امیر مهدی ژوله فیلمنامه نویس و از دوستانم خشایار الوند هم در یادداشتی برای او نوشت:
سياه.
پسركي پدرش را با صورت روي زمين ديد.دختر شش ساله فكر كرد بازيست،مي خنديد.زني تنها شد.كمر برادري شكست.پسرك دور از چشم خواهرش تك تك زنگ زد به دوستان پدر:سلام بابام مرد.
اشك اشك اشك.اشك حسرت،اشك حيرت .اشكِ پس چي شد همه كارهايي كه داشتي.همه ارزوهايي كه كردي.
فردا يا پس فردا خاك ميريزند رويش.روي صورتش كه هميشه ميخنديد.روي همه شور و هيجانش وقتي يكي از سكانسهايش را براي جمع تعريف ميكرد.روي همه ارزوهايي كه داشت.
اين شادروان را نچسبانيد بيخ اسمش.بگذاريد هنوز ناباور باشيم به مرگش.بگذاريد شوك باشيم هنوز.بگذاريد منتظر باشيم اين شوخي بي مزه تمام شود و خشايار برگردد سر جدول هاي نيمه تمامش.
بايد ارام شويم.بايد اشكها را پاك كنيم.بايد بنشينيم دورهم،عقل ها را روي هم بگذاريم ببينيم چطور بايد براي دردانه شش ساله ش نبودن را معنا كنيم.