مینو درایه؛ صحبت امروز من درباره ادبیات انتقادی و ادبیات پرخاشگر در دوره مشروطه است. این ارائه چکیدهای از کتابی است که بهزودی منتشر خواهد شد. این موضوع را در دوره قبل از مشروطیت، حین انقلاب مشروطه و بعد از انقلاب مشروطه بررسی میکنم. دکتر کاتوزیان جنبش تنباکو و دیگر جنبشهای زمینهساز مشروطه را مطرح و بهصورت عمیق بررسی کرد. پیروزی جنبش تنباکو باعث شد خفقان سیاسی که در ایران وجود داشت شدیدتر شود. پس از این جنبش، ناصرالدینشاه تصمیم گرفت بهطورکلی طبقهای را که باعث و بانی جنبش تنباکو یا بیداری ایرانیان میدانست، کنترل کند.
مثلا دیگر اجازه نداد مدارس جدید تأسیس شوند. روزنامههایی را که به نظرش لیبرال میآمدند، ممنوع اعلام کرد. اجازه تحصیل در خارج از کشور را به مردم نداد. حتی بازگشت دانشجویانی که درسشان تمام شده بود با مانع روبهرو شد. از جمله کارهای دیگری که انجام داد تا کنترل اوضاع را در دست بگیرد، تأسیس یک پلیس مخفی بود.
در طی این دوره ادبیات انتقادی زیاد میشود. البته ادبیات انتقادی خاص این دوره زمانی نیست و از مدتها پیش وجود داشته است، مثلا شاهنامه واقعا حاوی ادبیات انتقادی است. ادبیات انتقادی در دوره سلطه مغول در ایران در اشعار حافظ و سعدی و باباطاهر بسیار زیاد دیده میشود و بسیار غنی است. در زمان صفویه ادبیات انتقادی بهطورکلی رنگش را از دست میدهد و محو میشود، چون در آن دوره شاهان صفوی از یک نوع ادبیات دیگر حمایت میکنند و آن ادبیات شیعه، اهل بیت، و ادبیات مسیحانی است که البته آن هم در نوع خود شعرهای بسیار زیبایی دارد.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که ادبیات انتقادی بیشتر میشود و پرخاشگری وارد آن میشود. این کار از سوی شعرا، کسانی که نثر مینویسند، نمایشنامهنویسان، طنزنویسان، تعدادی از کسانی که ستونهای روزنامهها را مینویسند و روزنامهنگاران انجام میشود. این روند طی دوره مشروطه و دوره استبداد سیاه و استبداد صغیر و کابینه سیاه ادامه مییابد تا میرسد به قدرتگرفتن رضاخان پهلوی. وقتی او در 1926 قدرت را در دست میگیرد همه اینها را میخواباند و خفه میکند.
مضمون ادبیات انتقادی، چه شعر و نمایشنامه و طنز و نثر و چه یک ستون انتقادی در جریده یا روزنامه، تقریبا مشابه هم است. مضمون اکثر آنها علیه نفوذ دول خارجه است. همه به دنبال یک عدالتخانه میگردند و دنبال رژیمی که قدرت شاه را مشروط کند به یک پارلمان. این ادبیات در این زمان در روزنامهها و جراید خانه پیدا میکند. البته روزنامه و جراید، برخلاف قول متداول، از 1837 به ایران نیامده است. روزنامه در ایران تاریخچهای بسیار طولانیتر دارد و در ابتدای کار به آن روزنامچه میگفتند. مثلا در زمان آلبویه صاحببنعباد که وزیر دربار بوده وقایعاتفاقیه زمان خودش را مینوشته است. ولی تا زمان 1906 جراید واقعا تحت کنترل دولت بودند. بین سالهای 1906 و 1908، چهلوچهار جریده و روزنامه تأسیس میشود. اینها هفتگی، دوهفتگی و حتی روزانه منتشر میشدند. در این جراید است که ادبیات انتقادی را میبینم و برخی حتی ادبیات اعتراضی و پرخاشگر را هم وارد آن میکنند.
