
زمانی یکی از مقامهای پاکستانی گفته بود: هر کشوری چیزی برای معامله دارد و چیزی که ما داریم خاک است. گفته آن مقام از بسیاری جهتها قابل توجه است. پاکستان فاقد کالای استراتژیکی چون نفت است و در زمینه صنعتی نیز چندان کشور پیشرفته ای نیست. از سوی دیگر، این کشور با داشتن مساحتی نیم کشوری چون ایران، جمعیتی بیش از دو برابر آن، یعنی صدوشصت میلیون نفر دارد. گذران این جمعیت کثیر بیشتر از هر چیز متکی به کشاورزی بوده و البته شرایط جغرافیایی پاکستان نیز همواره امکان فعالیتهای کشاورزی موفقی را فراهم کردهاست. اما خاک پاکستان تنها به جهت داخلی و سیر کردن شکم مردم آن کشور اهمیت ندارد، بلکه گفته آن مقام پاکستانی به اهمیت منطقهای و فرامنطقهای خاک پاکستان اشاره دارد. عدم کامیابی شوروی سابق در حفظ افغانستان بیشتر به دلیل مواجه با سدی چون پاکستان بود که با مداخله گسترده در افغانستان و تجهیز مجاهدین، در عمل، موجبات شکست شوروی در افغانستان را فراهم کرد.
جمهوری اسلامی پاکستان در برابر هند همواره مورد توجه کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و به خصوص عربستان بودهاست و سالهاست که وهابیهای عربستانی در آن کشور سرمایهگذاری معنوی و مادی کردهاند. در این میان خاک پاکستان اهمیت فوقالعادهای برای آمریکا دارد. پس از واقعه یازده سپتامبر و اعلان جنگ با تروریسم از سوی رئیسجمهور آمریکا، پاکستان بهعنوان متحد نزدیک آمریکا در این جنگ شناخته شد. در واقع، آمریکا با مطرح کردن جنگ با تروریسم و بازی تبلیغاتی گستردهای که در این زمینه به راه انداخت، قصد آن را داشت تا با دخالت مستقیم در منطقه حساس خاورمیانه و تغییر جغرافیای سیاسی آن، کنترل خود بر این منطقه را تضمین کند. آنچه که در به عمل آوردن این طرح میتوانست به آمریکا کمک کند، وجود یک متحد در جنگ علیه تروریسم بود؛ چرا که بدون وجود چنین متحدی، اصل مسئله جنگ علیه تروریسم در خاورمیانه قابل خدشه بود. آمریکا در برابر کشورها و اذهان داخلی آمریکا و حتی ملل جهان باید نشان میداد که در عمل در حال جنگ با تروریسم است و این جنگ نیز تنها میتواند در خاورمیانه باشد. از این رو، متحد جنگ درتروریسم برای آمریکا فقط در حد همیار برای انجام عملیات شناسایی و کشف و دستگیری تروریستها نیست (چنانکه آمریکا بدون کشوری متحد آن قدر نفوذ در منطقه دارد که خود به تنهایی بتواند انجام دهد)، بلکه بیش از این متحد برای آمریکا در این جنگ ادعایی به معنای مشروعیت دادن به حضور آمریکا در منطقه و پیش بردن طرحهایش است. به این دلیل، اهمیت خاک پاکستان برای آمریکا بیش از آنچه است که نشان داده میشود؛ چراکه پاکستان به عنوان کشوری در این منطقه کلید اجرای این طرح است.
از سوی دیگر، پاکستان در طرح آمریکا برای فشار بر جمهوری اسلامی ایران حکم قطعه مهم کمربند فشار را دارد. فراموش نکنیم که در تصویر محاصره نظامی ایران از سوی آمریکا، پاکستان یک بخش از این محاصره است و همچنین فراموش نکنیم که مزاحمتهای تروریستها در استانهای شرقی ایران بدون همیاری نیروهای آن طرف مرز در پاکستان عملی نبود و از همه اینها گذشته پاکستان در دهههای گذشته جای چندان امنی برای دیپلماتهای ایرانی نبودهاست. از این رو، آمریکا نهتنها در جنگ ادعایی خود علیه تروریسم، بلکه در برنامه واقعی خود در فشار و کنترل جمهوری اسلامی ایران نیاز به داشتن متحدی چون پاکستان در کنار خود دارد، آن هم پاکستانی با ثبات که امروز آن بتواند به فردایش اطمینان داشته باشد.
