گاردین- جوآنا بریسکو؛ اکنون دیگر کاملاً میدانیم خودشیفتگی چیست. کلمۀ «خودشیفته» باب شده و واژۀ محبوب تحلیلگران تازهکار است. خودشیفتهها، این محتاجانِ محبت و توجهطلبهای پرجذبه، مغرورانه قدم برمیدارند، سایرین را شیفتۀ خود کرده، از دیگران استفاده کرده و آنها را سردرگم میکنند. در فرهنگی که مردم دلمشغول سلبریتیها و شبکههای اجتماعیاند، خودشیفتهها بهترین پلتفرم را دارند. آنها بر کشورها حکومت میکنند، دیگران را افسون میکنند، آنها را ملعبۀ دست خود قرار میدهند و خرابی به بار آورند.
اما، ورای این نوع از خودشیفتگی که تشخیصپذیرتر و نمایشیتر است، زیرگونۀ کمترشناختهشده و اساساً خطرناکتری در کمین است. اگر خودشیفتۀ آشکار گُرگی در لباس گرگ است، خودشیفتۀ پنهان گرگی در لباس میش است. دکتر سارا دیویس، روانشناس و نویسندۀ هرگز دوباره به دام نمیافتم: گذر از آسیبهای خودشیفتهها و دیگر روابط سمی۱ میگوید «گونۀ ساکتتر و نامحسوستر، معمولاً، ترسناکتر است و ما را بیشتر سردرگم میکند».
به گفتۀ دکتر رامانی دِرواسولا، استاد روانشناسی، این گونه از شخصیت خودشیفته «تحول نوظهوری در فهم ما از موضوع خودشیفتگی است». گروه روانشناسی دانشگاه نیویورک در پژوهش جدیدی تأیید میکند که خودشیفتگی، بیشازآنکه از یک خودانگارۀ واقعاً متکبر ناشی شود، متأثر از ناامنی است و دو زیرگونه دارد، گونۀ آشکار و گونۀ آسیبپذیر (یا پنهان). این پژوهش میگوید خودشیفتگی مرتبط است با عادت بیوقفۀ سِلفی پُستکردن. روانکاوی به نام مَکسین مِیفانگ چانگ هم میگوید «نقابِ خودشیفتۀ زخمخورده اندوهی بیپایان را پنهان میکند».
اما این نقاب ما را طلسم میکند. سالها در روابطم با خودشیفتهها سرمستیهایی را تجربه کردم که اعتیادآور بود و مرا جذب خود میکرد، اما در آخرین رمانم، دربارۀ نوعی از خودشیفتهها نوشتهام که جذابیتشان، نه یکباره، که بهتدریج ظاهر میشود. در زندگی واقعی، بیشتر از همه، جذب شخصیتی شدم که، از بین ویژگیهای خودشیفتههای آشکار، آن ویژگیهایی را داشت که نامشهودتر بودند.
قبل از او، شخصیتهای جذابتری مرا مجذوب خود کرده بودند و تصور میکردم که، پس از تجربۀ این روابط، دیگر هشیار و ایمن هستم، اما این تأثیرگذاری آهسته و آرام بود، ناپیدا و خطرناک بود و موجب شد در روانم بسیار جستوجو کنم تا متوجه شوم با مجموعهای از نقابهای شخصیتی در تعامل بودهام، نقابهایی ساختگی و بهشدت متقاعدکننده که عمق پوچیِ شخصیت خودشیفته را میپوشانند.
خودشیفتۀ معمولی میدرخشد و دنیا را مجذوب و معتاد خود میکند، توجه و تحسین دیگران را بهسمت خود میکشد و، حداقل در ظاهر، زندگی هیجانانگیزی دارد. اما در شناسایی خودشیفتۀ نوع پنهان به مشکل میخوریم. او ویژگیهای خودشیفتۀ خودبرتربین را ندارد و، بنابراین، میتواند بهآرامی از رادارتان عبور کند و به همان میزان، یا حتی بیشتر، به شما آسیب بزند.
لُرنا اِسلِید رواندرمانگر است. تخصص او این است که سوءرفتارهایی را که خودشیفتهها با ما داشتهاند التیام ببخشد. او میگوید «خودشیفتههای پنهان یا «آسیبپذیر»، عموماً، از خودشیفتههای خودبرتربین درونگراترند، اما همان ویژگیهای نوعی را دارند. با این تفاوت که، در این افراد، این ویژگیها در سطحی بسیار نامحسوستر و معمولیتر نمایان میشوند. آنها، بهوقت انتقام، بهدقت هدف میگیرند و نقاب میزنند: دیگران خواهند گفت «مطمئنی؟ آنها که دوستداشتنیاند»».
