احمد غلامی در سرمقاله روزنامه شرق نوشت: اعتراضات اخیر نشان داد جامعه ایران هنوز زنده است و حیاتی پویا دارد و ازاینرو است که برای خود حق اعتراض قائل است. اعتراض هم نوعی از «وجه» وجود ما است و میتواند بر موجودیت موجود تأکید کند.
هر موجود زندهای در برابر انکار موجودیت و نادیدهانگاشتن خود به پا میخیزد تا از بودنش دفاع کند. ما در هرچه برابر نباشیم به قول اسپینوزا در «موجود» بودن برابریم و تنها تفاوت در میزان فعلیت توان ما است. توانی که «حالمایههای» ما را شکل میدهد. حالمایهها همان فعلیت لحظه به لحظه فعالیت و حتی انفعال ما است که به سبب توان صورت میگیرد. ژیل دلوز در تفسیر «موجود» از نگاه اسپینوزا میگوید؛ موجود از آن حیث که هست، وجودش را فعلیت میبخشد.
این اندیشه ضد سلسلهمراتب است. «همه موجودات همرتبهاند، از آن حیث که به یک معنا وجود دارند. سنگ، انسان دیوانه، انسان عاقل، حیوان، همه از منظری خاص یعنی از منظر وجود همرتبهاند. هرکس همانقدر وجود دارد که در خود وجود یا توان دارد». این هستیشناسی شگفتانگیز اسپینوزا که مغایر با سلسلهمراتب هستیشناسی افلاطونی است، به جهان سیاست شکل دیگری میدهد. معقول و نامعقول در وجود یکساناند. پس تفاوت صرفا در بهکارگیری و فعلیت در میزان توان است.
از دل این نگاه، سیاست دموکراتیکی خلق میشود که بسیار مترقیتر از سیاست پیشینیان اسپینوزا از جمله افلاطون است. اسپینوزا ارزشهای کهنه را دوباره نوارزشگذاری میکند و میگوید سلسلهمراتبی بین عالم و دانشمند، تاجر و کاسب، کارگر و کارفرما وجود ندارد و هر آنچه تفاوت است بر میزان توان آنهاست.
در جهانی که نه کسی فرمان میدهد و نه فرمان میبرد، مسئله اصلی این است که چگونه میتوان آزاد بود و چگونه میتوان توان را در بهترین شرایط فعلیت بخشید. با این رویکرد اعتراضات اخیر را میتوان نوعی فعلیتبخشیدن به توان خود، برای ابراز وجود و موجودیت خود دانست. موجودیتی که در قوانین سلسلهمراتبیِ نفی و انکار نمیگنجد.
اعتراض یعنی حق اعتراض به آنچه نمیگذارد توان ما به فعلیت درآید یا مخالفت با کسانی که درصددند فعلیت توان ما را احاطه کنند. با اینکه این اعتراضات یک منازعه طبقاتی نبود، اما طبقات مختلف به یک معنا در آن درگیر بودند و با اینکه این اعتراضات هویتی نبود، اما معترضان در پی هویتبخشی هم بودند.
شاید آنچه محور این اعتراضات بود تمنای بودن و بهرسمیتشناختن این بودن بود که هر چیز دیگر میتوانست در زیرمجموعه آن بگنجد.
این تمنای بودن ما را همانگونه که همزمان به همراهی برمیانگیخت نگران میکرد و به مقابله وامیداشت، چراکه تعریف دقیقی از بودن این جماعت نداشتیم. بودنی که همه بودنهای پیش از خود را نفی میکرد. بودنی که لحظه به لحظه پیچیدهتر میشد و هرکس برای درک و هدایت آن یا بهسیطرهدرآوردن و انکارش تلاش میکرد.
برخی برای بهسیطرهدرآوردن معترضان آنان را با عنوان «جوانان محلات تهران» کدگذاری کرده تا بر حق انحصاری خود تأکید کنند. عدهای هم برای انکار مجدد معترضان تلاش کرده و آنان را وابسته به جریانات خارج از کشور قلمداد کردند.
برخی نیز برای فهم معترضان آنان را به شیوه نسلی، نسل Z یا دهههشتادیها کدگذاری کرده و از روی تجربه زیسته خود آنها نسلشان را با کدها و آیتمها صورتبندی کردند. آنچه عیان است ما با ناشناختهها روبهرو بودیم. ناشناختههایی که بودن خود را فریاد میزدند و مضطربمان میکردند.
اضطراب از ناشناختهها و درک پیچیدگیای که فراتر از فهم کنونی ما است. پس باید طبق معمول دست به تقسیمبندی و سادهسازی میزدیم. برای حل پیچیدگی ناگزیریم مسائل را تقسیمبندی و هریک از اجزا را جداگانه تعریف کنیم. بیتردید این کار با خطر همراه است. خطر ازدسترفتن بنمایه پیچیدگی. یعنی همان اصلی که پیچیده است و در این سادهسازی از بین میرود. در تقسیمبندی اجزا و نسبت آنان با یکدیگر مرگ این اعتراضات رقم خواهد خورد.
همانگونه که اسپینوزا باور دارد مرگ چیزی نیست جز ازبینرفتن نسبت و رابطه اعضای یک بدن با یکدیگر. مرگ یعنی از توان تهیشدن. اینک اگر بپذیریم اعتراض هم نوعی از وجه وجود ما است و ما از این راه هم میتوانیم بر موجودیت خود تأکید کنیم، پس نباید نادیده گذاشت که سادهسازی پیچیدگی اعتراضات (رخداد) خطر مرگ آن را در پی دارد.