در این چند هفته اخیر، مسئله به گونهای دیگر رقم خوردهاست. پس از سوقصد نافرجام علیه خانم بینظیر بوتو (که به زعم ایشان نه از سوی تروریستها و القاعده بلکه ازسوی ارتش و آقای مشرف ترتیب داده شده)، رئیسجمهور پاکستان بهانهای مناسب به دست آورد و با اعلام وضعیت فوقالعاده و تعلیق قانون اساسی، کار را به آنجایی رساند که حتی قضات دادگاه عالی را از کار برکنار کرد و با انتصاب دولت و اخذ مشروعیت از قضات انتصابی دادگاه عالی، مجوز پنج سال دیگر ریاستجمهوری را نیز به دست آورد. جناب ژنرال مشرف که توانسته بود با کودتایی بدون خونریزی دولت وقت نواز شریف را در سال 1999 سرنگون کند و بر مسند قدرت بنشیند، اکنون با کودتای بدون خون دیگری قصد دارد این مسند را همچنان بلامنازع در دست نگه دارد. البته مخالفینی چون خانم بوتو، قضات، وکلا و نویسندگان بیکار ننشستهاند و با تهییج مردم کار را به جایی رساندهاند که در این روزها درگیریهای خیابانی بین نیروهای دولتی و مخالفین کما کان تداوم دارد. وجود گروههای اسلامی در پاکستان را باید به این قاعده افزود که طیف گستردهای از القاعده و گروههای وابسته به آن تا گروههای میانهرویی چون جماعت اسلامی، جمعیت علمای اسلامی، جنبش جعفریه و ... را شامل میشود.
به طور خلاصه، سه جریان عمده ارتش، سیاستمدارن و فعالان مدنی و بالاخره گروههای اسلامی سه ضلعی را تشکیل میدهند که در صحنه فعلی سیاسی پاکستان با هم درگیر شدهاند. درگیری این سه ضلع با یکدیگر موجب تضعیف ثبات سیاسی پاکستان شدهاست و در این بین، نزدیک یا دور شدن هر ضلع به ضلع دیگر باعث عدم ثبات بیشتر و بیتناسبی امروز و فردای سیاسی پاکستان میشود.
بیثباتی پاکستان خود به خود موجب نگرانیهایی در حکام کاخ سفید شدهاست، زیرا چنانکه گفته شد، آمریکا از سویی نیازمند پاکستان بهعنوان متحدی در منطقه است که البته روشن است پیششرط چنین متحدی ثبات سیاسی آن است و از سوی دیگر، آنچه جناب ژنرال انجام داده ثبات سیاسی را از این کشور گرفتهاست. علاوه بر این، آمریکا جنگ ادعایی علیه تروریسم را هماهنگ با دموکراسی و آزادی پیش میبرد و به این بهانه توانسته موضوع تروریسم را با نیاز تحول سیاسی کشورهای منطقه به دموکراسی پیوند دهد. اما اکنون، متحد نزدیک آمریکا حاکمی نظامی است که با کودتا آشکارا دموکراسی و آزادیهای سیاسی و مدنی را از بین بردهاست. آیا آمریکا میتواند همچنان مدعی دموکراسی و مروج آن باشد، درحالیکه در انجام دادن چنین ادعایی یک دیکتاتور مطلقالعنان را همراه خود دارد؟