دانشِ اندک چیز خطرناکی است. دیویس میگوید «شناسایی خودشیفتگی پنهان دشوارتر است و، تا اندازهای، به دانش تخصصی نیاز دارد. خودشیفتههای آشکار با حالتی حقبهجانب نشان میدهند که «این منم»، اما خودشیفتههای پنهان، با استفاده از تکنیکهای کنترل و دستکاریهای نامحسوستر، نیازهایشان را میپوشانند. آنها دوستداشتنی و معصوم و حتی خجالتی و درونگرا به نظر میرسند و میتوانند دلسوز و کمککار جلوه کنند.
آنها میتوانند همان شانههایی باشند که میتوان به آنها تکیه داد و گریه کرد، اما بعداً آنچه را با آنها درمیان گذاشتهاید علیهتان استفاده خواهند کرد و سرانجام شما را ملعبۀ دست خود میکنند تا احساس کنید مدیون و قدردان آنهایید. اینگونه است که به آنها احساس تحسین و قدردانی میدهید، احساسی که خودشیفتگی را تغذیه میکند».
چه ویژگیهایی دیگری این نوع خودشیفتۀ نامحسوس و جذاب، اما مجهز به تسلیحات خاموش را از سایر انواع متمایز میکند؟ روانشناسان اتفاق نظر دارند که آسیبشناسی ریشههای این دو نوع خودشیفتگی، یکسان است، اما نمودهای متفاوت آنها میتواند ابعاد دیگر این اختلال را در بر بگیرد، مانند ایجاد احساسگناه در دیگران، سخاوتمندی بهعنوان ابزاری برای کنترل افراد و تظاهر به بیماری برای جلب ترحم. همانطور که دیویس میگوید خودشیفتۀ پنهان میتواند «یک نفوذگر خاموش یا یک اغواگر خاموش باشد».
اِسلِید معتقد است «تجربهام میگوید خودشیفتۀ پنهان به مراتب خطرناکتر از نوع خودبرتربین است، نه فقط بدین دلیل که شناسایی آنها دشوارتر است، بلکه اساساً، چون آنها خجالتمحورترند، راحتتر دچار «خشم خودشیفتگی» میشوند، و این وادارشان میکند انتقامی سخت بگیرند».
به نظر میرسد قربانیبودن بنیادیترین احساسی است که خودشیفته با خود حمل میکند. در این حالت، خودشیفته مدام از موقعیت قربانی سایرین را آزار میدهد، خود را معمولاً کماهمیت جلوه میدهد و، با این روش، بهدنبال اطمینان خاطر است. اِسلِید میگوید «به نظرم خودشیفتههای پنهان، چون در حل مسئله ضعیفاند، به نقش «قربانی» پناه میبرند که ابزاری نیمهخودآگاه و سِرّی در جعبهابزارشان است. وقتی حالت قربانی به خود میگیرند میتوانند سایرین را از نظر عاطفی قانع کنند، بسیار بیشتر از فردی که دارای سلامت روان است. تأثیرگذاری مطلقِ خودشیفتههای پنهان در کنترل افراد همیشه مرا حیرتزده میکند».
دکتر رامانی درواسولا که به تعبیر خودش «مأموریت دارد از خودشیفتگی ابهامزدایی کند و تأثیر سمی آن را از همۀ ابعاد زندگیِ ما از میان بردارد» میگوید «خودشیفتۀ پنهان نقش قربانی به خود میگیرد تا دیگران را ملعبۀ دست خود کند». وی در یوتوب کانالی را اداره میکند که به این موضوع اختصاص دارد. او، علاوهبر واژۀ «پنهان»، از لفظ «آسیبپذیر» نیز برای این خودشیفتهها استفاده میکند. «ممکن است جذبشان شوید، چون بهنوعی برایشان دل میسوزانید، و به حالشان رحم میکنید.
تصور اینکه میخواهید نجاتشان دهید احساس قدرت به شما میدهد… بسیاری از افراد، در ابتدا، آنها را خودشیفته نمیبینند. تلقی آنها از خودشیفتگی صرفاً همان خودشیفتۀ خودبرتربین سنتی است، همان خودشیفتۀ گیرا، پرجذبه، مطمئن، دلربا، شوخطبع و جذابِ کتابها؛ و افرادی که خود را تااندازهای افسرده، مظلوم و حتی محتاج توجه نشان میدهند، در این تعریف جای نمیگیرند… بااینحال، خودشیفتۀهای پنهان نیز همان ویژگیهایِ رفقای نوعی و خودبرتربینشان را دارند».
