امیر سلیمی در دنیای اقتصاد نوشت:
چرا آمریکا بهرغم اینکه برجام را امضا کرده بود و در قالب یک قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل به آن رای مثبت داده بود، آن را زیر پا گذاشت و تحریمهای جدیدی را علیه ایران وضع کرد؟ پاسخی که برخی سیاستمداران و صاحبنظران به این پرسش میدهند بهطور خلاصه این است که آمریکا بدعهد و ناجوانمرد است و همواره هم همینطور بوده است؛ بنابراین اصل توافق کردن با آمریکا در رابطه با برجام اشتباه بود و باید مراقبت کرد که چنین اشتباهی مجددا تکرار نشود.
اما اگر اینطور است و آمریکا ذاتا بدعهد و پیمانشکن است، چرا به صدها و هزاران معاهدهای که با دیگر کشورها بسته است عمل میکند و آنها را نقض نمیکند؟
همه میدانند که آمریکا یکی از بزرگترین کشورهای سرمایهپذیر جهان است و بسیاری از دولتها و اشخاص، همه ساله مبالغ کلانی را در اقتصاد آمریکا سرمایهگذاری میکنند. یکی از دلایل این سرمایهگذاری این است که آمریکا به تعهداتی که در رابطه با حفاظت از سرمایهگذاری خارجی به آنها داده است، عمل میکند و این اطمینان نسبی وجود دارد که آمریکا به تعهدات خود در این زمینه پایبند است.
علاوهبر این، آمریکا یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان است و روابط اقتصادی گستردهای با تقریبا همه کشورهای دنیا دارد. اگر آمریکا ذاتا بدعهد و پیمانشکن است، چگونه تمامی دولتهای دیگر با آن روابط اقتصادی و مالی برقرار میکنند؟
پاسخ را باید در این نکته جست که آمریکا مانند هر دولت دیگری در دنیا، در پی تحقق منافع خود است و به تعهدات بینالمللی خود نیز تا آنجا پایبند است که در کوتاهمدت و بلندمدت، منافع آن را تامین کند و اگر دولتی در آمریکا به این نتیجه برسد که منافع پایبندی به عهدنامهای کمتر از هزینههای آن است، در زیرپا گذاشتن آن تردید نخواهد کرد.
به همین دلیل، وقتی دولت ترامپ (درست یا غلط) به این نتیجه رسید که باقی ماندن در برجام برای آن دولت فایده چندانی ندارد، از برجام خارج شد.
با این حال، در اینجا باید به یک نکته مهم توجه کرد. دولتها منافع و هزینههای باقی ماندن در معاهدات را بهطور مجزا و جداگانه و فارغ از سایر روابط خود با کشورهای دیگر ارزیابی نمیکنند، بلکه آنها را در مجموع و در کنار یکدیگر در نظر میگیرند.
به عبارت دیگر، اگر بین دو دولت فقط یک معاهده وجود داشته باشد، دولتها برای اینکه برای پایبند ماندن به آن یا نقض آن تصمیمگیری کنند، فقط آن یک معاهده را در نظر میگیرند، اما اگر بین آنها دو یا چند یا چندین معاهده وجود داشته باشد، آنگاه تصمیمگیری درخصوص اجرا یا نقض آن معاهده، در پرتو مجموع روابط فیمابین سنجیده میشود.
این مساله که هم در روابط میان دولتها و هم در روابط میان اشخاص صادق است را میتوان با ذکر مثالی توضیح داد. فرض کنید کارخانهای که ماشینآلات تولید میکند، با یک شرکت تجاری قراردادی برای فروش یک محموله از تولیدات خود بسته باشد. قبل از تحویل کالای موضوع قرارداد، کارخانه فروشنده متوجه میشود که قیمت ماشینآلات تولیدی به طرز قابلتوجهی افزایش پیدا کرده است.
در چنین شرایطی، اگر قرارداد میان این دو شرکت، فقط همین قرارداد فروش کالا باشد، احتمال زیادی وجود دارد که افزایش قیمت کالا باعث شود فروشنده به تعهدات خود عمل نکند. اما اگر همین کارخانه تولید ماشینآلات، قراردادهای متعدد دیگری با شرکت تجاری مزبور منعقد کرده باشد و در آن قراردادها برخی از مواد اولیه مورد نیاز خود را از شرکت مزبور خریداری کرده باشد یا از شرکت مزبور وام گرفته باشد یا شرکت یادشده ضامن وامهای آن کارخانه شده باشد یا در سهام شرکت تجاری ثالثی با آن شرکت سهیم بوده باشد یا نظایر آن، بسیار غیر محتمل خواهد بود که از تحویل کالای فروخته شده به شرکت مزبور خودداری کند؛ زیرا میداند که چنین کاری بر قراردادهای متعدد بین طرفین، اثر منفی خواهد گذاشت.
به عبارت دیگر، در شرایطی که روابط تجاری و اقتصادی میان طرفین، عمیق و گسترده است، آنها حتی قراردادهایی را که ظاهرا به زیان آنهاست اجرا میکنند تا به این ترتیب، از نقض قراردادهایی که به نفعشان است، پیشگیری کنند.
