bato-adv
کد خبر: ۵۶۱۴۱۹

پشت پرده مرگ مرموز ۵ نوجوان در آب انبار!

پشت پرده مرگ مرموز ۵ نوجوان در آب انبار!
این حادثه ساعت ۷:۲۳ صبح روز چهارشنبه به مرکز اورژانس زاهدان اعلام شد. پنج نوجوان یادشده از عصر روز سه‌شنبه مفقود شده بودند که جسد آن‌ها فردای همان روز پیدا شد. حالا آن‌ها رفته‌اند و خانواده‌شان از این معمای مرگبار شوکه‌اند.
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۷ - ۲۵ تير ۱۴۰۱

علت مرگ‌شان خفگی اعلام شده است، اما هنوز هم هیچکس نمی‌داند که چرا این پنج نوجوان مرموز در آن حوض انبار ترسناک جان دادند. لباس‌هایشان تنها سرنخی بود که خانواده آن‌ها را به آن حوض انبار کشاند. جایی که گفته می‌شود این پنج نوجوان دچار گازگرفتگی شده‌اند. حمزه، حامد، محمد، شعیب و عبید معمای سرنوشت‌شان در همان حوض انبار حل‌نشده باقی ماند. خانواده‌هایشان شوکه‌اند. نمی‌توانند باور کنند که به همین سادگی پیکر فرزندان‌شان را تحویل گرفته‌اند.

به گزارش شهروند، پنج نوجوانی که همگی با هم برای تفریح از خانه‌شان در روستای سیادک زاهدان خارج شدند، رفتند تا کمی گردش کنند، ولی روز بعد اجسادشان بالای حوض انبار پیدا شد.

این حادثه ساعت ۷:۲۳ صبح روز چهارشنبه به مرکز اورژانس زاهدان اعلام شد. پنج نوجوان یادشده از عصر روز سه‌شنبه مفقود شده بودند که جسد آن‌ها فردای همان روز پیدا شد. حالا آن‌ها رفته‌اند و خانواده‌شان از این معمای مرگبار شوکه‌اند.

پشت پرده مرگ مرموز

شهاب، برادر حمزه در گفت‌وگویی جزئیات بیشتری از ماجرای مرگ هولناک این پنج نوجوان روایت کرد:

بچه‌ها چند ساله بودند؟

حمزه ۱۹ ساله بود. محمد ۱۸ ساله، حامد ۱۷ ساله، عبیدالله ۱۶ ساله و شعیب نیز ۱۶ سال داشتند.

چه ساعتی و برای چه کاری از خانه خارج شدند؟

آن‌ها حدودا ساعت یک ظهر روز سه‌شنبه از خانه خارج شدند. با هم قرار گذاشته بودند که به تفریح و گردش بروند. معمولا همیشه می‌رفتند. چون از بچگی با هم بزرگ شده بودند، بیشتر مواقع آخر هفته‌ها با هم به گردش‌وتفریح می‌رفتند. حتی قرار بود که من عصر به آن‌ها ملحق شوم و آن‌ها را به جایی خوش آب‌وهوا ببرم. ولی درست از ساعت ۴ دیگر پاسخگوی تماس‌هایمان نبودند. هیچ اثری از آن‌ها نبود.

چی شد که فهمیدید داخل حوض انبار رفته‌اند؟

از همان عصر که از بچه‌ها خبری نبود، کل روستا را به دنبال‌شان گشتیم. همان شب به پلیس هم خبر دادیم. تا صبح دنبال‌شان گشتیم. تااینکه پشت کارگاه خیاطی کنار حوض انبار لباس‌هایشان را پیدا کردیم. اول خودم لباس‌هایشان را دیدم. گفتم چرا باید آن‌ها لباس‌هایشان را از تن در بیاورند. بلافاصله به سمت حوض انبار رفتم. باورم نمی‌شد. جسد آن‌ها را پیدا کردیم.

چرا در آنجا جان باختند؟

عمق آب نیم‌متر بود. یعنی تا زانو. اصلا امکان غرق‌شدگی وجود ندارد. فکر می‌کنم، چون در حوض انبار مدت زیادی بسته بود، در آنجا تولید گاز شده و آن‌ها دچار گازگرفتگی شده باشند. البته پزشکی قانونی نیز به ما اعلام کرد که علت اولیه مرگ خفگی بر اثر گازگرفتگی است. و لی باید بررسی‌های بیشتری در این زمینه صورت بگیرد تا علت اصلی مرگ مشخص شود.

اب انبار

فکر می‌کنید چرا به آن حوض انبار رفتند؟

اصلا نمی‌توانیم دلیلی برایش پیدا کنیم. آن‌ها بچه همین جا هستند. همه جای این روستا را مثل کف‌دست می‌شناسند. برای همه ما تبدیل به معمای بزرگی شده است. چرا باید چنین سهل‌انگاری کنند و به آنجا بروند. هرچه فکر می‌کنیم هیچ جوابی به ذهن‌مان نمی‌رسد.

امکان دارد که برای کل‌کل به آنجا رفته باشند؟

اصلا چنین بچه‌هایی نبودند. آن‌ها فقط به فکر درس و کار بودند. گاهی اوقات هم برای تفریح به جنگل‌وکوه می‌رفتند. کنار هم خوشگذرانی می‌کردند. اصلا اهل کل‌کل و این حرف‌ها نبودند.

حوض انبار دقیقا کجا بود؟

پشت کارگاه خیاطی من بود. جایی که بچه‌ها آنجا کار می‌کردند.

پس باید به این مسأله آگاه باشند که آنجا جای شنا نیست؟

قطعا همینطور است. کل خانواده حالا شوکه‌ایم. نمی‌دانیم باید چه بگوییم. به همین راحتی پنج نفر را از دست دادیم و حتی نمی‌دانیم چرا آن‌ها چنین بلایی سرشان آمد.

نسبت آن‌ها با هم چه بود؟

حمزه برادرم بود. حامد برادرزاده و سه نفر دیگر هم خواهرزاده من بودند. یعنی پسرخاله بودند. دو نفرشان هم که با هم برادر بودند. عبید و شعیب.

کارگاه خیاطی برای چه کسی بود؟

برای خودم بود. مدت زیادی می‌شد که بچه‌ها آنجا کار می‌کردند. البته در کنارش درس هم می‌خواندند. حمزه به خاطر کرونا مدتی از درسش عقب افتاد. او یک سال دیگر دیپلم می‌گرفت. کلی آرزو داشت. برای آینده‌اش کلی هدف داشت. در کارگاه هم کارش بسیار حرفه‌ای شده بود. حمزه و حامد خیلی پیشرفت کرده بودند. جوری که من کارگاه را به آن‌ها می‌سپردم. مرتب از آینده‌شان می‌گفتند. همیشه جلسه می‌گذاشتند و ایده‌های خلاقانه‌ای مطرح می‌کردند. ایده‌هایی که بسیار موفقیت‌آمیز بود.

آخرین بار که با آن‌ها صحبت کردید چه گفتند؟

همان روز ظهر بود. شاید یکی دو ساعت پیش از این اتفاق؛ خواهرم با پسرش تماس گرفته بود. او هم گفته بود که در همان روستای سیادک هستند و یکی دو ساعت بعد هم می‌خواهند با من قرار بگذارند. ولی وقتی من زنگ زدم دیگر جواب ندادند.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین