عباس عبدی، تحلیلگر مسائل سیاسی اجتماعی طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: در یادداشت پیش به تناقض ایران درباره عضویت در فدراسیونهای بینالمللی و سیاستهای مرتبط با ورزش قهرمانی پرداخته شد. در این یادداشت به وجه دیگری از این تناقض که ناشی از غلبه رویکرد مردسالار است، اشاره خواهد شد.
فرض کنیم که اصلا مسالهای به عنوان فدراسیونهای ورزشی وجود ندارد، در این صورت باز هم باید سیاست منع ورود زنان به ورزشگاهها را تغییر داد. چرا؟ مساله زنان در ایران فارغ از واکنشهای بینالمللی، تبدیل به استخوان لای زخم شده است. حدود ۱۵۰ سال است که درگیر این ماجرا هستیم. از یک سو زنان در حال پیشرفت و فتح عرصههای جدید اجتماعی هستند، از سوی دیگر مقابلههای ناهنجار و غیرمعقول با این روند در قالب توجیهات گوناگون ادامه دارد. برخی آقایان غیرمسوولانه در برابر روند طبیعی افزایش حضور زنان در عرصه عمومی مخالفت میکنند و از گذشته نیز درس نمیگیرند. در صدر مشروطه برخی آقایان «افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان» را در یک جمله و در ردیف «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشهخانهها» میآوردند...
امروز هم پیروان آنان حضور زنان در ورزشگاهها را با ادبیاتی مشابه توصیف میکنند. ولی فراموش میکنند که ۴۳ سال پس از انقلابی به نام اسلام، قبولی زنان در دانشگاههای جمهوری اسلامی ۵/۱ برابر مردان شده است در حالی که پیش از انقلاب، مردان بیش از دوبرابر زنان قبول میشدند. امروز حتی دختران همان افراد، نه تنها درس میخوانند بلکه به دانشگاه رفته و عضویت هیات علمی آن را افتخار خود و زن مسلمان میدانند.
در تمامی حوزههای علمی، هنری و فرهنگی و حتی صنعتی و کشاورزی میداندار هستند. در جمهوری به نام اسلام، مدالآوری زنان را افتخار میدانند و آن را نشانهای از موفقیت جامعه و حکومت. این مقاومت در برابر بدیهیات جامعه امروز نوعی بیماری ناشی از ترس و نیز منافع است.
یکی از نکات جالب این است که این اقدامات علیه حضور زنان عموما با اتکای به قدرت انجام میشود و به همین دلیل، اثرات آن منفیتر است و واکنش ایجاد میکند. اگر واقعا در برخی مظاهر حضور آنان نشانهای از مشکلات اخلاقی هم باشد، باز هم بهتر است که با اتکای به قدرت به مقابله با آنان نرفت و اجازه داد که جامعه راسا در برابر این مساله واکنش نشان دهد. ضمن اینکه مسوولیت بروز چنین مظاهری بیش از زنان متوجه مردان است، ولی آقایان فقط به محدودیت زنان میپردازند. چرا؟ چون زورشان به آقایان نمیرسد و آنان را عملا معاف از ماجرا میکنند. مساله زنان در ایران و در قرن گذشته درست مطرح نشده است. در رژیم پهلوی با این مساله به گونهای ابزاری برخورد کردند و در فهم مساله و راهحل آن به ظواهر محدود شد.
در چهل و سه سال اخیر نیز، نگاه غالب مبتنی بر نظریه توطئه است که گویی عدهای درصددند تا از مساله زنان سوءاستفاده کرده تا علیه حکومت یا دین اقدام کنند. ولی واقعیت ماجرا چیز دیگری است. واقعیت این است که با توسعه و پیشرفت جامعه، مردان و ضرورتا زنان نیز پیشرفت میکنند. به میزانی که هر دو پیشرفت میکنند، حقوق و آزادیهای مطلوب آنان نیز به یکدیگر نزدیکتر میشود. شاید در صد سال پیش یک مرد دانشمند و باسواد میتوانست زنی بیسواد یا کمسواد داشته باشد، ولی امروز هیچ کس نمیتواند زن بیسواد داشته باشد، زندگی یک مرد باسواد و تحصیلکرده، با زن بیسواد و کمسواد ناپایدار است. چنین زنی از اداره خانه و تربیت کودک عاجز است. به علاوه بخش مهمی از مشاغل در دنیای جدید به گونهای است که بدون حضور زنان تامین نمیشود. مشارکت سیاسی و حق رای نیز شامل همه میشود و شرط استفاده درست از آن تن دادن به استقلال زن و شعور و فهم سیاسی داشتن او است. تغییرات دیگر نیز نقش زنان را دچار دگرگونی کرده و مقاومت در برابر این فرآیند، مثل جابهجا کردن قله دماوند با دستان خالی است. متاسفانه عدهای از افراد گمان میکنند که طرح اینگونه مطالبات زنان، توطئه خارجیها یا فضای مجازی یا رسانههای بیگانه است. حرکت به سوی برابری در حقوق، برنامه از پیش طراحی شده کسی نیست، بلکه نوعی ضرورت است، همچنانکه حرکت به سوی دموکراسی نیز یک ضرورت است.
ساختار قدرت در ایران باید این واقعیت را بپذیرد و به الزامات آن تن دهد، ممکن نیست که خلاف این فرآیند را بتوان در میانمدت پیش برد. همچنانکه تجربه چند دهه گذشته این را ثابت کرده است. ایستادن جلوی ضرورتهای تاریخی جز اینکه حکومت را فرسوده میکند نتیجه دیگری ندارد. نکته مهم دیگری که در جریان اتفاقات ورزشگاه مشهد باید مورد توجه و اهمیت قرار بگیرد این است، گرهی را که با دست میتوان باز کرد، نباید با دندان باز کرد. فدراسیون فوتبال میتواند یک دستورالعمل شفاف و روشن تهیه و منتشر کند و به تایید سایر مراجع ذیربط نیز برساند و همه بدانند که در این مورد چگونه عمل خواهد شد. این زشت است که حق ورود زنان در ورزشگاه رسما اعلان شود، ولی در عمل با انواع و اقسام ترفندها جلوی آن گرفته شود. متاسفانه شاید بتوان گفت که اینگونه مدیریت در بسیاری از حوزهها نیز وجود دارد که چندان برجسته یا تبلیغاتی نمیشود و البته هزینههایش را مردم و جامعه میپردازند. این شیوه رفتار منجر به اظهارات خلاف واقع و دروغ نیز میشود. بنده اطمینان نسبی دارم که هیچگاه حقیقت این ماجرا به صورت رسمی اعلام نخواهد شد، در حالی که مسوولان امر میدانند که کل این ماجرا تحت چه فرآیندی رخ داده است. نکته دیگر این است که چنین رویدادهایی اعتماد به نفس مردم را نسبت به عوامل اثرگذار داخلی کاهش میدهد، عدهای را ناامید میکند و عده دیگری را به سوی پذیرش امید به آن سوی مرز سوق میدهد.
به صورت خلاصه باید گفت که یکدست شدن ساختار مدیریتی کشور فرصت مناسبی است که یک بازنگری جدی درباره موارد متناقض در سیاستهای رسمی انجام شود. ورزش و مساله زنان یکی از موارد مهم این تناقضات است. به دیگر تناقضات در حوزه فرهنگ و اقتصاد و اجتماع و... نیز در آینده اشاره خواهم کرد.