مثالی دیگر، میتواند این مطلب را بیشتر توضیح دهد. فرض کنید در حالی که از پیادهروی خیابان عبور میکنید، شخصی با بیمبالاتی به شما تنه بزند.
در چنین حالتی، ممکن است شما اعتراض کنید و به تندی واکنش نشان دهید و به او یادآوری کنید که هنگام عبور از پیادهرو باید دقت کند که مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکند. اما اگر قبل از واکنش نشان دادن، متوجه شوید که آن شخص، یکی از همسایگان شما یا از بستگان شماست، آن گاه واکنش شما متفاوت خواهد بود و شاید اصلا رفتار نادرست او را به رویش نیاورید.
این به آن دلیل نیست که شما عمل مزبور را تایید میکنید، بلکه عقل سلیم به شما میگوید که شما با همسایه یا فامیل خود، برای سالها و شاید تا آخر عمر، چشم در چشم هستید و روابط گسترده و متعددی دارید که نمیتوانید با یک دعوای خیابانی بر سر تنه زدن، همه آنها را تحتتاثیر قرار دهید.
همه آنچه در بالا درباره روابط اشخاص و شرکتها گفته شد، در مورد روابط دولتها نیز صادق است. هر عهدنامهای که با دولتی بسته میشود مثل یک نخ است که به سادگی قابلپاره کردن است؛ اما اگر تعداد این نخها زیاد شود، گسستن همه آنها به سادگی امکانپذیر نخواهد بود.
آمریکا در مقابل ایران عهدشکن است و مادامی که روابط ایران و آمریکا (یا هر کشور دیگری) به یک عهدنامه مشخص محدود شود، آمریکا عهدشکن خواهد بود. نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری، تعهدات بینالمللی خود را از روی مروت و به خاطر اخلاق اجرا نمیکنند، بلکه آنها را به خاطر منافع حاصل از آنها اجرا میکنند. اما آمریکا در مقابل عربستان یا امارات، به سادگی نمیتواند عهدشکنی کند؛ چون اگر بخواهد عهدشکنی کند؛ باید فکری برای اتباع خود که در این کشورها سرمایهگذاری و فعالیت اقتصادی دارند، بکند. باید فکری برای قراردادهایی که شرکتهای آمریکایی با شرکتهای اماراتی و شرکتهای عربستانی بستهاند، بکند. باید فکری برای سفارتهای خود در این کشورها بکند و بسیاری موارد دیگر نظیر این، که عملا موجب وابستگی متقابل دو طرف به یکدیگر شده است.
در مقابل، نقض برجام برای آمریکا هزینه چندانی نداشت؛ چون نه اتباع آمریکا در ایران تجارت و سرمایهگذاری دارند، نه شرکتهای آمریکایی با شرکتهای ایرانی رابطه دارند، نه آمریکا در ایران سفارت دارد و نه هیچگونه رابطه دیگری وجود دارد که آمریکا نگران از دست رفتن یا خدشه پیدا کردن آن باشد.
آنچه در بالا گفته شد، منحصر به رابطه ایران با آمریکا نیست و در رابطه با همه کشورها صدق میکند. رابطه ایران با چین هم اگر محدود به چند مورد خاص شود، چین به راحتی میتواند در اثر تحریم یا فشار آمریکا یا حتی عربستان، رابطه خود با ایران را قطع کند. اما اگر رابطه بین دو کشور، گسترده و عمیق باشد، چین به راحتی نمیتواند با فشار آمریکا این روابط را کنار گذارد.
در پایان، شاید ذکر یک نمونه تاریخی مفید باشد. در سال ۱۸۰۶، فرانسه تحریمی را علیه تجارت با انگلیس وضع کرد. موضع حقوقی دولت انگلیس علیه آن تحریم، کمابیش شبیه موضعی بود که ایران اکنون علیه تحریم مزبور گرفته است و تحریم را چیزی شبیه بربریت و ناقض حقوق بینالملل اعلام کرد.
اما موضع عملی و سیاسی دولت بریتانیا این بود که کمر همت به توسعه روابط مالی و تجاری خود با همه دنیا بست و سعی کرد که به هر قیمت شده است، روابط خود با سایر کشورها را توسعه دهد. نتیجه این شد که امروزه، مورخان بر این باورند که یکی از دلایل اینکه لندن به یک مرکز مالی بینالمللی تبدیل شد، اما پاریس چنین موقعیتی را پیدا نکرد، همان تحریم سال ۱۸۰۶ بود.
درسی که از این امر میتوان گرفت این است که اگر امروز، آمریکا در مقابل ایران ایستاده است و قصد انزوای ایران را دارد، ایران برای مقابله با این سیاست آمریکا باید روابط خود را با همه کشورهای دیگر بسط و توسعه دهد و در این خصوص تردیدی به خود راه ندهد.
اینکه عدهای جستوجو کنند و در هر کشور، از چین و روسیه گرفته تا کشورهای همسایه عیب و ایرادی بیابند که رابطه با آنها را منفی جلوه دهند، قطعا تسهیلکننده کار آمریکاست نه به نفع ایران. پیدا کردن بهانه برای قطع یا محدود کردن رابطه با سایر کشورها کار دشواری نیست؛ اما باید دید که آیا چنین کاری در راستای منافع ملی ما نیز هست؟