کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
نویسنده: ابراهیم حاتمی کیا
تهیهکننده: حبیب والی نژاد / موسسه هنری اوج
بازیگران: فرامرز قریبیان، پانته آ. پناهی ها، جهانگیر الماسی، گیتی قاسمی، محمدرضا شریفی نیا، مهدی فقیه، سام قریبیان، محمد فیلی، آتش تقی پور، اکبر رحمتی، فرزاد حسنی، رامین پورایمان، محسن صادقی نسب، کامبیز دیرباز
خروج زندگی گروهی پنبهکار شهرستانی را روایت میکنند که محصولشان بر اثر بارش شدید باران آب خورده و وعده هایی که به آنها داده شده، پوچ درآمده این گروه تصمیم میگیرند برای اعتراض به وضعیت شان نزد هیات دولت در نهاد ریاست جمهوری بروند.
روزگار خشم
«خروج» کجای کارنامه ابراهیم حاتمیکیا قرار میگیرد؟
خسرو نقیبی
«خروج» یک قهرمان کاریزماتیک دارد. شبیه قهرمانهای وسترن. یک افتتاحیه باشکوه. پیرمردی تکافتاده در مرزعه پنبهاش که هلیکوپتری وارد حریمش میشود. هلیکوپتر رئیسجمهوری. «پنبه ناز دارد». همه دارایی مرد. بخشی اش از بین میرود برای کمک به رئیس جمهوری که «جمهور یعنی مردم» و رئیس جمهوری یعنی رئیس مردم. وقتی دیگر، آب شور به پنبهزار میریزند. «یکبار وقتی برای رئیس جمهوری مشکلی پیش آمد من هرچه در وسعم بود برای او گذاشتم. حالا برای من مشکلی پیش آمده. میخواهم او هم آنچه در وسعش است برای ما بگذارد». اینها شاکله «خروج» است. آنچه ابراهیم حاتمیکیا را از دل یک داستان واقعی مجاب کرده روی پرده تصویرش کند. جملههای در گیومه نقل به مضمون از دیالوگهای فیلم است.
از روی کاغذ مشخص است که این داستان چه اجرای سختی خواهد داشت. چقدر میتواند برای یک فیلم بلند سینمایی تنه لاغری داشته باشد. اما حاتمیکیا داستانهایی از این کمرمقتر را هم روی پرده تماشایی از کار درآورده. سهگانه اکشن آخرش (چ، بادیگارد و به وقت شام) نشان داده چه اندازه مشتاق تکنیکهای تازه سینما و جاهطلبیهای اجرایی است. چه اندازه مشتاق جلوههای بصری و امکانهای تازهای که به سینمای ایران میدهد. اینجا هم از این سکانسها فراوان داریم. سکانسهایی که بر حضور قهرمان در محور آن استوار است. حضور یگانه فرامرز قریبیان که وقتی با تراکتور وارد خیابانهای تهران میشود، تاریخ سینما سی سال ورق میخورد و تصویر او را سوار بر اسبِ «رد پای گرگ» کیمیایی، به این تصویر تازه که گرد پیری بر آن نشسته، وصل میکند. «خروج»، اما بهترین آثار حاتمیکیا نیست. آن تنه لاغر را معمولاً حاتمیکیا به مدد بازیهای درخشان و اتمسفر صحنه پر میکرد. اینجا، اما انتخاب سایر بازیگران به اثرش ضربه زده است.
