محمود دولتآبادی، نویسنده پیشکسوت در مراسم بزرگداشت «روز قلم» که شامگاه روز چهاردهم تیرماه توسط فیدیبو در فضای کلابهاوس برگزار شد، «روز قلم» را یکی از روزهای بزرگ در گذشته تاریخی ما خواند که باید گرامی داشته شود و گفت: اینکه در این دوره نویسندگان و بهویژه جوانان آن را احیا میکنند، بسیار فرخنده و نیکو است.
به گزارش جماران، نویسنده کتاب «سلوک» در پاسخ به سؤال یکی از حاضران درباره کار جدید خود، گفت: ذهن من همیشه درحال کارکردن است. وقتی پشت میز مینشینم، بهطور اجرائی این کار را میکنم، در غیر این صورت هم ذهنم همیشه دنبال کاری است که انجام میدهم. معمولا تا کاری را انجام ندهم، حرف آن را نمیزنم؛ ولی بههرحال هرگز بیکار نیستم.
او در تأیید این عادت خود، به خاطرهای از زمان نگارش رمان «کلنل» اشاره کرد و گفت: سال ۶۴ که نوشتن کلنل پایان یافت، از همسرم خواستم آن را بخواند؛ وقتی کتاب را خواند از من پرسید این کتاب را کی نوشتی؟! پاسخ دادم وقتی همه خواب هستند، من مینویسم و در نتیجه زمانی که شما خواب بودی من این کتاب را نوشتم که البته هنوز در محبس است. شما با من آرزو کنید این کتاب از محبس آزاد شود، زیرا ۳۶ سال برای در محبس ماندن یک کتاب خیلی زیاد است.
دولتآبادی درباره استقبال از آثارش در بازار کتاب و تأثیرگذاری آنان بر مخاطب هم گفت: همیشه اعتقاد داشتهام آنچه از دل من و در عین سوختگی برمیآید، منطقا باید بر دل دیگری بنشیند. ناچارم بگویم در طول زندگیام چهار بار ضمن کار تا لب مرگ رفته و برگشتهام؛ که سه بار آن را در «روزگار سپریشده» و یک بار آن را در «طریق بسملشدن» تجربه کردم؛ بنابراین عجیب است اگر خواننده من این حس صادقانه را نگیرد یا نتواند بگیرد، که این هم به مخاطب مربوط است. یعنی من آنچه شرط بلاغ است گفتهام، اینکه دیگری آن حس را بگیرد یا نه، خیلی به من مربوط نیست.
نویسنده کتاب «طریق بسملشدن» در پاسخ به یکی از حاضران درباره معیشت نویسنده به بیان بخشی از تجربیات خود پرداخت و گفت: سال ۶۵ یا ۶۶ بود که در دانشگاه کارهایی به من محول میشد که از عهده من خارج بود؛ بنابراین عذر خواستم، از کار بیرون آمدم، به عبارتی خودم را اخراج کردم و در خانه نشستم. دست بر قضا در همان ایام جلوی چاپ همه آثار من برای بار دوم یا سوم گرفته شد.
او با بیان اینکه نمیداند آن روزها با وجود خانواده و بچههای کوچک چگونه زندگی را به سر برده است، تعریف کرد: مسئولان آنقدر شریف بودند که فکر نکردند آدمی که بههرترتیب کارش را از دست داده و از طریق آثارش زندگی و معیشت خود را تأمین میکند، چه باید بکند؟ خاطرم هست یک ماشین لنسر داشتم و یک روز برادرزادهام به سراغم آمد و از من خواست که آن را به او بسپارم تا روزها کار کند و غروب برای من پولی بیاورد؛ اما خوشبختانه کار به آنجا نکشید.
دولتآبادی ادامه داد: همین ایام یکی از دوستان من که اولین نامه را بعد از انتشار «کلیدر» برای من نوشته بود و بعد آشنا شدیم، به خانه ما آمد و گفت الان حدود چهار سال است که از کار بیرون آمدهای و جلوی آثارت را گرفتهاند، پس چطور زندگی میکنی؟ پیشنهاد داد با یکی از دوستانش ماهی ۳۰۰ هزار تومان بهعنوان قرضالحسنه بدهند که قبول کردم و یکسالی هم این مبلغ قرضالحسنه بود تا دولت عوض شد و به آثار من اجازه انتشار دادند.
