بابک زمانی- نورولوژیست؛ آقای دکتر «رئیسزاده»، رئیس جوان سازمان نظام پزشکی هم در ابتدای کار مثل وزیر و سایر مسئولان در ملاقاتی با خانم دکتر «نفیسه حسینی»، نسبت به طب ایرانی و سنتی اعلام حمایت و تعهد کردند. اخیرا این سوگند بخشی از مناسک پذیرش مسئولیت در کار سلامت شده است و این بانوی بزرگوار هم یکی از متولیان این مناسک!
معلوم نیست این رئیس بزرگوار در اولین روزهای کاری خود در سازمان، قبل از آشناشدن با سازمان و نظام سلامت کشور از آن زاویه دید، قبل از کمترین ملاقات با اعضای جامعه پزشکی، انجمنهای علمی و جوامع دانشگاهی، در این ملاقات دقیقا از چه نوع روشهای درمانیای اعلام حمایت کردهاند؟ معلوم نیست که این روشهای درمانی که دانشگاه هم دارند و به این اعتبار خود را علمی مینامند، دقیقا چه نوع بیمارانی را درمان میکنند؟ اسم این روشها و این درمانها چیست؟
از چه روشی برای تشخیص بیماریهایی که بسیار پیچیده هستند، استفاده میکنند؟ چگونه درمانهایی است که بهجای حمایت بیماران، نیازمند اعلام سرسپردگی در همان روز اول از طرف مسئولان هستند؟ بیماران نسخهدردست به دنبال دارو و در صف بیمارستانها و مسئولان مجبور به اعلام حمایت از روشهایی که معلوم نیست چه چیزی هستند.
از سوی دیگر، باید از آقای رئیس بزرگ پرسید شما که نگران «بهحاشیهرفتن طب سنتی به دلیل دخالت غیرپزشکان در کار سنتی» هستید و وجود دانشگاه سنتی را دلیل علمیبودن این رشته میدانید، بفرمایید بر اساس کدام شواهد علمی اینهمه دانشکده سنتی از زمان وزارت وزیر محترمی که اخیرا مرحوم شد، تأسیس شد؟ اصلا این دانشکدهها ابتدا با توجیه تحقیق درباره طب سنتی تشکیل شدند یا استفادههای درمانی بدون تحقیق یا تحقیقات ویژه؟
باید از زعیمی که برای جامعه پزشکی انتخاب شده است، پرسید اساسا معنای شواهد علمی از دیدگاه ایشان چیست؟ آیا وجود چند مقاله چاپشده به معنای شواهد علمی است؟ خیلی سادهتر میتوان پرسید آن بانوی بزرگوار و جناب رئیس و بستگان نزدیکشان که انشاءالله همواره در صحت و سلامت باشند، در چه زمانی از بیماری به همین طب سنتی اصلی، نه آن قلابی، مراجعه خواهند کرد؟ کدام گروه از بیماران عروقی را که رشته تخصصی ایشان است، برای ادامه یا کمک درمانی به متخصص دانشگاهی سنتی معرفی میکنند؟
آیا درسهای پزشکی اجتماعی و مباحث مربوط به طب بر مبنای شاهد در دانشکده را خاطرشان میآید؟ یا مثل بسیاری از ما فقط اتاق عمل و بخش را جدی میگرفتند و معتقد بودند «به عمل کار برآید به سخندانی نیست». خاطرشان میآید که جایی در درسهای دانشکده از طب سنتی هم صحبت میشد یا نه؟ و اینکه آیا پزشکان حق دارند در رشتههایی که کوچکترین اشارهای به آنها در دوره عمومی نمیشود، به کار و ادامه تحصیل و حتی تأسیس رشته بپردازند؟
از اینها گذشته، راست است که ایشان اساسا رئیسزاده هستند، اما آیا متوجه خصوصیات این ریاست جدید شدهاند؟ آیا متوجه هستند این ریاست جدید، حداقل بخشی از آن به جهت ظاهر هم که شده، نمایندگی از جامعه پزشکی و بیان نظرات و آرای ایشان است؟ آیا فرصت چنین نظرخواهی از جوامع پزشکی را داشتهاند؟ واقعا فکر میکنند چند درصد پزشکان دانشکدههای سنتی را دانشکده واقعی میدانند؟
راستی تصور ایشان از نقش سازمانهای جامعه پزشکی و بهخصوص سازمان نظام پزشکی در سیاستهای ابلاغی چیست که آرزومند «شکلگرفتن طب سنتی بر اساس سیاستهای ابلاغی»! هستند؟ بدون حضور یک سازمان مستقل و متولی سلامت، سرنوشت و نتیجه سیاستهای ابلاغی در صورت وجود خطاهای بزرگ و کوچک در آنها که اجتنابناپذیر هم هست (یکی هم همین تقویت طب سنتی) چه خواهد بود؟ آیا این یکدستشدن که اخیرا همه از هر سو طرفدار آن شدهاند، حداقل در این یک مورد راه به جایی میبرد؟