«خروج» زمانی که به پیرمردهای روستا میرسد، ناگهان به یک فیلم تلویزیونی تقلیل پیدا میکند. حتی انگار فیلمساز هم جایی دیگر قطع امید کرده و توانش را روی صحنههای تنهایی و دونفرههای او و زن (پانتهآ پناهیها) گذاشته. حسرت «خروج» همینجاست که اگر دو سه پیشبرنده دیگر میان پیرمردها بازیگرانی در قواره قریبیان بودند، فیلم تازه حاتمیکیا چه اندازه میتوانست یک «اتفاق» در سینمایی باشد که هنوز از جاده و اقلیمهای تازه میترسد؛ و البته خشم این سالهای فیلمساز که بالاخره به آثارش هم راه پیدا کرد. چه «چ»، چه «بادیگارد» و چه «به وقت شام» از نظر نگارنده از این آسیب بیرون مانده بودند. حاتمیکیا فریادهاش را بیرون پرده سینما و روی صحنه میزد و فیلمساز درون فیلمش اتفاقاً مصلح بود و پی آرامش. چمرانش متهم بود که «چمرانِ بازرگان» است، نه «چمران خمینی». بادیگاردش میخواست محافظ شخصیت نظام باشد، نه شخصیتهای آن؛ و «بهوقت شام» روایت مظلومیت بچههای ایرانی مقابل خشونت داعش بود و نه روایت خشم ایرانی.
با این حال، اینجا، مناسبات سیاسی و تصویر «دولت علیه مردم»، شعارهای اطرافیان رئیس جمهوری و کنایه به مذاکره به شکلی مستقیم راه به اثر پیدا کرده. چیزی که میدانم در این سالها حاتمیکیا مراقب رخندادنش بود و حالا، انگار، کار بههمانجایی رسیده که روزگاری زمان ساختن «موج مرده» رسیده بود. راستش بیش از هر فیلم دیگری از خالق، «خروج» برای من یادآور «موج مرده» است. با همان میزان خشم و همان اندازه افتوخیز. سکانسها و دیالوگهایی دارد که از بهترین سکانسها و دیالوگهای تمام سالهای فیلمسازی حاتمیکیاست (آن فیلم همچنین بود و هنوز به چند سکانس بسیار اثرگذار در ذهن ماندگار شده) و در مقابل سکانسهایی دارد بسیار با فاصله از کلاس کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا (آن فیلم همچنین بود و برای همین حتی میان ۱۰ فیلم مهم او هم نامی ازش دیده نمیشود).
«خروج» قطعاً فیلم مهمی است. تصویر یک زمانه. تصویر نزدیکتری حتی از حال امروز فیلمسازش. یک فیلم «دو ستاره/ خوب» که در ابعاد کارنامه خالقش پایینتر از «آثار کامل» او قرار میگیرد. مسأله همین است. انتظار ما از مؤثرترین فیلمساز پس از انقلاب خیلی بیش از اینهاست. این تصویر را او خودش برای ما ساخته است.
منبع: روزنامه ایران
هیچ آتشی را یارای چیرگی بر ابراهیم نیست
درباره «خروج» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا
پویان عسگری
برای سعید، یونس، کاظم، عباس، راشد، مصطفی، حیدر و رحمت ... برای مردان اخموی خشنی که قلبهای تپنده مهربان دارند... برای ابراهیم
«خروج» را فیلمسازی ساخته که جنگهایش را رفته، زخمهایش را خورده، آتشهای ریز و درشت را به جان خریده، بددلیها و دشمنیها را از سر گذرانده و حالا بهدنبال روایت داستانی به ظاهر آرام، اما تعیینکننده از منظر جهتگیری سیاسی- اجتماعی است. پخته و آرام و سرشار از نگرانی واقعی نسبت به اوضاع ایران. بیستمین فیلم ابراهیم حاتمیکیا فیلمی دردمند و مؤثر است. اثری گزنده که جای درست را هدف میرود و با شوراندن روستاییان علیه اشرافیت دولتی، با برانگیختن مظلوم علیه ظالم و مشروعیت بخشیدن به حق اعتراض شهروندان و مردمان ستمدیده، هم حاکمیت را به برخورد عقلانی با حقوق مردم فرا میخواند و هم با برخوردی بشدت انتقادی علیه دولت مستقر (دولت حسن روحانی)، نادیده گرفتن مردم واقعی و برخورد ریاکارانه با روستاییان و حاشیهنشینها را مورد نقد جدی قرار میدهد. در کمتر فیلم ایرانی معاصر شیوه مدیریتی غیرصادقانه و اشرافی دولتی تا این حد نقد شده و در کمتر فیلم این سالها، کارگردانی فراست و زیرکی آن را داشته که ناعدالتی تثبیت شده و ضد مردمی را به نفع استیفای عدالت و حقطلبی برجسته کند. ابراهیم خسته است. خسته و تنها. خسته از جور زمان، تنها در پیگیری ایدههای فردی و آرای برآمده از فرهنگ روادار اسلامی در تناسب با حساسیتهای ملتهب و حاد زمانه و تکافتاده در مواجهه با تندروهای دو سر طیف که هیچگاه خام و رام حرفهایشان نشده است.