ادبیات اعتراضی دوگونه است: مذهبی و سکولار. آنها که مذهبی هستند معمولا آیاتی از قرآن یا احادیث نبوی یا اخبار ائمه اطهار را نقل میکنند و در ضمن آن مردم را تشویق میکنند که زیر بار زور نروند و جلوی دولت و اشراف که مملکت را به حراج گذاشتهاند، بگیرند. از طرف دیگر آنها که سکولار یا غیرمذهبی هستند و شادروان کسروی به آنها میگوید «جراید وطنی»، جرایدی هستند که صحبت از عشق به میهن میکنند و ناسیونالیسم را اشاعه میدهند. ضمن اینکه از استبداد شاهان قاجار انتقاد و شاهان را تشویق میکنند، مملکت را به حراج نگذارند. به عبارت دیگر، مضمون هر دو دسته یکی است، چه مذهبی و چه سکولار. از جمله «جراید وطنی»، یکی «نسیم شمال» است که توسط اشرفالدین حسینی نشر میشد و گاهی هم شعرها یا تکههایی را که در «ملانصرالدین» نشر شده بود به فارسی برمیگرداند و منتشر میکرد. قشنگترین آنها شعری است که مربوط به خودش است. مجله دیگر «نوبهار» است که توسط استاد محمدتقی بهار در مشهد نشر میشد. مجله دیگر «صوراسرافیل» بود که علامه دهخدا ناشر آن بود ولی نه سردبیرش. برای مثال، در یکی از این نشریهها علامه دهخدا دوره استبداد سیاه را بهعنوان آخرالزمان معرفی کرده بود.
در این مدت ادبیات انتقادی در برونمرز هم زیاد میشود. بعد از اینکه مجلس تهدید به بمباران شد به جان روزنامهنگاران و شاعران افتادند. خیلی از آنها ایران را ترک کردند و به ترکیه رفتند. علت رفتنشان به ترکیه فقط این نبود که مرزی با ایران داشت بلکه چون فضای ترکیه را مساعد میدانستند و فکر میکردند به خاطر جنبش ترکان جوان این آزادی نسبی به آنها داده میشود تا صدای و حرفهایشان را در جراید عثمانی ذکر کنند و نشر دهند. این جنبش علیه عبدالحمید دوم به وجود آمده بود و او را به کنارهگیری از سلطنت واداشت. روزنامهنگاران و شاعران ایرانی رفتند و کارهایشان را در مجلات و جراید عثمانی به زبان فارسی نوشتند. این روزنامهها سریع بهصورت قاچاقی به ایران میرسید. از جمله این افراد ابوالقاسم لاهوتی بود که در 1887 به دنیا آمد و در 1957 فوت کرد. نفر بعدی سیدمحمدرضا کردستانی بود با اسم مستعار میرزاده عشقی، شاعر و نمایشنامهنویس.
چرا من میرزاده عشقی را انتخاب کردهام؟ دکتر آفاری امروز از این صحبت کردند که ایرانیان خارج از ایران باید با دوجهانیبودن کنار بیایند. من هنگام ترک ایران خیلی جوان بودم و تقریبا دوسوم عمرم را در خارج از ایران بودهام اما ایران را خیلی دوست دارم. وقتی دیوان میرزاده عشقی را میخوانم، احساس میکنم با زبان من صحبت میکند. با وجود اینکه در ترکیه است و آزادی دارد و میتواند صحبت کند ولی روحش در ایران است و خونش و جسمش ایرانی است. به همین دلیل به او ارادت محض دارم. مثلا بنگرید به قطعه اپرای «شهریاران ایران» عشقی که نمایشنامهای بسیار طولانی است و ادبیات انتقادی آن فوقالعاده غنی. به نظر میرسد که میرزاده عشقی یک مسافر زمان است؛ یعنی زمانهای مختلف را پوشش میدهد. از زمان قبل از اسلام میآید و در آخر به گفتمان زرتشت میرسد و از زبان زرتشت اینطور میگوید:
خیرگی بنگر که در مغرب زمین غوغا بپاست/ این همی گوید که ایران از من، آن گوید ز ماست
ای گروه پاک مشرق، هند و ایران، ترک و چین / بر سر مشرق زمین شد جنگ در مغرب زمین
در اروپا، آسیا را لقمهای پنداشتند / هر یک اندر خوردنش چنگالها برداشتند
بیخبر کآخر نگنجد کوه در حلقوم کاه/ گر که این لقمه فرو بردند روی من سیاه
یاد از آن عهدی که در مشرق تمدن باب بود/ وز کران شرق نور معرفت پرتاب بود
این روند ادامه پیدا میکند. عشق به وطن همانطورکه گفته شد در او بسیار شدید بود. از برخی شعرهای او هرکدام چند بیت میخوانم:
