احمد غلامی. سردبیر شرق نوشت: همه جناحهای سیاسی بدون استثنا دولت را «ابرماشینی» میدانند که با استقرار در آن میتوانند مشکلات لاینحل را در فرصتی کوتاه حل کنند. اما سابقه کوتاه دولتداری در چهار دهه بعد از انقلاب نشان داده چنین اتفاقی اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است.
آنهم دولتهایی که بعد از رویکارآمدن هژمونی خود را از دست دادهاند و قادر نبودهاند در میان طبقات متفاوتی از مردم دست به اتحاد و ائتلاف بزنند. هژمونی بدون اقتصاد معنا ندارد و از طرف دیگر نباید همه عناصر هژمونی را به اقتصاد فروکاست. اینک، چنین تصوری به دلیل بحرانهای اقتصادی به وجود آمده که اگر دولت بتواند زمام امور را در اقتصاد به دست گیرد، میتواند بقیه زندگی را دگرگون کند. چنین اتفاقی رخ نخواهد داد.
اگر اقتصاد مهم شده از آن روست که فعلا کانون التهاب است. بعد از اندکی گشایش در اقتصاد، کانونهای ملتهب دیگر که در بحرانهای اقتصادی پنهان ماندهاند، آشکار و فعال خواهد شد. دولت مقتدر، در پاسخ به مطالبات سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و... شکل میگیرد. اینها نیازهای واقعی یک جامعه مدنیاند، اما متأسفانه در بین نامزدهای انتخابات ۱۴۰۰ همه و همه بر اقتصاد تأکید داشتند و بگذریم از اینکه برای این کانون بحرانی هم برنامه جدی نداشتند، چه برسد به کانونهای ملتهب محیط زیست، مسائل فرهنگی، بهداشتی و هزاران چیز ریزودرشت که با اندک گشایش اقتصادیای به مطالبات جدی مردم تبدیل خواهند شد.
دولت سیزدهم دولتی بدون هژمونی است و مخالفان او در خارج و در داخل مرزها بر این طبل میکوبند که این دولت، دولت همه مردم نیست. شاید در ظاهر این سخنان مشکل جدی ایجاد نکند، اما اگر دولت سیزدهم نتواند هژمونی لازم را به وجود بیاورد، یعنی ائتلافها و اتحادهایی در میان صفوف آرای متفرق جامعه به وجود نیاورد، حتی با گشایش اقتصادی هم نمیتواند دولتی توانمند باشد. یک دولت توانمند دولتی است که هژمونیک است و با صیانت از این هژمونی میتواند یک «جبهه تاریخی» تشکیل بدهد. بدون استثنا هیچکدام از دولتهای چهار دهه گذشته نتوانستهاند به معنای واقعی هژمونی شده و جبهه تاریخی را صورتبندی کنند.
دولت اصلاحات (خاتمی) در ظاهر توان این را داشت که تبدیل به دولتی هژمونیک شود، اما در گیروگرفتاریهای دولتمداری و سنگاندازیهای مخالفان، این توان از دست رفت. نوعی واگرایی بین جناحهای سیاسی وجود دارد که بیش از آنکه طالب موفقیت دولتها باشند، در انتظار شکستشان هستند و برای آن روزشماری میکنند.
اگر به سابقه دولتهای بعد از انقلاب نگاه کنید، میبینید خصومتها فراتر از رقابتهای سیاسی است و گویا این دولتها، دولتهای گذشته و دولت مستقر مال دو کشور متفاوتاند.
شاید همین خصومتهاست که منجر به روی کار آمدن دولت سیزدهم شده است؛ دولتی نه با یک شور و شوق انتخاباتی و مشارکت حداکثری. دولتهایی که در شرایط مطلوب روی کار آمدهاند، بعد از گذشت چندصباحی دچار مشکلات عدیدهای شدهاند.
اینک دولت سیزدهم با چه مسائلی روبهرو خواهد شد، معمای چندان پیچیدهای نیست. مخالفان دولت سیزدهم خاصه مخالفان رئیسجمهور در بیرون از مرزهای کشور، بر تبلیغات تخریبی خود خواهند افزوده و منتقدان و مخالفان داخلی سکوت اختیار کرده و نظارهگر این تخریبها خواهند بود.
این تخریبها دولت سیزدهم را بیشازپیش به خاستگاه خود یعنی نهادهای رسمی نزدیک کرده و آنان با یکدیگر جبههای واحد را تشکیل خواهند داد. درصورتیکه باید این روند معکوس باشد و دولت از خاستگاه اصلیاش منفک شده و به سوی اتحادها و ائتلافهای فراگیر روی آورد.
برای ایجاد هژمونی و یک جبهه تاریخی باید رویکردی متفاوت نسبت به نیروهای اجتماعی داشت و با ائتلافهای استراتژیک این نیروهای اجتماعی را در یکدیگر ادغام کرده تا به یک اراده جمعی دست پیدا کرد. این ائتلاف استراتژیک موجب تحقق ایدههای دولت در جامعه میشود. ناتوانی از خلق اراده جمعی در بین مردم میتواند پاشنه آشیل دولت سیزدهم باشد؛ پاشنه آشیلی که متأسفانه برای مخالفان و موافقان با آن آشکار است.
اگر دولت رئیسی نتواند به یک اراده جمعی شکل بدهد تا بحرانها را از سر راه بردارد، در چهار سال آینده حل مسائل و مشکلات کشور، غامض و پیچیدهتر خواهد شد و مردم به این باور خواهند رسید که حتی با یک دولت یکدست هم کاری از پیش نخواهد رفت؛ دولتی که حمایت نهادهای رسمی را پشت سر خود دارد.
شکست دولت سیزدهم خواسته یا ناخواسته شکست جامعهای است که در رویکارآمدن آن مشارکت جدی نداشته است. همین امر مخالفان و منتقدان را تحریص میکند تا به سمت انکشاف زوایای پنهان نابلدی دولت رئیسی گام بردارند. دولتهای گذشته حداقل در آغاز راه در چنین موقعیتی قرار نداشتند و مخالفان آنان با سکوت در کمین بودند تا در بزنگاهی دولت را غافلگیر کنند؛ اما دولت رئیسی از همین آغاز با مخالفان جدی و پروپاقرصی روبهرو است.
دولت رئیسی بیش از هر دولت دیگری ناگزیر است به مردم پناه ببرد و هویتهای متفاوت اجتماعی را درک کند؛ مردمی را درک کند که احساسات و تجربههای عادی آنان در زندگی روزمره سیاستشان را میسازد. آنچه برای دولت سیزدهم امری حیاتی است، پرهیز از تصور بوروکراتیک از دولت است. تصور بوروکراتیک از سیاست در پی بسیج نیروهای متفاوت مردمی نیست و اراده هم برای این کار ندارد.
دولتهای بوروکراتیک مایل نیستند مردم قدرت بگیرند و صاحباختیار خود باشند. مردم را خلاصهکردن در حامیان خودیها، سیاست بیسیاستی است. سیاست واقعی گسترش توانمندیهای عمومی و بیش از هرچیز افزایش توان مردم عادی است. دولت رئیسی ناگزیر است خلاف دولت احمدینژاد حرکت کند؛ اگر دولت احمدینژاد از مردم آغازید و به حامیان خود رسید، دولت رئیسی باید از حامیان خود دل کنده و به سوی مردم بازگردد.