بعد از چند دهه یکهتازی «نولیبرالیسم»، تبعات ویرانگر آن بر زندگی اکثریت مطلق مردم نمایان شده و معترضان زیادی را که زندگیشان در حال نابودی است در اقصی نقاط جهان به خیابانها کشانده. همزمان انتقاد از این برنامه اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک با شدتی بیشتر از همیشه در دانشگاهها و رسانههای جهان بالا گرفته است.
اصلاح نظام مالیاتی (به نفع بنگاهها و شرکتهای اقتصادی ثروتمند)، تشکلزدایی و کاهش قدرت چانهزنی نیروی کار (در شکل خصوصیسازی و بیثباتسازی کار)، پولگرایی و اشاعه بازار آزاد تا سرحد امکان از جمله رئوس برنامههای نولیبرالی است که در چند دهه گذشته با لحاظ نقش دولتهای محلی و شرایط خاص سیاسی و جغرافیایی، با روشهایی متفاوت، اما نتایجی غالبا یکسان اجرا یا تحمیل شده است.
نولیبرالیسم آخرین شکل سازماندهی اجتماعی سرمایهداری در رابطه با کار و محیط زیست به منظور انباشت حداکثری سود است و به نظر نمیآید بدون دگرگونی ساختاری، عقلانیتی در سرمایهداری برای عقبنشینی از این مواضع وجود داشته باشد. با این اوصاف نتایج هولناک نولیبرالیسم، از جمله فقر و نابرابری بیسابقه، جنگ، پدیده پناهجویان و رشد نژادپرستی، نابودی محیط زیست و ... حتی برخی از خود اقتصاددانان نوکلاسیک را نیز به نگرانی انداخته و وادار به تجدیدنظر در نظرات قبلی خود کرده است.
سیاستهای تعدیل ساختاری از سال ۱۳۶۹ در ایران نیز با جدیت پیگیری شده و لطمات زیانباری بر اقتصاد و جامعه ایران وارد کرده است.
چندی پیش فریبرز رئیسدانا اقتصاددان، نویسنده و اقتصاددان در سلسله نشستهای ماهانه انجمن صنفی روزنامهنگاران آزاد تهران درباره «مدیریت اجتماعی فراگیر مطلوب و نقش رسانهها» سخنرانی کرد.
او پس از مرور تاریخچه و انگیزههای شکل گیری اجماع اول واشنگتن در بین اقتصاددانان راستگرا، به نتایج مهلک این سیاستها بر اقتصاد جهان و ایران و همچنین نقش مهم رسانهها و دانشگاهها به عنوان بازوی اجرایی این برنامه در تعمیق ایدئولوژی نولیبرال پرداخت.
گزیده سخنرانی رئیسدانا در این نشست را به نقل از روزنامه شرق میخوانیم:
«مدیریت اجتماعی فراگیر مطلوب» برگردان غیرمستقیم واژهای است که امروز در سطح جهان در اقتصاد و جامعه و سیاست به نام «حکمرانی خوب» متداول شده است. من از بیخوبن با این واژه مخالفم، چون به نظرم بهترین حکمرانان کسانی هستند که اصلا حکمرانی نمیکنند. سرنوشت بشریت به سمتی میرود که به حکمران نیازی ندارد و ما باید خودمان بتوانیم خودمان را اداره کنیم.
حکمرانی خوب به معنی مدیریت اجتماعی فراگیر مطلوب است، یعنی عالیترین و اصلیترین نهادها، بدنهها و سازوکارهایی که کلیات جامعه را اداره میکنند. واژه «حکمرانی خوب» که در سیاست و اقتصاد عمدتا توسط آنارشیستهای راستگرا ساخته شده واژهای جدید است که به جای «دولت» نشسته. بانک جهانی آن را «قدرت مدیریت» تعریف میکند، اما وقتی به قاره آفریقا میرسد برخوردش سختگیرانه میشود؛ دولت خوب در آفریقا دولتی است که قدرتمندتر و زورورزتر باشد، چون آنجا آفریقا سرزمین سیاهان، و یکی از جایگاههای حرکت انقلابی است و موسی چمبه و کشتار پاتریس لومومبا یادش نمیرود. آنجا هنوز باید سرکوب وجود داشته باشد.
«حکمرانی خوب» با تعبیر دیگری به نام «سرمایه اجتماعی» که اولینبار رابرت پاتنام مطرح کرد روابط پنهانی دارند. سرمایه اجتماعی یعنی هنجارها و شبکههای اجتماعی که در جامعه وجود دارد و قانونپذیری و اعتماد را در جامعه زیاد و تصمیمها را موثرتر میکند. نقدی که به سرمایه اجتماعی وارد است این است که کاملا از الگوهای بورژوایی و اقتصاد سرمایهداری استفاده میکند. در بحث سرمایه اجتماعی فقط بحث نسبت هزینه به سود و از این قبیل مفاهیم مطرح است یعنی آن چیزی که در نهایت بتواند مردم را به نظم موجود پیوند دهد تا آنها بپذیرند شهروندان خوبی باشند؛ از ردنشدن از چراغ قرمز تا پذیرفتن این فرهنگ و اندیشه که انقلاب همیشه چیز بدی است. این نکته در پس نقطه نظر سرمایه اجتماعی نهفته است. آیا سرمایه اجتماعی در بین مردمی که نسبت به دولت ستمگر یاغیاند بالاتر است یا در بین مردمی که تسلیم میشوند؟ این نقطهنظر از وقتی تقویت شد که در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون متوجه شدند سربازان آمریکایی دیگر به جنگ نمیروند و دنبال زندگی خودشان هستند. حکمرانان از خودشان پرسیدند اینجا یک چیزی گم شده و چرا مردم دیگر با ما نیستند. آن آمریکایی که به جبهههای جنگ دوم میرفت و جانفشانی میکرد تمام شد.
رمان «خداحافظ گری کوپر» توضیح میدهد که چگونه آن رمانتیسم و روحیه قهرمانی و برتر آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم تمام شد. جملاتی شبیه اینکه «اینجا وطنم است» موقعیت خودش را در آمریکا از دست داده و دیگر اعتباری ندارد. ترامپ از بازگشت به شکوه آمریکایی حرف میزند، چون سرمایهداری این را از او میخواهد، اما آنجا دیگر وطن معنایی ندارد. اگر اینطور نیست پس چرا سرباز مزدور به منطقه میفرستند؟ امروز مردم در کل دنیا هشیار شدهاند و جنگ را نمیخواهند. پاتنام و نظریهپردازانی که بحث سرمایه اجتماعی را مطرح کردند برای این پا به میدان گذاشتند که بین مردم و تبعیت از دولت پیوندی دوباره برقرار کنند.
حکمرانی خوب یعنی اینکه بتوان نیروها را برای حفظ قدرت سرمایه و سلطه به خوبی به کار گرفت، چون اگر برای منافع ملت بود که ملت میگوید دیگر جنگ نمیخواهد. نکته دیگری که در مفهوم حکمرانی خوب قرار دارد دولت سازگار با بازار و از بین بردن نهادهای مستقل از قدرت است. این مضمون پنهانی و موذیانه در مفهوم حکمرانی خوب نهفته است. نظریه حکمرانی خوب میخواهد حزبها، سندیکاها، اصناف، تشکلها و ... را در محاق قرار دهد.
اجماع اول واشنگتن
نام «اجماع واشنگتن» را شنیدهاید. جان ویلیامسون در سال ۲۰۰۳ کتابی نوشت و گفت: من مسئول اجماع واشنگتن هستم و این نام را من ابداع کردهام ولی از آن پشیمانم. او میگوید هرگز فکر نمیکردم نظریه حکمرانی خوب من به نولیبرالیسم، سیاست تعدیل ساختاری، حذف مسئولیتهای دولت، نابودی سندیکاها و اتحادیههای کارگری تبدیل شود و تحت عنوان آزادی و بازار آزاد دولت خدمتگزار انحصارهای بزرگ شود. ویلیامسون میگوید هدف ما این بود که آمریکای لاتین را نجات دهیم، چون بدهیهایش زیاد شده بود.
نظر فیدل کاسترو در آن زمان این بود که میگفت: بدهیها را ببخشید و دیگر هم با ما معامله نکنید. چون مردم نیستند که به شما بدهکارند، دولتها و سرمایهدارها و بانکها از شما وام گرفتهاند. اگر این طرح قرار بود به نجات مردم بینجامد دیگر نباید در آمریکای لاتین فقر وجود میداشت. همین اتفاق در اندونزی افتاد. سوهارتو و خانوادهاش میلیاردها دلار وام خارجی را بالا کشیدند. همین شخص علیه دکتر سوکارنو کودتا کرد و یک میلیون کمونیست را کشت.
اجماع واشنگتن از دل همین حرفها در آمد. اجماع اول واشنگتن میگفت: با اعمال «انضباط بودجهای» هزینهها باید با درآمدها جور در بیاید. این جمله ظاهرا درست است، اما اگر میخواهید هزینهها را کم کنید تا با درآمدها جور در بیاید، باید بروید هزینههای ارتش و دستگاههای امنیتی و هزینههای دیگر را کم کنید نه اینکه به لایههای محروم فشار وارد کنید. آنها معتقد بودند دولت باید اولویتهایش را در هزینهبندی عوض کند. هزینههایی که دولت بابت خدمات رفاهی، سوبسید و دستمزدها میدهد باید تغییر کند. چنان وجدان کاذب و دروغینی برای مردم درست کردند که تصور شرایطی جز آن مقدور نبود. در حالی که منابعی که در اختیار دولت است متعلق به عموم مردم است.
مورد دیگر اصلاح نظام مالیاتی است که آن هم ظاهرا کار قشنگی به نظر میرسد. اما به این معنا بود که دیگر از ردههای بالایی و سرمایهگذاران مالیات نگیریم یا کمتر بگیریم. چرا؟ پاسخ میدهند «چون آنها انگیزههای سرمایهگذاریشان را از دست میدهند و این اولویت باید به هم بخورد.» سؤال این است که اگر آنها مالیات ندهند پس چه کسی باید مالیات بدهد؟ اگر قرار است «باستیهیلز» ساخته شود مالیاتش را باید رفتگر محله ما بدهد؟ مالیات را باید از گردنکلفتها بگیرید. ویلیامسون میگوید اشتباه دیگری که ما مرتکب شدیم آزاد کردن نرخ بهره بود. یعنی هر بانک برای خودش یک نرخ بهره بدهد. در نظام بانکی خودمان، نرخ بهره را تا حد بیسابقهای بالا بردند و حدود ۲۸ تا ۳۰ درصد به مردم بهره دادند. طبیعی است وقتی اینقدر سود بدهید نقدینگی بالا میرود. منابع بانکی را هم که به شرکای خودتان و سهامداران بانک وام میدهید. آنها هم میروند برج و ایرانمال میسازند. نتیجه آزادی نرخ بهره هم این بود که نتیجهاش را دیدیم.
مورد دیگری که اجماع واشنگتن مطرح کرد نرخ ارز رقابتی بود. این تنها موردی است که ویلیامسون میگوید من از اول هم در مورد آن تردید داشتم و آن موقع هم میدانستم که نرخ ارز رقابتی و اینکه در بازار آزاد بگردیم و ارز خرید و فروش کنیم اشتباه است. امروز هم اقتصاددانان راستگرای افراطی میگویند نرخ ارز را ثابت نگه ندارید. این حرفها چه معنی میدهد؟ مگر مردم دارو نمیخواهند؟ مورد دیگر آزادسازی تجارت و سرمایهگذاری مستقیم خارجی است. الان سرمایهگذاری آزاد است و میتواند به ایران بیاید ولی این اتفاق نمیافتد، چون آزادی حرکت سرمایه برای جاهایی است که در دروازهاش باز است. مورد دیگر خصوصیسازیها است. در ایران کم خصوصیسازی انجام شده با این حال برخی میگویند خصوصیسازی در حد لازم انجام نشده. کم مانده بانک مرکزی را خصوصی کنند.
نتیجهاش را امروز داریم میبینیم. همان زمان ما این حرفها را میگفتیم ولی میگفتند شما بر پایه ایدئولوژیات حرف میزنی. مقرراتزدایی و حقوق مالکیت از دیگر عناصر حکمرانی خوب است. مقرراتزدایی یعنی مقرراتی که دولت را ملزم به رعایت عدالت اجتماعی و پرداختهای رفاهی به طبقه کارگر میکند، دستوپاگیر است و نباید رعایت شود. آیا مقرراتی که مانع تشکل یابی بود هم حذف شد؟ درست همان زمان که از مقرراتزدایی میگفتند، برای تشکلها مقررات جدیتر میشد. این رویه محصول اجماع اول واشنگتن بود. حکمرانی خوب آن زمان این معنی را میداده است.
تعدیل ساختاری در ایران
بعد از اجماع اول، توافق پساواشنگتن شکل گرفت و دارودسته شیکاگو و پولگرایان متأثر از میلتون فریدمن و آرنولد هاربرگر دست بالا را پیدا کردند. این نظریات را به طور وسیع و آگاهانه در دانشگاههای ایران هم تدریس کرده و میکنند. امروز آثار منفی این اجماع در اقتصاد بروز کرده و موجب فقر، تبعیض، بیکاری گسترده، و برداشتهشدن تمام خدمات رفاهی برای زحمتکشان، کارگران و مردم محروم شده است.
ویلیامسون میگوید من با پولگرایان و با دارودسته شیکاگو هیچوقت موافق نبودم. او میگوید ما هیچ وقت نگفتیم که نرخ مالیات را بروید از پایینیها بگیرید. میگوید دولت حداقلی که من مطرح کردم به معنی آن چیزی که امروز میبینیم نبود. امروز میببینیم که این رویه چه بلایی سر اقتصاد آورده است. جوزف استیگلیتز از ویلیامسون صادقتر بود و خیلی زودتر اعلام کرد من از پیشگاه مردم جهان به خاطر سیاست تعدیل ساختاری که به این کشورها فرستادیم عذرخواهی میکنم.
ایران از سال ۱۳۶۹ سیاست تعدیل ساختاری را در پیش گرفته و تا امروز کاملا پیرو توافق اول واشنگتن عمل کرده است. همه دولتهای ایران بدون استثناء این سیاست غلط را اجرا کردهاند و اقتصاد ایران را به وضعیت امروزی رساندهاند. وگرنه نباید ما اینچنین در مقابل یک حرکت امپریالیستی و سلطهگرایانه ایالات متحده ضربهپذیر میبودیم.
تحریمهای جنایتبارانه آمریکا این بلا را بر سر مردم ما آورده، چون بدنه اجتماعی ضعیف است. مدام میگویند ایران شبیه کره شمالی است. آیا شما در کره شمالی یک نفر را میتوانید پیدا کنید که فرزندش در کانادا درس بخواند؟ یک نفر را میشناسید که از این دزدیهای کلان کرده باشد؟ یک نفر را آنجا میشناسید که با لامبورگینی در خیابانها ویراژ دهد؟ در خود آمریکا هم در نتیجه خرابیای که نولیبرالیسم به بار آمد امروز هر آمریکایی بیش از هزار دلار بدهکار است. دلار آمریکا عامل سلطه و دیکتاتوری پول در سطح جهان است.
چرا آن بلا را بر سر معمر قذافی آوردند؟ فرانسه و آمریکا این کار را کردند، چون او میخواست در معاملات شمال آفریقا دلار و فرانک را کنار بگذارد. چرا پول آمریکایی خودش را مسلط میکند؟ چون من و شما با آن پول معامله میکنیم. او هر وقت کسری میآورد دلار منتشر میکند میفرستد و به ما تورم تحمیل میکند. از ۱۹۷۳ زمان نیکسون این وضعیت پیش آمد. از آن زمان دست ایالات متحده باز شد که دلار منتشر کند. حکمرانی خوب سلطه دلار را تأیید میکند. بحران مالی ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ نتیجه اجماع دوم واشنگتن بود. هنوز هم آن بحران ریشهکن نشده. این بحران مالی نتیجه بازکردن و حبابیکردن اقتصاد، انتشار بیرویه پول، فساد و آزاد کردن بانکها بود.
رئیسجمهور ایران دو، سه بار برنامه ضدرکود ارائه داده، بروید بخوانید، آیا در یکی از آنها میبینید که از کارگران یا فرایند تولید دفاع کرده باشد؟ تمام دغدغه فقط این است که بانکها را اصلاح کنیم. این تصمیمات در متن توافق واشنگتن موجود است.
از تورم ۵۰-۵۵ درصدی کنونی اقتصاد ایران، حدود ۳۰ درصد محصول عملکرد امپریالیستی است و ۲۵ درصد محصول اقتصاد داخلی. ۲۵ درصد رقم بالایی است. بله بانک مرکزی توانسته قیمت دلار را کنترل کند ولی دلار را فقط در برکهها کنترل کرده نه در بطن اقتصاد. در این برکههاست که کسانی که میخواهند خارج بروند خرید و فروش دلار میکنند. ولی به بدنه اصلی اقتصاد که میرسیم کمبود دلار موجب گرانی همه کالاهای وارداتی و تکنولوژی و ... شده. این سیاستهای غلط به خاطر الهام گرفتن از اجماع اول واشنگتن بوده.
من در کتاب «فقر در ایران» محاسبه کردهام که ۳۵درصد جمعیت شهرنشین ایران در سال ۱۳۸۵ زیر خط فقر مطلق قرار دارند. امروز آن ۳۰درصد به ۵۰ الی ۵۵ درصد رسیده. امسال حداقل دستمزد یک میلیونوپانصد هزار تومان بود و از حالا دارند میگویند نمیتوانیم بیشتر از ۱۰-۱۵ درصد اضافه کنیم. در حالی که خط فقر برای خانواده ۳.۵ نفره در شرایط کنونی ۴.۵ تا ۵ میلیون تومان است و اگر این خانواده کمتر از ۵ میلیون تومان درآمد داشته باشد گرسنه میماند.
بعد از جنگ جهانی دوم کینزگرایان به صحنه اقتصاد جهانی آمدند. نظر کینز بر خلاف مکتب شیکاگو این بود که دولت باید در اقتصاد مداخله کند، دولت باید شغل ایجاد کند، و برای خدمات رفاهی سرمایهگذاری کند و سیاستهای مالی را جلو ببرد نه سیاستهای پولی. او معتقد بود «در بلندمدت همه مردهایم» و در خود کوتاهمدت باید زندگی را درست کنیم. بعد نوکینزگرایی و بعد از آن توافق واشنگتن آمد. هیچ کدام از آنها نتوانستند به مأموریتشان ادامه دهند. چون به قدر کافی دموکراتیک نبودند و از لایههای پایینی جامعه الهام نگرفتند و کارگران، زحمتکشان و نمایندگان تودههای مردم در تصمیمگیریها حضور نداشتند. آیا در ده دوره مجلس گذشته، که هر کدام به طور متوسط ۲۰۰ نماینده حضور داشته، یک نماینده کارگر یا دهقان وجود داشته است؟ در تمام این مراحل با کمال تأسف مطبوعات از یکسو و دانشگاهها از سوی دیگر، مردم را ناآگاه نگه داشتند و دخل اقتصاد را درآوردند.
این مطبوعات کمک کردند تا وضع قبلی که مردم از آن ناراحت بودند، به نفع وضعیت نولیبرالی که بر بنیاد توافق واشنگتن شکل گرفته بود تغییر کند. البته من فراموش نمیکنم موقعی که قتلهای زنجیرهای اتفاق افتاد به روزنامه «صبح امروز» زنگ زدم. آقای حجاریان گوشی تلفن را برداشت. گفتم به داد ما برسید رفقایمان را دارند میکشند و او به داد ما رسید. صفحاتی داد و ما در آن باره نوشتیم. اینها را فراموش نمیکنیم ولی قدردانی از نقاط درخشان تأییدکننده روند موجود فعلی نیست.
روند کلی عبارت از این بوده است که مطبوعات سنگری شدند برای تبلیغ مبنی بر اینکه آزادی مساوی است با آزادی سرمایهگذاری و حق مساوی است با حق مالکیت. چه کسی میگوید مالکیت پدیده مقدسی است. رسانهها بودند که اینچنین وجدان دفاع از بازار آزاد را جا انداختند به طوری که مردم به طور غریزی به اشتباه افتادند. مردمی که آلترناتیو رو به جلو ندارند و اعتمادبهنفسشان را از دست میدهند و تشکل مستقل نمیتوانند داشته باشند نتیجهاش این میشود که به گذشته خیالی برمیگردند و میخواهند از آن الهام بگیرند و تا داریوش و کوروش عقب میروند.
به مطبوعاتی که آزادیها را محدود میکنند و مفهوم درست دموکراسی را به ما نمیآموزند نمیتوان دل خوش کرد. مطبوعات در کنار دانشگاهها رسالت و وظایفی دارند و سنگر دفاع از صلح، رفاه، حقوق برابر زنان، دفاع از دموکراسی و کنترل قدرت محسوب میشوند.