فرارو- علیرضا جعفری؛ درساژ اولین ساخته پویا بادکوبه است که در بخش نسل جشنواره برلین به نمایش درآمد و همچنین برنده بهترین فیلم اول در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر شد.
(خطر لو رفتن) جمعی پسر و دختر نوجوان برای هیجان، با مضروب کردن فروشنده از یک سوپرمارکت دزدی میکنند. بعد متوجه میشوند که فیلم دوربین مدار بسته را برنداشته اند. پس باید یک نفر دوباره برود و فیلم آن را بردارد. قرعه به نام گلسا (با بازی نگار مقدم) میافتد که فیلم دوربین را بیاورد. پس از کش و قوسی او قبول میکند و با وجود این که پسرها هستند، او میرود و فیلم را بر میدارد و البته به دوستانش نمیدهد و در جایی امن (در اصطبل) آن را مخفی میکند.
برای خرید و دانلود حلال فیلم درساژ اینجا کلیک کنید
این جا نوار به مثابه مک گافین (شی یا مفهومی که داستان بر اساس آن پیش میرود) عمل کرده و کل قصه را پایه گذاری میکند. بچهها از ترس لو رفتن نوار و شناسایی آنها، از گلسا میخواهند که نوار را پس بدهد. بعد پدر (با بازی علی مصفا) و مادر (با بازی شبنم مقدمی) بر این کار اصرار میکنند.
به تدریج همه کس و همه چیز گلسا را فرا گرفته و گلسا تک و تنها رو در روی جمعی قرار میگیرد که قاعده بازی در این دنیا را رعایت میکنند. قاعدههایی که گلسا نمیخواهد تن بدانها دهد.
کشمکشها تا جایی ادامه پیدا میکند که گلسا همه چیزش را از دست میدهد، از گروه دوستان طرد میشود، وسایل شخصی (مانند گوشی همراه) و پول تو جیبیش را ازش میگیرند، از رفتن به اصطبل و دیدن اسب درساژ مورد علاقه اش منع میشود، و در نهایت خانه و سرپناهشان در یک قدمی فنا قرار میگیرد و هر آن ممکن است بی آشیانه شوند.
اما گلسا از همان ابتدا نشان داده که نمیخواهد مانند بقیه باشد. به هیچ عنوان سازش پذیر نیست و اصولش برای او از همه چیز مهمتر است. با همه در میافتد. نه برای خودش، نه برای دلخوشی و راحتی. این همه پافشاری او از سر خودخواهی نیست.
مثلا برای فروشندهای که در این ماجرا متضرر شده و نزدیک بوده جانش را از دست دهد، میخواهد غرامت بگیرد، اما صاحب مغازه حتا بخش کوچکی از حق سکوتی را که دریافت کرده به کارگر نمیدهد. در نهایت این گلسا است که اخراج میشود. این همه ناملایمات، درگیری و خسران، فقط برای اصولش است. اصولی که حتا او را روانه زندان خواهد کرد.
انتخاب دختری نوجوان برای چنین شخصیتی، کمی جنبههای فمنیستی ایجاد میکند که یادآور کارهای بهرام بیضایی (چه فیلم شده و چه فیلم نشده اش) است. مثل این که بادکوبه یک زن را شایسته داشتن چنین شخصیت محکمِ فساد ناپذیزی میداند و از طرفی سنین نوجوانی را برگزیده تا او مانند یک بزرگسال، بر سر مسائلی که توان مقابله با آن را ندارد، سازش نکند. این انتخاب تحسین برانگیز، میتواند به عنوان اصلیترین نکته مثبت این فیلم برشمرده شود.
اما مشکل بزرگ فیلم این جا است که بیش از این که گلسا تداعی کننده انسانی قوی و اصول گرا (به معنای عام خود) باشد، به شکل دختر نوجوانی لوس و بی منطق جلوه میکند. او تن به قواعد بازی نمیدهد، اما دلیلی بر رفتارهایش نمیبینیم. اصلا دادن نوار باعث چه چیزی میشد؟
چه اتفاق خاصی قرار است بیفتد؟ آن جماعت صاحب مغازه و آن نوار را که قبلن راضی کرده بودند. پس دلیلی نداشت که این همه آدم معطل لجبازیهای یک دختر نوجوان بشوند و این همه درگیری و پافشاری، تبدیل به کشمکشهایی عبث و بی دلیل شود.
طنابی که قرار است این تکههای پازل را به هم ربط دهد، بسیار بسیار باریک است. این طناب یا در واقع نخ، نمیتواند به تنهایی باعث ایجاد اتصال بین این خرده روایتها و به وجود آمدن این بحرانها شود. به علاوه، با پیدا شدن مرد پولداری که پدر یکی از دوستان گلسا است، تمام خرده روایتها به زور به هم متصل شده و این اتصال بسیار تحمیلی به نظر میرسد.
دادن حق سکوت به صاحب سوپر مارکت، فشار روی باشگاه اسب دوانی برای اخراج گلسا و آخر سر، باز شدن گره خانه شان به دست مرد پولدار. انگار هر جا که نویسنده کم آورده، آن پدر پولدار را وسط آورده و همه جا او را در تقابل با گلسا قرارداده است. بعد هم با گذاشتن هوشنگ توکلی در نقش کلیشهای عمو که به نوعی سرایدار باشگاه اسب دوانی است، فضایی معنوی ایجاد کرده تا فضای سنگین بیرون از باشگاه را کمی تلطیف کند.
تمام این اتفاقها نمیتوانست پیرامون مسئلهی ناچیزی مثل نوار گرد هم آیند و باید دستاویزی بزرگتر و پراهمیتتر میبود تا قطعههای روایی و شخصیتی، با انسجام و دلیل پذیری بیشتری در کنار هم، کل با معنایی را تشکیل دهند.
در مجموع درساژ تجربهای ناموفق در به تصویر کشیدن قصهای است که قرار بود ما را با آدمی طرف کند که غیر از اصولش، چیز دیگری برایش مهم نیست. اما مخاطب با دختر لوسی طرف میشود که در مقابل یک سری آدمهای منفعل و مردی ثروتمند ایستاده و تلاشش به بازی کودکانهای شبیه شده است. اما با این وجود منتظر فیلم بعدی بادکوبه خواهیم نشست.