
زن عموي «ندا» كوچولو در جريان تحقيقات ويژه بازپرسي در حالي به كودكآزاري و سوزاندن دختربچه اعتراف كرد كه پسربچه خردسالش را عامل ضرب و شتم و گازگرفتگيها دانست.
عموي بزرگ دختربچه نيز صبح ديروز با حضور در دادسرا جزئيات تكاندهنده مرگ پدر ندا و شرايط سخت زندگي دختر كوچولو را پس از مرگ پدرش تشريح كرد.
زن جوان كه براي تحقيقات قضايي مقابل بازپرس عباس خوشكام، از شعبه اول دادسراي خارك ايستاده بود گفت، «ندا» از سوي پسر سه سالهام مورد ضرب و شتم و گازگرفتگي قرار گرفته است.
وي همچنين اظهار داشت:«به دليل اينكه «ندا» دچار شبادراري بود حدود دو هفته قبل از بيهوششدن، پاهاي او را با قاشق داغ سوزاندم. روز حادثه نيز زماني كه او را به حمام برده بودم ناگهان از شدت درد و سوختگي روي زمين افتاد و سرش به كف حمام خورد و از هوش رفت. همان موقع هم با كمك زن همسايه او را به بيمارستاني در نزديكي محل زندگيمان منتقل كرديم.
دقايقي بعد تلفني با برادر شوهرم تماس گرفته و ضمن تشريح موضوع، از او خواستم هرچه سريعتر خودش را به بيمارستان برساند. پس از رسيدن برادر شوهرم به بيمارستان، پزشكان اعلام كردند كه «ندا» بايد هرچه زودتر به بيمارستان مجهزي در تهران منتقل شود. بدينترتيب برادر شوهرم با آمبولانس او را به بيمارستان انتقال داد و من هم به خانه برگشتم.
ساعتي بعد با شوهرم تماس گرفته و از او خواستم با عجله خودش را به بيمارستان برساند و درباره وضعيت «ندا» به من هم خبر دهد. اما آن شب وقتي از همسرم خبري نشد با برادر شوهرم تماس گرفته و از او شنيدم كه شوهرم در بيمارستان از سوي مأموران بازداشت شده است. حال آنكه همسرم روز حادثه در خانه نبود.»
متهم در ادامه افزود، دو روز پس از بازداشت همسرم، من نيز از سوي مأموران پليس در خانهام دستگير شدم.
وي با رد اتهام كودكآزاري و ضرب و شتم «ندا» كوچولو به بازپرس گفت: «من هرگز او را كتك نزدهام بلكه پسر سهسالهام كه شيطنت زيادي دارد اين بلاها را موقع بازي با ندا بر سر دختربچه آورده است و آثار كبودي و گازگرفتگي روي بدن دختربچه، كار پسرم است. اما سوزاندن پاهايش را قبول دارم. چرا كه بشدت از دست او ناراحت و عصباني بودم!»
عموي بزرگ ندا كه روز حادثه دختربچه بيهوش را از بيمارستاني در يكي از شهرهاي اطراف به تهران منتقل كرده و تلاش زيادي براي نجات جان دختر يتيم و بيپناه برادرش انجام داده نيز ديروز با چشمان اشكبار به بازپرس پرونده گفت، من و پنج خواهر و برادرم اهل روستا هستيم. حدود 11 سال قبل براي كار و زندگي به تهران آمدم. چند سال بعد هم برادر كوچكترم – پدر ندا – كه در كارهاي ساختماني مهارت داشت به تهران آمد و خانهاي در يكي از شهرهاي اطراف تهران اجاره و شروع به كار كرد.
چند ماه بعد نيز برادرم با دختري ازدواج كرد. آنها چشم انتظار تولد فرزندشان – ندا – بودند كه متأسفانه حدود 40 روز قبل از دنيا آمدن دخترشان، برادرم يك روز صبح - نيمه شهريور 86 – هنگام عزيمت به محل كارش در حال عبور از ريل راهآهن با قطار تصادف كرد و كشته شد.
مرگ غمانگيز و دلخراش او ضربه روحي سنگيني به همسرش و خانوادهمان وارد كرد. با اين حال ندا متولد شد و تا يك سال هم نزد مادرش بود تا اينكه پدرزن برادرم بعد از مراسم سالگرد دامادش از ما خواست تكليف ندا را مشخص كنيم.
ما هم به اداره سرپرستي دادگستري رفتيم كه قاضي دادگاه گفت بچه تا 7 سالگي بايد نزد مادرش بماند.اما دو ماه بعد مادر و پدربزرگ ندا، او را به خانه ام آوردند. پس از آن دادگاه پدرم را سرپرست او دانست اما به دليل اينكه پدرم به علت كهولت سن قادر به نگهداري از بچه نبود از سر ناچاري ندا را به خانه خودمان آورده و حدود يك سال هم از او نگهداري كرديم.
اما اواخر زمستان سال گذشته مادر ندا به ديدنم آمد و از من خواست بچه را به برادر ديگرم كه خانهاش نزديكي خانه وی بود بسپاريم تا او هم بتواند بچهاش را ببيند. البته باور كنيد ندا راضي نبود از خانه ما برود ولي كودك بيگناه مجبور بود اين شرايط را بپذيرد. البته برادرم دو بچه دارد كه پسر 3 سالهاش خيلي شيطان است. او هر از گاهي ندا را كتك ميزد به طوري كه دستهايش كبود ميشد.
وي درباره روز حادثه نيز گفت، من راننده تاكسي هستم و ساعت 8 صبح روز دوشنبه – 25 مرداد – از ميدان رسالت به طرف سيدخندان در حركت بودم كه ناگهان تلفن همراهم زنگ زد. وقتي گوشي را برداشتم صداي وحشتزده و گريان زن برادرم را شنيدم كه با گريه از من خواست هر چه زودتر خودم را به بيمارستان برسانم.
وقتي از او پرسيدم چه شده گفت، ندا در حمام خانه بيهوش شده است. با شنيدن اين حرف با عجله راهي جاده قديم كرج شده و خودم را به بيمارستان رساندم. پزشكان وقتي شنيدند من عموي بچه هستم گفتند امكانات پزشكي كافي ندارند و بچه بايد هر چه سريعتر به بيمارستاني در تهران منتقل شود.
سرانجام مسئولان بيمارستان پس از تماس با چند بيمارستان از يكي از بيمارستانهاي تهران پذيرش گرفته و من با آمبولانس او را به تهران منتقل كردم.در بيمارستان وقتي پزشكان بچه بيهوش را معاينه كردند ناگهان متوجه سوختگيهاي شديد و آثار دندان و كبودي روي بدن بچه شدند.
پزشكان با مشاهده آثار ضرب و شتم و وضعيت وخيم بچه از من در اينباره سؤال كردند كه من هم اظهار بياطلاعي كردم. ساعتي بعد برادر كوچكترم به بيمارستان آمد كه همان موقع مأموران كلانتري كه در جريان موضوع قرار گرفته بودند برادرم را بازداشت كردند. البته او هم در بازجوييها گفت كه هيچ تقصيري نداشته و موقع حادثه سر كار بوده است و...البته برادرم بعد از دو روز آزاد شد. ولي همان طور كه ميدانيد همسرش در زندان اوين است.