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم/ خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ، کلاه نیست وطن، تا که از سرم/ برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کُلهاش، بر سر است و من/ نامردم ار که بیکُله، آنی به سر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما/ ای چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم
متأسفانه میرزاده عشقی با توطئه رئیس شهربانی تهران به دست سه نفر پلیس مخفی کشته شد. مرگ او در جوانی بسیار دردناک بود. شاید اگر زنده میماند، نوشتههایش اثر بسیار بیشتری میگذاشت. روزی که میرزاده عشقی به قتل رسید، ملکالشعرای بهار چنین سرود:
وه که عشقی در صباح زندگی / از خدنگ دشمن شبرو بمرد
پرتوی بود از فروغ آرزو / آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو / شاعر نو رفت و شعر نو بمرد
از مجله «نوبهار» صحبت شد که توسط محمدتقی بهار نشر میشد. علت اینکه من بهار را انتخاب کردم، این بود که از کودکی پدرم چون شاگرد بهار در دانشگاه تهران بود، همیشه درباره کلاسهای او صحبت میکرد و من از زمان بچگی علاقه خاصی به بهار داشتم. پدرم اشعارش را میخواند و من حفظ میکردم. به همین علت امروز سعی میکنم از او اشعاری بخوانم تا صدایش شنیده شود و ببینیم ایشان در شعرهای زیبایش با چه جرئتی از اوضاع سیاسی و نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی انتقاد میکند:
هان ای ایرانیان! ایران اندر بلاست / مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست / غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست
برادران رشید! اینهمه سستی چراست / ایران مال شماست، ایران مال شماست
دولت روس از شمال رایت کین برفراشت/ به محو دین مبین به خیره همت گماشت
به خاک ایران نخست تخم عدوات بکاشت / به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت
کنون به مردانگی پاسخدادن سزاست / ایران مال شماست، ایران مال شماست
وقتی که محمدعلی شاه مجلس را میبندد او با کمال جرئت در 1325 ه. ق قطعهای میسراید که بنا به گفته کسروی و ادوارد براون این اشعار توسط مردم حفظ شده و تمام مدت زمزمه میشد:
پادشها! چشم خرد باز کن / فکر سرانجام، در آغاز کن
بازگشا دیده بیدار خویش / تا نگری عاقبت کار خویش
مملکت ایران بر باد رفت / بس که بر او کینه و بیداد رفت
چون تو ندانی صفت داوری / خصم درآید به میانجیگری
میشود از خصم، تبه کار تو / ثروت ما کاهد و مقدار تو
پادشها یکسره بد میکنی / خود نه به ما بلکه به خود میکنی
پادشها خوی تو دلبند نیست / جان رعیت ز تو خرسند نیست
وای به شاهی که رعیتکش است / حال خوش ملت ازو ناخوش است
بر رمه چون گشت شبان چیرهدست / او نه شبان است که گرگ رمه است
یا در شعر زیبای دیگری میگوید:
با شه ایران ز آزادی سخنگفتن خطاست / کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست / کار ایران با خداست
هردم از دستان مستان فتنه و غوغا بپاست / کار ایران با خداست
هردم از دریای استبداد آید بر فراز / موجهای جانگداز
زین تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست / کار ایران با خداست
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه / خون جمعی بیگناه
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست / کار ایران با خداست
به طور کلی یکی از عوامل اصلی شکست مشروطیت این بود که در مجلس اول افرادی که انتخاب شده بودند، همان اعیان و اشراف گذشته بودند. آنها افکار سیاسی و مایه ازبینبردن مشکلات موجود را نداشتند. مثلا در 1907 قرارداد روس و انگلیس بسته میشود و ایران به سه قسمت تقسیم میشود، قسمت شمال را روسها و جنوب را انگلیسها میگیرند و ایران فقط قسمت وسط را دارد؛ بنابراین آنها هیچگونه مایهای از سیاست نداشتند و نتوانستند یک سیاست داخلی و خارجی قوی ایجاد کنند و این کمبود مجلس اول بود.