا جای سوزن انداختن نبود. صف مددکاری آنقدر طولانی بود که نوبت ملاقات به همه نرسید.
نوبت من ۵۸۰ بود و بعد از من اصلا نتوانستند ملاقات داشته باشند. برای ملاقات باید صبح زود مراجعه کرد. از ساعت ۱۱ و نیم دیگر به کسی شماره ندادند.» او برای گرفتن وسایل پسرش مراجعه کرده: «پسرم را یک هفته نگه داشتند، او پیک موتوری است و در خیابان پیروزی دستگیرش کرده بودند. وقتی موبایلش را باز کرده بودند، دیدند یک استوری مرتبط با اتفاقات اخیر دارد. یک نفر هم برایش پستی در اینستاگرام فرستاده بود. همه اینها در پروندهاش آمده است.» زن درباره نحوه اطلاع از بازداشت پسرش هم توضیح میدهد: «اول به کلانتری محل مراجعه کردم، به من گفتند اینجا نیامده. درحالیکه یک روز و نیم آنجا بود. بعد برده بودند پلیس امنیت. آخر سر هم سر از زندان بزرگ تهران درآورد.»
چند مرد دیگر در ایستگاه اتوبوس کنار زندان نشستهاند. یکی از آنها به تازگی آزاد شده و دو نفر دیگر، برادر و پسرشان در بازداشت زندان بودند. آنها، اما وضعیت دیگری از زندان را روایت میکنند: «یک هفته در زندان بودم تا مراحل قانونی سپری شود. اصلا مرا اذیت نکردند. هر کس میگوید او را کتک زدهاند، دروغ میگوید.
در این مدت دو بار بازجویی شدم و بعد حتی بدون تعهد آزاد شدم.» مرد نزدیک به ۴۰ سال دارد و روند دستگیری اش را روایت میکند: «در خیابان عباسآباد راه میرفتیم که ما را گرفتند. فکر کرده بودند میخواهیم تجمع کنیم.» مرد کناری اضافه میکند که ۹۰ درصد بازداشتیها حتی بدون تعهد آزاد میشوند و کسانی که به این صورت بازداشت میشوند، ۷ روزه آزادند.