bato-adv
کد خبر: ۵۸۰۳۵۴

ماجرای زنی که برای انتقام از جاری‌اش زورگیر اجیر کرد!

ماجرای زنی که برای انتقام از جاری‌اش زورگیر اجیر کرد!
زن ۲۷ سال گفت: وقتی فربد از منزل بیرون رفت من به طور پنهانی پیامکی را برای همسرم فرستادم که به همراه دوستانش در کنار مجتمع مسکونی داخل خودرو نشسته بودند سپس به آرامی در واحد آپارتمانی را بازگذاشتم در این هنگام بود که بهمن به همراه هم دستانش در حالی که نقاب به چهره داشتند با چاقو و قمه به خانه هجوم آوردند و دست و پا‌های من و مهتاب را بستند. آن‌ها حتی ۲ کودک جاری ام را نیز در اتاق زندانی کردند و سپس همه طلا‌های او و گردنبند مرا ربودند.
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۲ - ۲۳ مهر ۱۴۰۱

از همان روز‌های آغازین زندگی مشترکم حسادت عجیبی به جاری ام پیدا کرده بودم و هر رفتار او را تحقیرآمیز می‌دانستم تا جایی که حتی از دیدن او زجر می‌کشیدم به همین دلیل ...

به گزارش خراسان، این‌ها بخشی از اظهارات زن ۲۷ ساله‌ای است که برای انتقام از جاری اش زورگیر اجیر کرده بود. او پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسر پلیس آگاهی درباره سرگذشت خود نیز گفت: ۵ سال قبل در حالی با فریدون ازدواج کردم که حدود ۶ ماه از آشنایی خیابانی ما می‌گذشت.

اگرچه او را هنگام سیگار کشیدن دیده بودم و می‌دانستم جوانی سیگاری است، اما هیچ گاه تصور نمی‌کردم کسی که به او دل باخته ام معتاد باشد.

خلاصه طولی نکشید که با همه مخالفت‌ها و جار و جنجال‌ها پای سفره عقد نشستم چرا که درگیر یک ماجرای عاطفی شده بودم و احساس می‌کردم در کنار فریدون خوشبخت خواهم شد، اما همه این‌ها خیال پردازی‌هایی بود که در افکارم با آن‌ها دست به گریبان بودم. وقتی قدم به خانه بخت گذاشتم تازه فهمیدم که فریدون به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و جوانی بیکار است که نمی‌تواند هزینه‌های اعتیاد خودش را هم تامین کند.

این گونه بود که اختلافات من و او آغاز شد، این درحالی بود که برادر بزرگ‌تر فریدون زندگی مرفه‌ای داشت و همسرش در ناز و نعمت زندگی می‌کرد. او لباس‌های زیبا می‌پوشید و انواع مختلف زیورآلات را بر سر و گردن می‌آویخت. «فربد» جوانی تحصیل کرده و مدیر یک شرکت خصوصی بود که درآمد خوبی داشت، اما من با فروش طلا‌هایی زندگی می‌کردم که در جشن عروسی هدیه گرفته بودم.

حالا دیگر از نگاه‌ها و حتی شیوه راه رفتن جاری ام نیز متنفر بودم به طوری که در برابر او احساس حقارت می‌کردم، از برق طلاهایش رنج می‌کشیدم و به دست پختش نیز حسادت می‌کردم تا این که ۳ سال قبل با یک بهانه واهی با او به مشاجره پرداختم و بعد هم با یکدیگر قهر کردیم.

دیگر هیچ وقت نام جاری ام را بر زبان نمی‌راندم و به خانه اش هم رفت و آمد نمی‌کردم از سوی دیگر نیز درگیری‌های من و فریدون شدت گرفته بود چرا که نمی‌توانستم با این شرایط به زندگی مشترک ادامه بدهم. بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و از حدود یک سال قبل از همسرم جدا شدم. مدتی بعد به عقد موقت جوان ۲۵ ساله‌ای درآمدم که به صورت مجردی زندگی می‌کرد، اما هیچ گاه نمی‌توانستم سعادت و خوشبختی‌های جاری سابقم را از خاطر ببرم، این بود که روزی نقشه انتقام از او را کشیدم و موضوع را با همسرم در میان گذاشتم.

اسد هم وقتی اصرار مرا برای عقده گشایی از جاری ام دید بلافاصله گوشی تلفن را برداشت و با یکی از دوستان خلافکارش تماس گرفت. اسد به آن جوان شرور گفت: قصد دارد طلا‌های دوست دخترش را سرقت کند به همین دلیل بهمن وارد ماجرا شد و با ۲ نفر دیگر از دوستانش نقشه مرا بررسی کردند.

طبق نقشه قرار بود او همه طلا‌ها را برای خودش بردارد و تنها گردنبند مرا بازگرداند. خلاصه بعد از گذشت ۳ سال گوشی تلفن را برداشتم و با عذرخواهی از جاری سابقم به او گفتم قصد دارم به دیدارش بروم و از رفتار‌های گذشته ام عذرخواهی کنم. او هم با خوشحالی پذیرفت و من ساعتی بعد با استقبال گرم او وارد منزلش شدم.

دقایقی بعد وقتی فربد از منزل بیرون رفت من به طور پنهانی پیامکی را برای همسرم فرستادم که به همراه دوستانش در کنار مجتمع مسکونی داخل خودرو نشسته بودند سپس به آرامی در واحد آپارتمانی را بازگذاشتم در این هنگام بود که بهمن به همراه هم دستانش در حالی که نقاب به چهره داشتند با چاقو و قمه به خانه هجوم آوردند و دست و پا‌های من و مهتاب را بستند. آن‌ها حتی ۲ کودک جاری ام را نیز در اتاق زندانی کردند و سپس همه طلا‌های او و گردنبند مرا ربودند.

با فرار دزدان، مهتاب وحشت زده فرزندانش را به آغوش کشید و سپس با پلیس تماس گرفت. طولی نکشید که کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی به خانه مهتاب آمدند و با طرح چند سوال درباره حضور من در منزل مهتاب مرا به پلیس آگاهی انتقال دادند.

آن جا بود که فهمیدم کارآگاهان به بازبودن در واحد آپارتمانی و حضور ناگهانی من برای آشتی با جاری ام مشکوک شده اند. دقایقی بعد نیز ماجرای آخرین پیامک من به همسرم لو رفت و من مجبور شدم قصه زورگیری به خاطر عقده گشایی را بازگو کنم. ساعتی بعد نیز کارآگاهان اسد و بهمن را دستگیر کردند و این گونه خودم را در مخمصه وحشتناکی انداختم که آینده ام نیز تباه شد و ...

برچسب ها: زورگیری
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین