سیاست بسیاری از کشورها در خاورمیانه متاثر از نگاه امریکا به این منطقه است و با تغییر سیاستها در کاخ سفید، رفتارها و مسیر حرکت برخی کشورهای منطقه نیز تغییر میکند. در گفتگو با نادر انتصار، استاد ممتاز علوم سیاسی در دانشگاه آلابامای جنوبی به بررسی نقش سیاستهای ایالات متحده در تحولات منطقهای و همچنین چشمانداز روابط تهران و واشنگتن پرداخته ایم.
اعتماد در ادامه نوشت: انتصار معتقد است سیاست امریکا درخصوص مسائل خاورمیانه سیاستی بلندمدت است که چارچوب اصلی آن پس از جنگ جهانی دوم تعیین شده و پایههای اصلی این سیاست، با رفتوآمد روسای جمهور دچار تغییرات اساسی نمیشود.
به گفته او، نحوه اجرای سیاستها در دوره هر رییسجمهور متفاوت است و دولت بایدن نیز روشهای به خصوص خود را برای پیادهسازی این سیاستها دارد، اما نباید انتظار داشت چرخش قابل توجهی را در این زمینه شاهد باشیم. این گفتگو را در ادامه میخوانید.
ایران از ابتدای امسال گفتگوهایی را با عربستان سعودی آغاز کرده بود و اکنون نیز اخباری مبنی بر گفتگو با مصر به گوش میرسد. چه عواملی باعث شده تا روند منطقهای به سوی گفتگوهای رقبا و کشورهایی که روابط خصمانه داشتند پیش برود؟
عوامل متعددی در این خصوص تاثیرگذار بوده است. ایران و مصر همواره گفتگوهایی را در سطح پایین با یکدیگر داشتند و نمیتوان گفت که روابط دو کشور بهطور کامل قطع شده بود، اما اینکه آیا گفتگوهای اخیر در سطح بالاتری صورت میپذیرد یا نه، موضوعی است که هنوز پاسخی دقیق برای آن وجود ندارد.
درخصوص عربستان البته موضوع کمی متفاوت است. ریاض تمام تخممرغهایش را در سبد دونالد ترامپ چیده بود و زمانی که او در انتخابات ریاستجمهوری شکست خورد، عربستان مجبور شد با درنظر گرفتن برخی ملاحظات در سیاست منطقهای مسیر متفاوتی را در پیش بگیرد. سرنوشت این گفتگوها نیز هنوز مشخص نیست، چراکه جزییات دقیقی از آنها اعلام نشده و حتی مشخص نیست که این گفتگوها دقیقا در چه سطحی صورت میگیرد و محتوای گفتگوها حول محور موضوعات امنیتی است یا موضوعات دیگر را نیز شامل میشود.
با همین دانستههای کنونی اگر بخواهیم این گفتگوها و نتایج آن را قضاوت کنیم آیا میتوانیم بگوییم تغییری جدی در سیاستهای رقبای منطقهای ایران مانند عربستان اتفاق افتاده است؟
با توجه به دانستههای ما، این گفتگوها هنوز در سطح ابتدایی است و نمیتوان گفت عربستان چرخشی ۱۸۰ درجهای در سیاست خود در قبال ایران داشته. سیاست کلی عربستان در مورد ایران و منطقه تغییری نداشته و آنچه اتفاق افتاده در اصل تغییر تاکتیک است. آنها با توجه به اینکه حمایت صددرصدی ترامپ و دولت پیشین امریکا از عربستان و به خصوص محمد بن سلمان، ولیعهد این کشور برداشته شد، بر آن شدند که با تغییر تاکتیک خود را با شرایط جدید وفق دهند. اما این به معنای تغییر در سیاستهای کلی نیست.
برخی تحلیلگران معتقدند تغییر در سیاست کلان امریکا درخصوص خاورمیانه پس از رفتن دونالد ترامپ، زمینهساز تحرکات و تحولات کنونی شده. از نگاه شما رویکرد بایدن در قبال منطقه خاورمیانه تا چه اندازه متفاوت با دولتهای پیشین امریکا است؟
درخصوص امریکا باید یک واقعیت را درنظر داشت. سیاست این کشور درخصوص مسائل خاورمیانه سیاستی بلندمدت است که چارچوب اصلی آن پس از جنگ جهانی دوم تعیین شده و پایههای اصلی این سیاست، با رفتوآمد روسای جمهور دچار تغییرات اساسی نمیشود. با این وجود تنها کسی که باعث شد این پایهها بلرزد و بر آن بود تا خود را بیشتر مطرح کند، دونالد ترامپ بود. او انسانی غیرعادی و معلومالحال است که امیدواریم دیگر کسی شبیه به او عهدهدار وظیفه تعیین سیاستهای امریکا در سطح بینالمللی نشود.
اما جز این استثنا، بهطور کلی باور ندارم که چارچوب سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه تغییر محسوسی کرده باشد. نحوه اجرای سیاستها در دوره هر رییسجمهور متفاوت است و دولت بایدن نیز روشهای به خصوص خود را برای پیادهسازی این سیاستها دارد، اما نباید انتظار داشت چرخش قابل توجهی را در این زمینه شاهد باشیم. امریکا سیاستهای تعیینشده و اهداف تعیینشدهای در خاورمیانه دارد.
با این حال گمانهزنیهای زیادی نسبت به تغییر اولویت امریکا به سوی رقابت قدرتهای بزرگ و مهار چین و روسیه شنیده میشود و استدلال میکنند که با توجه به این موضوع احتمال خروج امریکا از خاورمیانه و تغییر سیاستها در این حوزه وجود دارد.
این موضوع تا مقداری صحیح است. یعنی هرچند در سیاست خارجی همهچیز باهم مرتبط است و میتوان میان حضور ایالات متحده در خاورمیانه و سیاستهای واشنگتن در شرق آسیا به خصوص برای مقابله چین نسبتی تعریف کرد، اما به نظر من نباید موضوعات را بزرگتر از آن چیزی که هست نشان داد.
اینکه بگوییم امریکا به هرحال مجبور است از خاورمیانه خارج شود، چراکه تمایل دارد تمرکزش را روی موضوعات مربوط به آسیای شرقی و چین معطوف کند، درست نیست. امریکا هم میتواند سیاست خارجی خود را در خاورمیانه دنبال کند و هم به پیگیری اهدافش در موضوع مهار چین بپردازد.
هیچ الزام یا ضرورتی وجود ندارد که حتما یکی از این دو راه را برگزیند. یعنی نمیتوانیم ادعا کنیم که امریکا ناگزیر است یا سیاست مهار چین را با قدرت دنبال کند یا اینکه به حضور در خاورمیانه و پیشبرد سیاستهایش در این منطقه ادامه دهد. واشنگتن میتواند هر دوی این سیاستها را در آن واحد اجرا کند. پذیرفتنی است که بگوییم با کمتر شدن دردسرهای خاورمیانهای شرایط برای امریکاییها بهتر خواهد شد، اما نباید فراموش کرد این یک الزام نیست.
عواملی مثل افزایش حملات علیه نیروهای امریکایی در عراق و سوریه تا چه اندازه میتواند بر تصمیمگیریهای واشنگتن درخصوص حضور نظامی در خاورمیانه موثر باشد؟
ما هنوز نمیدانیم تصمیم نهایی ایالات متحده درخصوص خاورمیانه چیست و آیا این کشور میخواهد نظامیان خود را به کلی از عراق و سوریه خارج کند یا خیر، اما فکر نمیکنم اینگونه حملات روی تصمیم نهایی امریکا اثر زیادی داشته باشد. شما ببینید با افزایش حملات و به خطر افتادن نیروهای امریکایی، بخشی از نیروها به اردن منتقل شدند و میتوان انتظار داشت که جابهجاییهای دیگری را نیز از این دست شاهد باشیم. در همین موضوع افغانستان که گفته میشود ایالات متحده بهطور کامل نظامیان خود را از این کشور خارج کرده، گزارشهای موثق زیادی در رسانهها منتشر شده که نزدیک به ۱۸ هزار نیرو در افغانستان حضور خواهند داشت.
اینها نیروهای رسمی ارتش ایالات متحده نیستند، بلکه مجموعهای از نیروهای کمپانیهای خصوصی، عوامل اطلاعاتی و سازمانهای امنیتی امریکا هستند، چون با لباس نظامی و در پایگاه به خصوصی نیستند ایالات متحده میتواند مدعی شود حضوری در افغانستان ندارد، اما واقعیت با آنچه اکنون گفته میشود متفاوت است. در عراق هم اگر ایالات متحده تصمیم بگیرد روزی این کشور را ترک کند، معتقدم اتفاقی مشابه افغانستان رخ خواهد داد و حضور امریکا تحت عناوین دیگر ادامه خواهد یافت.
به موضوع افغانستان اشاره کردید. با خروج نظامیان امریکایی ما شاهد پیشرویهای سریع طالبان بودیم. چرا امریکا به این موضوع که از پیامدهای پیشبینیشده خروج نظامی بود، بیتفاوتی نشان داد؟ چه ضرورتی برای خروج با این سرعت وجود داشت؟
ایالات متحده شاید به این نتیجه رسیده که بدون حضور نظامی هم میتواند به اهدافش در موضوع افغانستان دست پیدا کند. چنانچه طالبان دردسری برای امریکا ایجاد نکند و هدف صرفا شراکت در دولتهای آینده افغانستان باشد، امریکا نیازی به حضور نظامی نخواهد داشت. همین اتفاق هم افتاده و امریکا میبیند که دیگر نیازی به حضور نظامی ندارد.
حضور نظامی هم بسیار پرهزینه است و تلفات نظامی تحمیل میکند. برخی میگویند ایالات متحده شکست خورده و از افغانستان خارج شده؛ شاید بتوان از نظر نظامی چنین گفت، اما واقعیت این است که از نظر سیاسی چنین نبوده و امریکا بدون پذیرش هزینه حضور نظامی میتواند از این پس اهداف سیاسی خود را در این کشور دنبال کند.
ایران و امریکا در حوزههای منطقهای اختلافنظرهای بسیاری دارند و حتی در گفتگوهای هستهای برای احیای برجام نیز امریکاییها اصرار به پذیرش گفتگوهایی فراتر از سوی ایران داشتند که بهطور خاص در برگیرنده موضوعات منطقهای و دفاعی باشد. ارزیابی شما از این سیاست ایالات متحده درقبال ایران چیست؟
این سیاست جدیدی نیست. از زمان باراک اوباما این سیاست وجود داشت. نه اوباما و نه بایدن، برجام را به عنوان یک توافقی مجزا از سیاستهای کلی ایران در منطقه خاورمیانه ندیدند و هدفشان از ورود به گفتگوهای هستهای این بود که با باز کردن موضوع برجام، امکان آغاز و توسعه گفتگوها به وجود آید. واشنگتن بر این باور بود که از این طریق میتواند به اهداف دیگرش که شاید برای این کشور بسیار مهمتر از مساله هستهای بود دست پیدا کند.
هدف نهایی آنها این است که ایران اهداف خود را در چارچوب جغرافیایی ایران محدود کند و خودش را از یک کشور مطرح منطقهای به یک کشور معمولی که گوشهای نشسته و با کسی کاری ندارد تبدیل کند. ترامپ هم میخواست همین کار را کند؛ منتها او در پی این بود که با خشونت و بد و بیراه این هدف را محقق کند در حالی که اوباما و بایدن برای دستیابی به این هدف، دیپلماسی و گفتگو را بهترین ابزار میدانند.
با توجه به این نوع هدفگذاری ایالات متحده، آیا اساسا امکان رسیدن به تفاهم یا کاهش تنش میان دو طرف وجود دارد؟ اصلا چنین خواستی در طرفین مطرح است؟
من معتقدم که این اراده وجود داشته و هنوز هم وجود دارد، اما مساله این است که چنین تفاهمی در حال حاضر و با شرایط موجود دستنیافتنی به نظر میرسد. با توجه به ساختار قدرت و توازن قوا در امریکا و همچنین ساختار قدرت در ایران، در کوتاهمدت یا حتی میانمدت امکان کاهش جدی تنشها میان طرفین و تفاهم ممکن نخواهد شد. به این دلیل که دید امریکا و دید ایران از مسائل منطقهای و روابط بینالملل کاملا متفاوت با یکدیگر است و آنها اهداف کاملا متفاوتی را دنبال میکنند.
تا زمانی که آنها مسیری تا این اندازه متفاوت را در پیش گرفتهاند، نباید انتظار کاهش تنش یا قراردادهای درازمدت داشت. ریشه این عدم امکان به تفاوت نگاه این دو کشور به نقششان در نظام بینالمللی بازمیگردد. باید توجه داشت که میان آنچه دوست داریم اتفاق بیفتد و آنچه در واقعیت اتفاق میافتد تفاوت وجود دارد.
به عقیده من تا تفاوتی در دیدگاههای طرفین ایجاد نشده، امکان دستیابی به دستاوردهای ماندگار در طولانیمدت وجود نخواهد داشت. دیدید که برجام چه شد و چگونه پس از گفتگوهای طولانی و امضای توافق، ایالات متحده نتوانست آن را اجرا کند.
برداشت من از صحبتهای شما این بود که حتی با باقی ماندن اوباما هم برجام طولانیمدت ماندگار نمیماند. این در حالی است که رییسجمهور ایران از احتمال برجام ۲ و ۳ صحبت میکرد و چشمانداز پیش رو مثبت بود. یعنی اگر ترامپ هم ظهور نمیکرد باز هم همین اتفاقات تکرار میشد؟
به نظر من بله. البته آرامش نسبی برای مدتی طولانیتر حاکم میشد و دو طرف سعی میکردند با ارسال سیگنالهای مثبت وضعیت را آرام نگه دارند، اما با توجه به نگاه طرفین به روابط بینالمللی انتظار پیشرفت جدی در روابط دو کشور وجود نداشت. نگاه ایران به نقش خود در منطقه دقیقا نقطه مقابل نگاه امریکاست.
هرکسی که بر سر کار میبود، دو طرف پس از مدتی دوباره به دلیل اختلافات بر سر موضوعات غیرهستهای وارد فضایی متفاوت میشدند، اما به هرحال با روی کارآمدن ترامپ فضا بسیار بسیار بدتر شد. او در پی جنگ بود، میخواست ایران را نابود کند و روایتهایی از این دست اکنون هم منتشر میشود.
گزارش اخیر خبرنگار نشریه نیویورکر و همسرش که خبرنگار روزنامه نیویورکتایمز است از کتاب مارک میلی رییس ستاد مشترک ارتش امریکا یکی از این گزارشهاست که بیان میکند پس از شکست در انتخابات ریاستجمهوری، ترامپ در پی آغاز جنگ با ایران بود تا نگذارد انتقال قدرت در ایالات متحده انجام شود.
میخواهم بگویم اگر ترامپ نمیآمد طبعا این اتفاقات رخ نمیداد. منظورم از این اتفاقات قلدری و لاتبازی است. تصور میکنم در صورتی که دموکراتها در سال ۲۰۱۶ در انتخابات پیروز میشدند، دو کشور گامهایی دیگر به سوی کاهش تنش برمیداشتند، اما این گامها به نتیجه نمیرسید و تغییری جدی در نوع روابط آنها اتفاق نمیافتاد.
نقش بازیگران دیگر را در روابط تنشآلود ایران و امریکا چگونه میبینید؟ برای مثال اسراییل و عربستان مدام علیه ایران لابی میکنند.
این دو بازیگر تاثیرگذار هستند، اما این نکته را هم باید درنظر داشت که اگر ایالات متحده درصدد تغییر جدی سیاستهای خود در قبال ایران بود، میتوانست جلوی آنها بایستد. هم عربستان و هم اسراییل و به خصوص اسراییل تاثیر زیادی روی نظرات نمایندگان کنگره دارند. یک ضعف جدی این است که اغلب زمانی که از سیاستهای ایالات متحده در قبال ایران سخن میگوییم، رفتارهای کاخ سفید و دولت امریکا را تحلیل میکنیم و نقش کنگره را در نظر نمیگیریم.
در صورتی که به نظر من تحلیل سیاست امریکا درخصوص ایران بدون درنظر گرفتن نقش کنگره بسیار اشتباه است. بسیاری از چالشها و گرهها در روابط دو کشور ناشی از نگاه کنگره است.
یعنی تصور کنید امروز جو بایدن، رییسجمهور امریکا تصمیم گرفت بهطور کامل تعهدات این کشور در برجام را اجرایی کند تا توافق هستهای احیا شود؛ اتفاقی که میافتد این است که کنگره چنین اجازهای را به بایدن نخواهد داد. اساسا اگر چنین کاری بخواهد بدون هماهنگی کنگره اتفاق بیفتد پایه قدرت داخلی رییسجمهور امریکا فرو خواهد پاشید. کنگره نقش بسیار مهمی دارد و اسراییل و سایر کشورها از طریق کنگره روی موضوع ایران تاثیر میگذارند.
در اسراییل دولتی جدید روی کار آمده و به نظر میرسد روابط تلآویو و واشنگتن بهتر شده. تغییر نتانیاهو و روی کار آمدن بنت آیا توان اسراییل در اثرگذاری روی سیاست امریکا در قبال ایران را تحتتاثیر قرار خواهد داد؟
نخستوزیر جدید اسراییل و بایدن رابطه نزدیکتری دارند. در سالهای پایانی نخستوزیری نتانیاهو تشنجهایی ایجاد شده بود، اما تصور میکنم با این تغییر دولت، رابطه امریکا و اسراییل نزدیکتر شود و اسراییل بیش از گذشته بتواند درخصوص سیاستهای واشنگتن در قبال ایران اعمالنظر کند.
با این وصف و با توجه به تغییر دولت در ایران، چشمانداز روابط دو طرف را چطور میبینید؟
امریکا نگاهی دارد که به عقیده من نگاه درستی است. آنها معتقدند سیاست کلی ایران از سوی نظام تعیین میشود. از همین رو معتقدم احتمالا واشنگتن تا زمان روی کار آمدن دولت جدید دست نگه خواهد داشت و نگاه میکند که دولت جدید چه وظایفی را از سوی نظام برعهده دارد.
شاید با روی کار آمدن آقای رییسی و تیم مذاکرهکننده او، نظام به این نتیجه برسد که برجام را در اولویت قرار ندهد و مسائلی دیگر را دنبال کند. اگر چنین باشد روابط تهران و واشنگتن دچار مشکل خواهد شد. الان به نظر من برای تحلیل سیاست دولت آینده زود است و این مسائلی است که دولت آینده تعیین میکند.