این یک وسترن ساخته شده توسط فیلمسازی است که هم در این سالها تا انتهای تنهایی و انزوا رفته و هم کم و بیش در فیلمهایش فضاسازی وسترن را تجربه کرده و حالا بواسطه تجربه «خروج» تمام و کمال یک فیلم وسترن ایرانی ساخته است. قصه حاشیهنشینان محترم و مظلومی که برای اعاده حق خویش و به قصد ملاقات رئیس جمهوری رهسپار مسافتی طولانی بسوی مرکز میشوند و در این میان تنها سلاح و داراییشان تراکتورهای فرتوت و مستهلک است.
فیلم با رویکرد اعتراضی و خروشانش یادآور بهترین اثر ابراهیم «آژانس شیشهای» است، به لحاظ ارتباط پدر و پسر و صحنه تأثربرانگیز خاکسپاری پسر شهید، «بوی پیراهن یوسف» را بهخاطر میآورد و از نظر کار با امکانات اینترنتی و پلانهای موبایلی تماشاگر را به یاد «گزارش یک جشن» فیلم نمایش داده نشده حاتمیکیا میاندازد. ابراهیم، اما در «خروج» برخلاف «گزارش یک جشن» موضع ملی و بلوغ یافته تری میگیرد و در مود، بارها دورتر از فضای گرم و احساساتی «بوی پیراهن یوسف» با حال و هوایی پیرانهسر و خویشتندار، از جایگاه یک پیرمرد هفتاد و خردهای ساله، عاقلهمردانه و پدرانه به جهان مینگرد.
فیلم مشخصاً در بخشهای میانی و در افراط بیش از حد در نمایش روابط سادهدلانه روستاییان، دچار کسالت و رخوت نزد تماشاگر میشود، اما سریع خود را باز مییابد و با احضار منش امنیتی برآمده از مواجهه دولت با روستاییان و ایجاد تقابل میان حاشیه با مرکز و تمرکز بر مردانگی عاقل و ساکت، انرژی منفی انباشته شده در رحمت و تماشاگر را با جسارت آزاد میکند. در این مسیر صحنه حضور روستاییان در حرم حضرت معصومه (س) در نسبت با حضور رئیس جمهوری تحت تدابیر امنیتی معنادار و دلنشین است و لحظه برخورد تند نیروهای دولتی با رحمت در آستانه نزدیکی به ساختمان ریاست جمهوری در مقیاس سینمای حاتمیکیا فراموش نشدنی.
«خروج» در لحظه مطلوبی به پایان میرسد. جایی که رحمت بالاخره خودش را از خلال محافظهکاری و سرکوب و مخالفت دولتی به رئیس جمهوری میرساند تا فریاد و دردش را به او منتقل کند. صورت لایه به لایه فرامرز قریبیان بخش مهمی از معنا و کانون تماتیک «خروج» است. تکیدگی و عمق و سنگینی چهره قریبیان گویای خروج از همه نبایدها و به منزله پذیرش حقوق طبیعی شهروندان و اعتراض حقیقی از سوی ایرانیان است. مرد دوستداشتنی سینمای ایران در آخرین حضورش، بهترین بازی کارنامه خود را با شمایلی ماندگار در قامت یک مرد جاافتاده رقم زده و با بازی در نقش رحمتِ سرسخت و لجوج و کمحرف، برای اولین بار در سینمای حاتمیکیا یک قهرمان پیرمرد خلق میکند. ابراهیم در «خروج» بعد از مدتها از حاج کاظمهای میانسالش گذر کرده و بعد از شهادت باشکوه حاج حیدر در «بادیگارد» و با پا گذاشتن خودش به پیری، دست بسوی مردان پیر دراز میکند.
