فرارو- فرد کاپلان نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی و ستوننویس قدیمی و پرسابقه هفته نامه «اسلیت» است که در آن روابط بین الملل و سیاست خارجی ایالات متحده را پوشش میدهد. او در سال ۱۹۸۲ میلادی در نگارش گزارش نشریه «بوستون گلوب» تحت عنوان «جنگ و صلح در عصر هستهای» درباره مسابقه تسلیحات هستهای ایالات متحده و شوروی که در سال ۱۹۸۳ میلادی جایزه پولیتزر را برای گزارش ملی دریافت نمود همکاری کرد. او هم چنین برای نشریات دیگر از جمله نیویورک تایمز، آتلانتیک، نیویورکر نوشته است.
کاپلان چندین کتاب در مورد استراتژی نظامی نوشته است. در اواخر سال ۲۰۲۰ میلادی، کاپلان کتاب «شورشیان: دیوید پترائوس و طرح تغییر روش جنگ آمریکا» را منتشر کرد که به بررسی چگونگی تلاش ژنرال دیوید پترائوس برای پیادهسازی تفکر جدید در افغانستان و عراق در رابطه با استراتژی سنتی و روشن ضد شورش میپردازد و کاستیهای این استراتژی، زیربنای فکری آن و افرادی که آن را تعریف کردند را تشریح میکند. این کتاب نامزد نهایی جایزه پولیتزر برای ادبیات غیرداستانی عمومی در سال ۲۰۱۴ میلادی شده بود.
به گزارش فرارو به نقل از اسلیت، من این ادعا را برای خاطرات «جارد کوشنر» تحت عنوان «شکستن تاریخ» مطرح میکنم: آن قدرها هم که «دوایت گارنر» میگوید بد نیست. گارنر منتقد کتاب «نیویورک تایمز» اشاره کرد که نثر نویسنده کتاب «بیروح» همراه باعدم آگاهی کامل است و وفاداری مداوم و مطلق شخص کوشنر به «دونالد ترامپ» در سراسر کتاب موج میزند. گارنر در ادامه افزود: «خواندن این کتاب مرا به یاد تماشای گربهای انداخت که چشم سگی را میلیسد».
گارنر اشاره میکند نیمی از صفحات کتاب در بهترین حالت آزاردهنده و در بدترین حالت دفع کننده هستند. یک سوم دیگر صرفا یک تلنگر است. (کوشنر در کتاب مینویسد اول این کار را انجام دادم سپس آن کار را انجام دادم سپس برخی از افراد واقعا مهم به من گفتند که چقدر باهوش هستم). اما تقریبا یک پنجم آن که ۹۰ صفحه از ۴۶۹ صفحه آن کتاب است واقعا جالب به نظر میرسد.
کوشنر مینویسد: «دونالد ترامپ مسلما بیش از هر رئیسجمهوری دیگر در طول عمر و زندگی من موفق بوده است». او هم چنین در کتاب میگوید ترامپ در تصمیم گیریهای مرتبط با سیاست خارجی «دقیق» و «سنجیده» عمل کرده است و این که در ادامه میافزاید: «در نتیجه مواضع جسورانه و سیاستهای درخشان ترامپ، دشمنانمان از ما میترسیدند، شرکای ما به ما احترام میگذاشتند و متحدان مان میتوانستند بار دیگر روی ما حساب باز کنند». تنها میتوان تعجب کرد که آیا کوشنر از توهمات نگران کننده رنج میبرد یا از دروغ گویی آشکار. (حدس من: از هر دو).
در هر حال، همان طور که در تمام گزارشهای دوران ترامپ در کاخ سفید حتی مواردی که کاملا انتقادی نیستند مستند شده، سبک تصمیم گیری او مملو از هرج و مرج محض بود. موضع حق بجانب و همراه با تکبر ترامپ بیشتر از هر رئیس جمهور دیگری در امریکا از زمان «ریچارد نیکسون» به این سو بوده است. هیچ یک از دشمنان ما (مطمئنا نه روسیه، چین، ایران یا کره شمالی) در برابر او سر خم نکردند و تقریبا تمام متحدان ما تا حد وحشت دچار از خود بیگانگی شده بودند زیرا ترامپ صریحا به آنان گفت که نباید روی ما حساب کنند.
کوشنر در کتاب با افتخار مینویسد: «بخشی از چیزی که در نهایت باعث موفقیت ترامپ در اهداف سیاست خارجیاش شد این بود که رهبران کشورهای دیگر او را غیرقابل پیش بینی میدانستند». ادعایی که او هیچ گونه شواهدی درباره آن ارائه نمیدهد چرا که چنین نمونههایی وجود ندارد.
با این وجود، کوشنر میگوید که همه منتقدان ترامپ بدان خاطر که از دید وی ترامپ در سیستمی که آنان به آن عادت کرده بودند اخلال ایجاد نمود از دست وی ناراحت بودند. کوشنر مینویسد «رکس تیلرسون» وزیر خارجه اول ترامپ چنین ناسازگاریای داشت زیرا او «می خواست مشکلات جهان را مدیریت کند» در حالی که ترامپ «می خواست مسیرهای گذشته را مختل کند و جهان را تغییر دهد».