دولتآبادی در ادامه صحبتهایش گفت: آن سوختگی که من از زبان خیام گفتم، فقط در مورد خود قلم نیست بلکه جوانب آن هم هست؛ بنابراین اگر کسی در این کشور بخواهد کاری کند که عمرش را روی آن کار بگذارد و بخواهد واقعا یکدله با جامعه وطن و مردم خودش بدون برتریطلبی زندگی کند، باید بتواند همه این رنجها را تحمل کند.
نویسنده «آن مادیان سرخیال» با اشاره به حمایت شهرداریها از اهالی فرهنگ و هنر در کشورهای دیگر گفت: در جاهای دیگر دنیا شهرداریها برای خود نسبت به هنرمندان مسئولیتی تعریف کردهاند، اما در کشور ما چنین نیست. همین چندوقت پیش به شهرداری پیشنهاد دادم جایی در اختیارم بگذارند تا وقتی که زندهام، خانه بیهقی را در تهران پدید بیاورم که جوابی نگرفتم و فقط به این طرف و آن طرف حواله کردند. آخر سر هم یکی گفت میتوانیم ۲۰ میلیون به شما بدهیم که گفتم اگر میخواستم خم بشوم و چنین پول بردارم، در این عالم پول زیاد بود. من یک نگاه دور دارم، من میخواهم خانه بیهقی در تهران پدید بیاید و احیا شود؛ بنابراین در کشور ما شهرداریها ظاهرا کار دیگری دارند که الحمدلله پروندههایشان هم هست.
دولتآبادی با اشاره به اینکه اینجا باید یکتنه خود را بالا بکشی و هیچ باوری به حمایت دولتی و اجتماعی ندارد، اضافه کرد: نویسنده در این کشور یعنی دشواری و عبور از دشواریها. اگر توان این کار را دارید، ادامه دهید، اگر توان آن را ندارید به امید اینکه کسی دست شما را بگیرد نباشید. یعنی یا خودتان باید دست به کمر همت بزنید یا اینکه به کسی امید نداشته باشید. یعنی این آقایانی که من در طول این ۵۰ سال تجربه کردم، اصلا مسئلهشان ادبیات و کتاب نبوده و نیست؛ بنابراین اگر کسی میخواهد در کشور ما نویسنده شود، باید پیه این چیزها را به تن خود بمالد.
دولتآبادی در پاسخ به یکی از حاضران درباره موضعگیریهایش برای وطن و مخالفت عدهای با این موضعگیریهای او بیان کرد: من به خودم دروغ نمیگویم. نویسنده نباید به خودش دروغ بگوید. نویسنده نقاب ندارد و با قلب و عقلش زندگی میکند. سؤال من از کسانی که به من اعتراض داشتند این است که آیا من در طول عمرم و از ۱۰سالگی که کار میکنم جز برای مملکت کار کردهام؟ جز برای زبان فارسی، مردم این مملکت و بیان آنها کاری کرده و مقصدی داشتهام؟ ولله که من هیچ آرزویی جز سربلندی، آزادگی، سلامت، بهداشت، آموزشوپرورش و رشد اجتماعی مملکت و این وطن نداشتهام.
او ادامه داد: به اعتقاد من چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است؛ یعنی ما اول باید به خودمان بپردازیم و من عملا این کار را انجام دادهام؛ بنابراین اگر آن دلسوختگی را برای سرباز مملکتم، زندهیاد سردار سلیمانی انجام دادم، به آن باور داشتم. زیرا مردی نخبه مأمور میشود کاری را انجام دهد، ورای آن سیاستی که او را مأمور کرده، اینکه او سوخته آن کار است، امر دیگری است که من آن را قدر دانستم، کما اینکه همان رنج را برای همه افسران ما که در جنگ هشتساله از بین رفتند، هم دیده و برای آنان گریسته و سخن گفتهام.
دولتآبادی گفت: من برای تکتک آن افرادی که در این مملکت بودند و بنا بود این مملکت را نگه دارند، «کلنل» را نوشتم؛ بنابراین این حس و عاطفه و بیان من منحصر به ژنرال سلیمانی نبوده است. برای من هیچ استثنائی وجود ندارد و همه سربازانی که از مملکت ما و شما دفاع میکنند، عزیز هستند. ضمن اینکه خود من در جوانی خواستم ارتشی شوم، اما قبولم نکردند و چه خوب! چون ناچار شدم نویسنده شوم. میگویند اگر فکر میکنید که دیگران درباره شما چه فکری میکنند، یا ضعیف هستید یا از ایشان میترسید؛ من هرگز به خود دروغ نگفتهام، در جای خودم نه ضعیف هستم و نه از کسی میترسم.