«خروج» میتواند شروع دوره تازهای در سینمای حاتمیکیا باشد. دوره فیلمهای ملی و توجه به همه ایرانیان با مسائل و مشکلاتی که دارند. دورهای که او با آرامش و خودداری عاقلانه باید جهالت جماعت سیاستزده (و نه عالم به پیچیدگیهای سیاست) را تاب بیاورد و از خودش محافظت کند تا راوی داستانهای مهم دیگری از تاریخ گذشته و حال ایران باشد. او فیلمساز محبوب بخش مهمی از فیلمبینهای ایرانی است. آنها که به خود سینما و شکوه آن اهمیت میدهند و با دوری جستن از سطحیت سیاسی مد روز، به دور ازعناد و شیفتگی سیاسی به خود فیلم مینگرند و تسلیم جو و استبداد بخشی از افکار عمومی نمیشوند. ابراهیم برای ما طرفداران بیشمارش هم که شده باید قدرتمند به مسیر فیلمسازیاش ادامه دهد و مرعوب این فضای بیمار و الکی شلوغ نشود. به وقت لازم و مقتضی هر کسی سر جای خودش خواهد نشست و البته که جایگاه حاتمیکیا نزد سینماشناسان واقعی مشخص و محفوظ و رفیع است.
منبع: روزنامه ایران
ما هزینه خروج شما را نمیدهیم
ابراهیم حاتمیکیا همچنان عصبانی فیلم میسازد، اما خبری از آن کارگردان تأثیرگذار نیست
صوفیا نصرالهی
یک ربع اول فیلم «خروج» ابراهیم حاتمیکیا دل مخاطب سینما را میبرد. نماهایی باز از مزارع پنبه، صدای هلیکوپتری که فرود میآید و فرامرز قریبیان با نگاهی خسته و باتجربه پشت تراکتورش. میتواند همان قهرمان خسته فیلمهای حاتمیکیا باشد که عاصیاش میکنند آنقدر که به جنون برسد. همه چیز تا پایان سکانسی که آب شور مزارع پنبه را نابود میکند درخشان است. بعد از آن، درست از وقتی سر و کلهی بازیگران مکمل فیلم پیدا میشود همه چیز از دست میرود.
حاتمیکیایی که فیلم «خروج» را ساخته بهوضوح عصبانی است و اعتراض دارد. از چه عصبانی است و به چه اعتراض دارد ما نمیدانیم. ما شبیه همان گوشت قربانی عباس «آژانس شیشهای» هستیم که مجبوریم حاصل عصیان غیرسینمایی کارگردان را به اسم فیلم روی پرده ببینیم. مسیری که فیلم طی میکند حیرتانگیز است. از وقتی پای ریشسفیدها به فیلم باز میشود حتی دیگر میزانسنها هم سینمایی نیست. بازیهای نقشهای مکمل حتی در حد سریالهای تلویزیونی هم نیست. خوشمزگیهایشان وسط جدل فیلم بیمزه و اعصاب خردکن است. دیالوگنویسی بد است. رابطه اهالی روستا با هم شکل نمیگیرد؛ و تنها زن قصه که قرار است شیرزن باشد نقشاش در حد چای ریختن برای مردان و پرستاری از آنها تقلیل پیدا میکند. این وسط فرامرز قریبیان و پانتهآ پناهیها تلاش میکنند به ضرب و زور بازیشان فیلم را حفظ کنند. تلاشی که با دیالوگهای بدی که برایشان نوشته شده و رابطههای گسسته و روی هوای مردان با یکدیگر که قرار است نماینده تفکرات مختلف از محافظهکاری تا اصلاحطلبی و تندروی باشند در نهایت به ثمر نمیرسد. بهترین لحظات قریبیان در سکوت میگذرد. جایی که فقط با نگاهش بازی میکند و دیالوگهای شعاری باعث نمیشوند که حرکاتش مضحک بهنظر برسد.
