روزنامه اطلاعات در یادداشتی پیرامون دلیل حمله روسیه به اوکراین نوشت: اوکراین به عنوان یک دولت اروپایی مستقل، دموکراتیک و آباد در جوار روسیه برای رژیم حاکم بر این کشور تهدید تلقی میشد، زیرا میتوانست برای سایر جمهوریهای جدا شده از دولت شوروی سابق و نیز مردم روسیه سرمشقی نامطلوب باشد.
پوتین همچنین بر این باور بود که در اثر نفاق بین دولتهای اروپایی و آمریکای شمالی که خودش مُرَوِج و محرک آن بود دول غربی در موضع ضعف قرار دارند و آسیبپذیر شدهاند و به این دلیل، موقع را مغتنم میدید که به ماجراجویی نظامی متوسل شود و از تحقق تقاضای دولت اوکراین برای عضویت در ناتو ممانعت کند.
سابقه جنگ بین روسیه و اوکراین در واقع به سالهای ۲۰۱۳ ـ ۲۰۱۴ برمیگردد. طی این سالها اعتراضات و ناآرامیهای گسترده مردم اوکراین که خواستار روابط نزدیکتری با اروپا بودند موجب خلع ویکتور یانکویچ رئیسجمهوری وقت اوکراین شد، زیرا او از دولت روسیه برای سرکوبی اعتراضات مردمی کمک خواسته بود.
دولت روسیه در واکنش به ناآرامیهای اوکراین با توسل به زور و نیروی نظامی، کریمه را که در دریای سیاه با روسیه مرز مشترک داشت به قلمرو خود افزود و در شهرهای دونتسک و لوهانسک از اقلیت کوچک جداییطلب روسیزبان حمایت کرد.
پوتین بر این باور بود که الحاق کریمه به قلمروی روسیه موجب خواهد شد که ایالتهای جنوبی و شرقی اوکراین نیز از کیف جدا شوند و تحت عنوان «روسیه نوین» به فدراسیون روسیه بپیوندند. اما پیشبینی او درست نبود و الحاق کریمه به قلمرو روسیه و کمکهایش به جداییطلبان دونتسک و لوهانسک، موجب درهم شکستن وحدت اوکراینیها و تمایل به پیوستن به روسیه نشد و برنامههای توسعهطلبانهاش ناکام ماند.
جنگ فعلی اوکراین در واقع آغاز مجدد جنگ سردی است که بعد از جنگ دوم جهانی بین اتحاد جماهیر شوروی و جهان غرب در جریان بود و نیرویهای ایدئولوژیک آمریکا و شوروی با یکدیگر درگیر بودند. پوتین و حلقه نزدیک یارانش در واقع میراث دار ایدئولوژیکی دوران جنگ سرد هستند که از فروپاشی شوروی سابق هنوز احساس سرافکندگی میکنند و بازیابی دوران اقتدار گذشته روسیه را خواهانند.
آنچه پوتین در سر دارد و برای دست یافتن به آن تقلا میکند این است که زمان را به عقب برگرداند و به دورانی بازگردد که روسیه و آمریکا هر یک حوزه نفوذ خود را داشتند و به خاطر دارا بودن زرادخانههای اتمی از لحاظ نظامی توازن قوا برقرار بود.
خلاصه آنکه غرور نظامی و جاهطلبی سیاسی پوتین او را از مدار تعادل خارج کرد و آمریکا و اتحادیه اروپا کوشیدند تا از آتش دور بمانند و او را به منجلابی کشاندند که برای گریز و رهایی از آن و تحمل تبعات و عوارض جانبی آن باید بهای سنگینی بپردازد.
پوتین تصور میکرد که بیهیچ پیامدی میتواند اصول پذیرفته شده حقوق بینالمللی، عرف جاری در روابط بین کشورها، مفاد منشور ملل متحد و به طور کلی تمامی نظامات و معیارهای حاکم بر روابط کشورها در جامعه بینالمللی را زیر پا بگذارد؛ غافل از آنکه هنوز جنگ به آخر نرسیده، صرف نظر از تبعات ناگوار سیاسی به خاطر اعمال تحریمها به زودی لطمات و عوارض اقتصادی شدیدی اقتصاد روسیه را درگیر خواهد کرد.
حتی به فرض در هم شکستن مقاومت ارتش اوکراین، ادامه حضورش در این کشور برایش بسیار گران تمام خواهد شد، زیرا حمله نظامی به اوکراین احساسات میهنپرستانه مردم این کشور را بیشتر تحکیم و تقویت کرده و لاجرم عرصه را بر او تنگتر خواهد کرد و هزینههای سنگینی به حسابش منظور خواهد شد. حضور نظامیان روسیه در اوکراین شاید مصداق این مثال باشد که روی سر نیزه میتوان تکیه کرد، ولی نمیتوان روی آن نشست.