کوشنر احتمالا نمیداند که مدیریت مشکلات شاهکاری دشوار است به اندازهای دشوار که هر رهبری این روزها بتواند انجام دهد اما گناه اصلی «تیلرسون» در روایت این کتاب آن بود که برای همیشه قصد داشت کوشنر و «ایوانکا» همسرش یا بهتر بگویم دختر رئیس جمهور را از ایفای هر نقشی در سیاست خارجی منع کند. تیلرسون به چندین دلیل وزیر امور خارجه کثیفی بود اما مطمئنا میخواست از امنیت کشور در برابر قلع و قمع دو نفر تازه کار محافظت کند.
در واقع، این تنها گناه رایجی است که توسط همه اعضای کارمندان کاخ سفید صورت گرفته بود اقدامی که کوشنر آن را محکوم میکند. تمام افرادی که برکنار شدند یا کناره گیری کردند از «استیو بنن» مشاور اسبق امنیت ملی دونالد ترامپ، «راینس پریباس» رئیس کارکنان کاخ سفید، «دان مک گان» مشاور حقوقی کاخ سفید و «جان کلی» رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید برای اخراج جارد و ایوانکا از کاخ سفید توطئه کرده بودند.
این افراد به طرز وحشتناکی برای شغل خود مناسب نبودند و کوشنر در قسمتهایی که جزئیات مرتبط با آنان را مطرح میکند این موضوع را بیان کرده است اگرچه او هرگز نمیپرسد که اگر به وضوح تا این اندازه افتضاح بودند چرا ترامپ آنان را در وهله اول استخدام کرد. کوشنر هم چنین در مبارزات خود پیروز شد: ترامپ همه دشمنان دامادش را اخراج کرد به جز کسانی که خود به خود از بدبختی فرار کردند.
کوشنر هیچ قضاوت قابل اعتمادی ارائه نمیدهد. او ادعا میکند که شهرت «رابرت لایتیزر» به عنوان یک مذاکرهکننده سرسخت امریکا در برابر چین طرف چینیها را مرعوب کرد در حالی که تعرفههای سخت او تنها قیمتهای کالاها در آمریکا را افزایش داد و رفتار پکن را سرسختانهتر ساخت. «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر اسرائیل دوست دیرینه پدر کوشنر بوده است. کوشنر مینویسد نتانیاهو یکبار برای چند روز در خانه پدر و مادر او ماند. کوشنر درباره نتانیاهو مینویسد: «او دولتمردی باهوش است که سالها وقت صرف تلاش برای ایجاد بستر صلح با جهان عرب کرده است». هر نگاهی که به سیاست نتانیاهو داشته باشیم درک میکنیم این توصیف کوشنر مضحک است.
کوشنر نقش مهمی در آوردن نتانیاهو به کاخ سفید داشت جایی که او دیدگاههای ترامپ را به روشهای مضر بسیاری تحت تاثیر قرار داد. کوشنر در کتاب، توافق هستهای امریکا با ایران که در دوره اوباما منعقد شد و ترامپ در سال ۲۰۱۸ میلادی امریکا را از آن خارج کرد محکوم میکند. او سیاست ترامپ مبتنی بر «فشار حداکثری» بر ایران را تبلیغ میکند بدون این که اشاره کند که این سیاست کاری برای بازدارندگی اهداف بلند پروازانه ژئوپولیتیکی ایران انجام نداد و ایران را به ساخت بمب هستهای بسیار نزدیکتر ساخته است.
مراودات او با نتانیاهو به بخش جالب و حتی تا حدودی ارزشمند کتاب منتهی میشود. او در آنجا به شرح توافق نامه ابراهیم که در جریان آن امارات، بحرین، سودان و مراکش با کسب اجازه از عربستان سعودی در راستای عادیسازی روابط با اسرائیل گام برداشتهاند اشاره میکند. کوشنر در بیان اهمیت آن توافق اغراق میکند. او به طور مکرر در کتاب مینویسد کشورهای عربی به دنبال انعقاد پیمان صلح با اسرائیل نبودند زیرا اسرائیل هرگز با آن کشورها در جنگ نبود. او هم چنین در بیان نقش خود در ایجاد دیپلماسی برای دستیابی به توافق ابراهیم اغراق میکند. این در حالیست که بحرین و امارات به طور پنهانی این روند را از قبل آغاز کرده بودند.
این کشورها به دلیل منافع مشرک در مقابله با ایران به اسرائیل نزدیک شدند و نه به دلیل به زعم کوشنر درخشش کار او. این موضوع انگیزهای از سوی شرکای عرب امریکا برای وادار کردن نتانیاهو به عقب انداختن طرح الحاق کرانه باختری به اسرائیل شد. این کار بزرگی بود و بدون دخالت ایالات متحده به این سرعت یا به طور کامل اتفاق نمیافتاد و کوشنر بازیگر اصلی ایالات متحده بود.