روشن است که آمریکا در انتخاب سه ضلع صحنه سیاسی پاکستان تنها میتواند یک ضلع آن را انتخاب کند و آن ضلع تنها ارتش پاکستان است. در حقیقت، احزاب پاکستان همانند "حزب مردم" یا "مسلملیگ" که ادعای دموکراسیخواهی دارند، احزابی نیستند که به واقع بنابه خواست و اراده ملی به وجود آمدهباشند تا متکی به آن باشند و بیش از هر چیز کلوپ افراد مقتدر اقتصادی و با تباری محترم هستند که دور هم جمع شده و نام حزب را بر خود نهادهاند. برای مثال، حزب مردم در پاکستان بیشتر از آن که حزب مردم پاکستان باشد حزب خانواده بوتو است و از پدر به فرزند به ارث رسیدهاست و ارتباط مردم با این حزب قبل از هرچیز متکی به این رابطه وراثتی و خانوادگی است (نکتهای در خور توجه و تامل برای علاقمندان به حزب و به اصطلاح تحزب در ایران). به دلیل همین فقر هویت است که احزاب پاکستان نمیتوانند در صحنه سیاسی پاکستان صحنه گردان اصلی باشند و نه آن که ارتش پاکستان با کودتاهای خود همواره مانع رشد دموکراسی شدهاست. ارتش در این صحنه عامل اصلی است چون از ابتدای ایجاد کشور پاکستان تاکنون این ارتش بوده که در برابر تهدید بزرگی چون هند ضامن بقای کشور بوده و این تعریفی است که امرای ارتش و حتی سیاستمداران پاکستان همیشه بر خود تکلیف دانستهاند و به این دلیل گویا مفروض همگان است که ارتش هر وقت صلاح بداند میتواند در سیاست دخالت کند و این حق مشروع آن است. بنابر این، آمریکا در حفظ پاکستان بهعنوان متحد ناچار است به ارتش توجه کند و در صحنه سیاسی پاکستان بپذیرد موقعیت ارتش همچنان محفوظ بماند.
چنین توجهی به ارتش پاکستان از سوی آمریکا به چه معناست؟ به عبارتی دیگر، چنین توجهی به معنای تلاش آمریکا به حفظ ژنرال مشرف است که ریاست ارتش را دارد یا آن که قبول کند با کودتایی علیه مشرف ژنرالی دیگر بر صحنه حاضر شود تا تنشی را که مشرف ایجاد کرده برطرف کند؟ به نظر میرسد احتمال دوم چیزی نیست که آمریکا انتظارش را داشته باشد و به این جهت، آمریکا سعی میکند تا آنجا که میتواند مانع وقوع آن شود. وقوع کودتا و ظهور ژنرالی دیگر اوضاع را وخیمتر میکند و میتواند اعتراضهای فعلی خیابانی را به جنگ خیابانی بکشاند؛ بهخصوص این که معلوم نیست گروههای مسلح اسلامگرا نسبت به آن، چه واکنشی را از خود نشان میدهند. علاوه بر این، ژنرال جدیدی که با کودتا به قدرت برسد با ادعای دموکراسیخواهی آمریکا در منطقه متناقض است و مشروعیت متحدش و همچنین اهدافش را به زیر سوال میبرد. چنان ژنرالی حتی همین مشروعیت نیمبند جناب ژنرال مشرف را نیز نخواهد داشت و به این جهت نمیتواند آن ثبات مورد نظر آمریکا را سریع به پاکستان بازگرداند. شاید با توجه به همین واقعیات است که ژنرال مشرف دریافته این آمریکاییها هستند که به او نیاز دارند و در مقابل درخواست لغو وضعیت فوقالعاده از سوی مقامهای آمریکایی چندان تمکینی از خود نشان نمیدهد. آمریکا در چنین شرایطی دچار سردرگمی شده و تنها مجبور است جناب ژنرال را تحمل کند تا آنچه میخواهد انجام دهد و فقط در بحث و مجادله اندکی او را ملایمتر سازد. آمریکاییان با تمام ادعاهای آزادیخواهی بار دیگر نشان میدهند که آنچه برایشان هیچ احترامی قائل نیستند آزادی ملتها است و تنها ارزشی که میشناسند منافع آمریکا است و لو به قیمت فدا شدن آزادی.