روزنامه شرق نوشت: همه نزاعهای سیاسی ایران با این دوگانه شکل گرفتهاند؛ «آنچه باید باشد» و «آنچه هست». تفاوت میان این دو دیدگاه ابتدا منجر به نزاع سیاسی بین راست و چپ و بعد از آن بین اصولگرا و اصلاحطلب شد.
اگر اصالت این فرضیه را بپذیریم، باید گفت انتخابات ۱۴۰۰ و پیروزی ابراهیم رئیسی در یک فضای غیررقابتی، سیاستورزی و نزاع سیاسی را به محاق برد و صورتبندی سیاست داخلی ایران را تغییر داد.
اگر زمانی اصلاحطلبان به عنوان جریانی پیشرو از «آنچه باید باشد» سخن میگفتند و اصولگرایان از «آنچه هست»، یعنی از وضعیت موجود دفاع میکردند، امروز این منازعات نهتنها به خاموشی گراییده بلکه دیگر این جریانهای سیاسی معیار «آنچه باید باشد» و «آنچه هست» هم نیستند.
ازاینرو میبینیم که بسیاری از اصلاحطلبان هرچه رادیکالتر سخن میگویند در نهایت به دفاع از وضعیت موجود میغلتند؛ چراکه این جریان سیاسی خواسته یا ناخواسته با ساختارموجود درهم تنیده شده و یکی است.
دیگر آنکه «آنچه باید باشد» اصلاحطلبان با بسیاری از مردم فاصلهای جدی دارد و به یک معنا آنان توان پیشگامی خود را از دست دادهاند. ناگفته پیداست ایدههای تازه هستند که چهرههایی پیشگام میسازند و یا برعکس. اما آنچه شاهد آن هستیم بحران ایده است. دیگر ایده تازهای وجود ندارد که به نزاع سیاسی دامن بزند. ایدهها هرچه اصالت بیشتری داشته باشند، پایدارتر خواهند بود.
از همینجاست که میتوان به اصالت برخی ایدهها که اصلاحطلبان مطرح کردهاند پی برد. ایدههایی همچون جامعه مدنی و دموکراسی. این ایدهها توانستند در دوره و زمانه خود به منازعات سیاسی اصیلی بینجامند. منازعاتی که موجب شد اصلاحطلبان در سیاست پیشرو شوند و دست بالا را پیدا کنند، اما این ایدهها با مخالفت جدی اصولگرایان و پافشاری آنها بر سنتهای رایج و فهم رایج مردم از سیاست موجب عقبنشینی اصلاحطلبان شد و اصلاحطلبان که عرصه منازعات سیاسی ر ا تنگ و پرهزینه میدیدند، به سمت صیانت از منافع خود عقبنشینی کردهاند.
این عقبنشینی موجب بیقدرشدن این مفاهیم شد. البته نباید نادیده انگاشت که بسیاری از اصلاحطلبان نیز در دفاع از این مفاهیم هزینههای سنگینی پرداختهاند، اما اینک دوره و زمانه عوض شده است و، چون اصلاحطلبان پیشگامی خود را از دست دادهاند پس ضعفهای آنان عیانتر و خدماتشان در چشماندازهایی دورتر و عملکردشان نزدیکتر از همیشه پیش چشم مردم و در کفه قضاوت قرار دارد.
اینک مسئله نه اصلاحطلبان هستند و نه اصولگرایان که محلی از اعراب ندارند. مسئله اصلی این است که «آنچه باید باشد»ها چنان وسیع شدهاند که جناحهای سیاسی داخلی قادر به نمایندگی آن نیستند و نیروهای اپوزیسیون نیز مشروعیت این را ندارند تا آنچه بایدهای مردم را نمایندگی کنند و از طرفی دیگر رادیکالیزم اپوزیسیون باعث شده اصلاحطلبان در نهایت به حفظ وضع موجود تن دهند. این پرسش اساسی مطرح است که در این میدان چه جریانی میتواند ابتکار عمل را به دست گیرد؟
آیا روشنفکران، آنهم نه روشنفکران سنتی، بلکه روشنفکران ارگانیک قادرند منشأ تغییر و تحولات باشند؟ اینگونه که به نظر میرسد، تنها گروهی که میتواند وضع موجود را از انسداد سیاسی خارج کند همین روشنفکران ارگانیک هستند. جریانی که هم داخلی است و هم آلوده به منافع اقتصادی و سیاسی نیست و تا حدی هم از مشروعیت برخوردار است. البته تفاوتی جدی بین روشنفکران سنتی و ارگانیک وجود دارد. متأسفانه فضای روشنفکری ایران بیشتر در سلطه روشنفکران سنتی است. روشنفکرانی که باور دارند «آنان باید حکومت کنند نه اینکه حکومت شوند. باید ایدئولوژی بسازند تا بر دیگران حکومت کنند. روشنفکرانی که باور دارند نباید به سطح تودهها بغلتند».
نقطه مقابل روشنفکران سنتی، روشنفکران ارگانیک هستند؛ روشنفکرانی که میتوانند حس مردم را دریابند و با دانستههای خود همتراز کنند. فاصلهای است بین دانستن و حسکردن. مردم با دردها و رنجهای زمانه خودشان به درک و دریافت میرسند و نه با دانستن آمار و اطلاعات. آنها درد و رنج را با پوست و گوشت خود حس میکنند.
روشنفکران ارگانیک نمیتوانند صرفا با دانستن، صدای مردم شوند. دانستن به همراه حس مردم کارساز است. روشنفکران ارگانیک میتوانند «فهم رایج» مردم را به «فهم درست» تبدیل کنند. مهمترین وظیفه روشنفکری ارگانیک تشخصبخشیدن به تودههاست. دولتها، جناحهای سیاسی، اصلاحطلبان، روشنفکران سنتی و رسمی برای برونرفت از این وضعیت ناگزیرند به روشنفکران ارگانیک روی آورند و آنان را به یاری بطلبند. اگر اینگونه شود منازعات سیاسی بر سر «آنچه باید باشد» یا ایدهها شکل خواهد گرفت. نزاعی برای ارتقای جامعه نه منافع جناحی و گروه اندکی از نخبگان سیاسی.