هم چنین، این تنها داستانی است که در کتاب «شکستن تاریخ» منطقی به نظر میرسد. عقل متعارف بر این باور بود که توافقات اسرائیل و اعراب تنها پس از صلح اسرائیل و فلسطین و از طریق آن امکانپذیر است. کوشنر متوجه شد که این دو موضوع در واقع از هم جدا هستند و برای چندین دهه رهبران عرب از فلسطین با نارضایتیهای آن بدون کمک واقعی به مردم ش به عنوان راهی برای منحرف کردن توجه از مشکلات داخلی خود بهره برداری کرده بودند.
او در طرح این ادعا که چنین بینشی منحصر بفرد و از آن او بوده اشتباه میکند. تعدادی از متخصصان آمریکایی مدتهاست که به این موضوع پرداخته اند. برای مثال، «مالکوم کِر» در کتاب «جنگ سرد عرب» در سال ۱۹۶۷ میلادی این موضوع را مطرح کرد این که مصر و اردن بدون توجه و رسیدگی به نارضایتی فلسطینیان، معاهدات صلح واقعی را با اسرائیل امضا کردند (اگرچه انور سادات مصری برای این کار جان خود را در جریان ترور از دست داد). با این وجود، کوشنر درست میگوید که بسیاری از دیپلماتهای آمریکایی سعی کردهاند این دو مناقشه را به هم مرتبط سازند و در این کار وقت خود را تلف کردند.
کوشنر مینویسد در دیدار با قابوس سلطان وقت عمان در مذاکراتی که دو ساعت دیرتر از موعد مقرر آغاز شد و در ضیافتی که چهار ساعت دیگر به طول انجامید این موضوع را دریافت. کوشنر مینویسد: «سلطان قابوس به من گفت که برای مردم فلسطین احساس بدی دارم چرا که آنان بار جهان اسلام را با خود به دوش میکشند». این یک روایت قابل توجه است و هم چنین به خوبی بیان شده است. با این وجود، حتی در اینجا نیز کوشنر داستان را با آن چه ممکن است نفرتانگیزترین قسمت کتاب باشد خدشه دار میکند.
او دیدار با «محمد بن سلمان» ولیعهد سعودی را کمی پس از کشته شدن «جمال خاشقجی» روزنامه نگار آمریکایی در کنسولگری عربستان در ترکیه توصیف میکند. کوشنر مینویسد: «زمانی که درباره قتل خاشقجی صحبت کردیم ولیعهد مسئولیت این واقعیت را برعهده گرفت که این قتل تحت نظارت او اتفاق افتاده است اگرچه او گفت که شخصا در این قتل نقشی نداشته است. او گفت که در حال انجام تحقیقات کامل است و قصد دارد به محض کامل شدن تحقیقات به صورت علنی رسیدگی کند» و این تمام چیزی است که کوشنر در مورد این موضوع میگوید حتی اگر مدیر اطلاعات ملی خود ترامپ به این نتیجه رسیده باشد که محمد بن سلمان دستور ترور را صادر کرده است.
کوشنر میتوانست با دو راهیهای بین منافع پایه یک ملت و اصول اخلاقی اساسی آن دست و پنجه نرم کند (پرزیدنت جو بایدن از آن زمان تا حدودی این کار را انجام داده است). با این وجود، کوشنر همه چیز را در آنجا رها میکند و به داستان دوستی ناخوشایند بین داماد رئیس جمهور و پسر پادشاه میپردازد.
کوشنر از هر معضل سیاسی - اخلاقی شانه خالی میکند. او گفتوگوی تلفنی ترامپ با «ولودیمیر زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین که باعث استیضاح وی شد را رد میکند او به ادعای ترامپ مبنی بر دزدیده شدن انتخابات ۲۰۲۰ میلادی اشاره میکند بدون این که در این مورد اظهار نظر کند. در مورد شورشهای ۶ ژانویه در کنگره کوشنر آن روز تازه از خاورمیانه باز میگشت بنابراین، اصلا درگیر آن نبود اگرچه مینویسد: «آن چه برای من واضح بود این است که هیچکس در کاخ سفید انتظار خشونت را نداشت». ادعایی که در جلسات استماع کمیته ۶ ژانویه به طور قطعی رد شد.
«شکستن تاریخ» را به بهترین وجه میتوان به عنوان درخواست یک جوان جاه طلب برای ماندن زیر سایه لطف پدرشوهرش و (دست کم برخی از الطاف) افرادی که از او حمایت میکنند درک کرد. کوشنر در مصاحبهای با «فاکس نیوز» گفت که این کتاب را به ترامپ داده و او شروع به خواندن آن کرده است. داماد ترامپ گفت: «او (ترامپ) تا به حال در مورد آن تعریف و تمجید کرده و باز امیدوارم او بازهم به آن افتخار کند».