مشکل این نیست که فیلم شعار میدهد. حاتمیکیا همیشه در فیلمهایش شعار میداده و میدهد. این سبکش است. همانطور که نمیتوانید از کیمیایی انتظار داشته باشید دیالوگهایی به زبان عادی و بدون استفاده از جملات قصار مخصوص به خودش بنویسد. مشکل اینجاست که در «خروج» شعارها شل است. تن مخاطب را نمیلرزاند. زیادی سادهدلانه است؛ و از همه مهمتر معلوم نیست که نوک پیکان حمله فیلمساز بهسمت چه کسی و چه گروهی است. بله آب شور زمین این مردان را خراب کرده، ولی واقعیت این است که در فیلم میبینیم که پسرانشان حمله میکنند و نگهبان هیچکاره را هل میدهند که میافتد و میمیرد و بعد هم که برای مراسم پسر رحمت با همراهی پلیس میآیند نامردی میکنند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند. این وسط مقصر چه کسی است؟ فیلم اصلاً از مسیر مشکل کشاورزان منحرف میشود. حالا سر و کار با چند فراری است که قانونشکنی کردهاند. اینجا دیگر نه بحث «چمران خمینی و چمران بازرگان» مطرح است و نه تفاوت میان حاجکاظم خیبری و سلحشور امنیت ملی. بحث منطق و قانون است که فیلمساز با آن سر جنگ دارد. البته که مردم خسته شدهاند و به سیم آخر زدهاند و تصمیم میگیرند که با تراکتور از جایی دور به تهران بیایند و شخصاً سراغ رئیس جمهور بروند. اتفاقاً ایده بدی هم نیست، ولی در اجرا فاجعه از کار درآمده. مدت طولانی از زمان فیلم با تراکتورها در جاده میگذرد و پیرمردهایی که بدون ذرهای کاریزما یا حضور قهرمانانه پشت فرمان چای میخورند یا حتی تک چرخ میزنند!
هر از چند گاهی سر و کله مأموران امنیتی هم پیدا میشود که حضورشان بیشتر شبیه بازی موش و گربه است و نه اقتداری از خودشان نشان میدهند و نه اتفاقاً کاری میکنند که این مردان شبیه حاج کاظم اسلحه به دست بگیرند و به جای گلولههای مشقی آن پیرمرد از گلولههای جنگی استفاده کنند.
این وسط موسیقی کارن همایونفر هم در تمام طول فیلم همراهی میکند. یک موسیقی پرحجم ارکسترال که برخلاف همیشه موسیقیهای کارن خط ملودی اصلی جذابی هم ندارد و فقط قرار است به صحنهها حس و حال بدهد؛ و از آنجایی که سکانسها به خودی خود فاقد شور و شعور هستند این حجم موسیقی فقط باعث سردرد میشود؛ و فاجعه فیلم درست در اواخر آن رقم میخورد. با حضور ناگهانی شریفینیا که انگار از دل یکی از نقشهای سنتی کمدیاش آمده و قرار است نماینده فریب و ریا باشد. سکانس ملاقات دکتر آتشکار با کشاورزان و فیلمبرداری همزمان با موبایل از این ملاقات شاید به حقیقت این روزهای دیدارهای سرزده مسئولان نزدیک باشد، اما در اجرا باز هم شکست میخورد. در کمال تأسف بخشهایی از فیلم چنان سادهلوحانه برگزار میشود که به خنده میافتیم. بیشترش هم مربوط به پیرمردهای همراه رحمت است که مثلاً زیادی سادهدل هستند. سادگی که کمکم به حماقت میزند.
دیالوگی در فیلم وجود دارد به این مضمون که: «خروج از مسیر هزینه دارد». طبعاً «خروج» ابراهیم حاتمیکیا هم از مسیر «آژانس شیشهای» و حتی «چ» برایش هزینه داشته است فقط چیزی که نمیفهمم این است که چرا ما باید با تماشای فیلم بدی مثل خروج هزینه بدهیم؟!
منبع: روزنامه ایران