دیویس توصیه میکند مثلث کارپمن را مطالعۀ کنیم که به سه نقش آزارگر، قربانی و ناجی اشاره میکند. وی میگوید «ببینید آیا میتوانید تشخیص دهید «قربانی» چه زمانی تلاش میکند شما را به نقش «ناجی» بکشاند یا نه. آگاهی کلید حل مسئله است. به مراجعانم توصیه میکنم، تا آنجا که لازم است، خود را به اطلاعات مجهز کنند تا بتوانند، پیش از شروع یک رابطۀ آسیبزا با فردی خودشیفته، این افراد را تشخیص دهند».
بنابراین، خودشیفتۀ پنهان نیز دنبال جایگاه و اعتباریابی است، دیگران را نادیده میگیرد، احساس میکند حق به جانب اوست و نمیتواند با دیگران همدلی کند، اما روشهای او بسیار پنهانتر است. حتی ممکن است به شما بگوید چقدر درونگرا و حساس است. ما، در مواجهه با کسی که اینقدر دوستداشتنی است، کسی که تلاش نمیکند توجه دیگران را به هوش خود جلب کند و البته کسی که آسیبپذیر است، بهراحتی نقش مفیدِ حمایتگر به خود میگیریم. دیویس میگوید «آنها عموماً، با تکیه بر دو ابزار ترس و ایجاد احساس گناه، دیگران را کنترل میکنند».
همچنان که بسیار مراقبیم باید دلسوز هم باشیم: خودشیفتهها خودشیفته به دنیا نمیآیند. محیطهای اولیهای که در آن قرار گرفتهاند آنها را اینگونه شکل میدهند و این پیام را به آنها میدهند که خودِ واقعیشان پذیرفتنی نیست، بنابراین آنها خودی دروغین یا یک نقاب خلق میکنند. اگر هم آن پوستۀ جذاب بیرونی تهدید شود، حمله میکنند، چون احساس میکنند کاملاً ویران شدهاند.
«به تجربه میگویم» که خودشیفتهها با نقابهای متعددی وارد میشوند. بازی با خودشیفته دو سر دارد. کافی است فقط به نقش خودمان نگاه کنیم تا نیرومحرکۀ این بازی را بهدرستی درک کنیم. آیا نمایشی نیمههوشیار در کار است؟ نظریۀ عمومی آن است که خودشیفتهها همدلها یا هموابستهها را جذب میکنند.
اِسلِید میگوید خودشیفتۀ پنهان «به دنبال کسی میگردد که به او میدان دهد، نیازهای روانشناختی خود را داشته باشد، عزت نفسش پایین باشد، و گویی متوجه آنچه رخ میدهد نباشد. این افراد ممکن است حس کنند فرد مقابل گزینۀ مناسبی برای رابطه نیست، اما همچنان به این رابطه متعهد میمانند. آسیب جزء گریزناپذیر این روابط است».
دیویس هم میگوید «تقریباً همۀ مراجعانی که با آنها کار میکنم گفتهاند به عقب که نگاه میکنند میبینند، قبل از آنکه به خود اجازه دهند که جذبه و کششِ رابطه با یک خودشیفته غرقشان کند، «حس درونی» شان به آنها گفته بود ملاقات با خودشیفته اتفاق خوشایندی نیست، اما آنها این حس را نادیده گرفتند. اگر احساس میکنید کسی میتواند بهنوعی به شما آسیب بزند، به حستان اعتماد کنید».
اینجا همان جایی است که بیشتر اوقات دچار لغزش میشویم. ما به غرایزمان اعتماد نمیکنیم. از میان ما، آنها که احساساتی هستند بهسرعت وارد فضایی تازه و هیجانانگیز میشوند. ما زنگ خطرها را نادیده میگیریم و ناگهان میبینیم داریم نقشی را اجرا میکنیم که هرگز متوجه نشدیم آن را پذیرفتهایم. گرچه این اتفاق بهگونهای نامحسوس رخ میدهد، نمیتوان انکار کرد که خودشیفتهها دنیا را به مکانی چندوجهی و شگفتانگیز تبدیل میکنند؛ تردیدی نیست که این دنیا خطرناکتر نیز هست.
پینوشتها:
Never Again- Moving on from Narcissistic Abuse and Other Toxic Relationships [۱]
منبع: ترجمان علوم انسانی
مترجم: فاطمه زلیکانی