عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی معتقد است که آینده ایران و تفکر فلسفی مهمترین دغدغههای محمدعلی مرادی بود، او به نوعی گفتوگوی فلسفی تبدیل شده بود و حد و مرزی برای گفتوگو نداشت.
محمدعلی مرادی از اندیشمندان ایرانی هفته گذشته درگذشت اما بررسی ابعاد نظری این فیلسوف ایرانی میتواند ادامه داشته باشد. قاسم پورحسن عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی معتقد است مرادی دو دغدغه ایران و تفکر فلسفی داشت.
در پی گفتوگوی پورحسن با خبرگزاری ایکنا در خصوص ابعاد پروژه فکری مرادی را ملاحظه میکنید.
فلسفه ایران از دست دادن چنین اندیشمندانی چگونه رهروی را از دست میدهد، دغدغههای مهم ایشان چه بود؟
هایدگر در خصوص سقراط معتقد است که مهم نیست زندگیاش چه بود و میتوانیم بگوییم به دنیا آمد، اندیشید و مرد. دکتر مرادی متعلق به سنت آلمانی و علاقه مند به هایدگر بود، اما آیا تاریخ زندگی یک اندیشمند مهم است؟ فراز و فرود زندگی یک متفکر مهم است و برخلاف هایدگر من معتقدم بسیار مهم است و دلیلش هم این است که شما میتوانید تطورات فکری یک متفکر را ببینید.
دکتر مرادی دو دغدغه بسیار مهم داشت، یک ایران و دیگر تفکر فلسفی. مهم نیست که او باشد یا نباشد و یا بتواند مباحث خود را بسط بدهد، بلکه تنها طرح بحث توسط او اهمیت فراوانی داشت. در جلسات زیادی که ما بحث میکردیم، میگفت آقای پورحسن ما در ایران هنوز نمیتوانیم بگوییم که تفکر فلسفی شکل گرفته است. این مسئله مهمی است، مرگ عالم قابل جبران نیست، اما در عین حال مرگ عالم مساوی با مرگ تفکر آن عالم نیست، بنابراین به قول سقراط در رساله فایدون، وقتی شما از جاودانگی حرف میزنید، تفکری که بنیادین باشد جاودانه است، حال میخواهد از سوی دکتر مرادی گفته شود یا متفکری دیگر.
اما چرا یک متفکر برای ما ارزشمند است، برای اینکه یک مسئلهای را طرح میکند که نسبت به آن غفلت شده است و این اهمیت اوست. خود توجه دادن در اینجا قابل تامل است. مسئله اول دکتر مرادی ایران بود. او دائما میگفت متفکر ایرانی اشتباه میکنند که از ایران میروند. ایران بدون متفکران خود سامان پیدا نمیکند، متفکری که مسئلهاش ایران است اگر هایدگر، کانت و هگل میخواند، مسئلهاش اینها نیست، بلکه مسئله این است که چطور باید از پرسشهای آنها برای حل مسئله ایران استفاده کرد.
لزومی ندارد کار ما به نحو اقتباسی باشد، شما واجد دانش و پرسشهایی از آن متفکر شدهاید. تفکر روشن دکتر مرادی این بود که ایران مسئله اول من است و مهمترین کسانی که درباره ایران اندیشیدهاند این اشکال را دارند که عدهای صرفا خواستار بازگشت به دوره کهن تاریخ ایران هستند. این مشکلی را حل نمیکند. من در همایش بینالمللی شریعتی وقتی سخنرانی داشتم، آقای مرادی سخنران بعد از من بود، چند نفر قبل از من عنوان کردند که ما باید به شریعتی برگردیم و من مطرح کردم که شریعتی را باید بخوانیم و نیازی به بازگشت به او نداریم و از آنجا که باید به آینده ایران فکر کنیم و دوران شریعتی که دوران نگاه ایدئولوژیک بود نباید اصلا تکرار شود. در آن دوران عقل ارزش اندکی داشت، خود شریعتی میگفت من یک ابوذر را به صد ابن سینا ترجیح میدهم، اگر این طور است که ما نباید به آن برگردیم. آن تفکر در همان زمان دوام داشته و من گفتم که ما باید به عقلانیت فلسفی برگردیم و دکتر مرادی بعد از من گفتند که اولین بار است که میبینیم کسی در ایران از عقلانیت فلسفی دفاع میکند.
ایشان، بنده، دکتر میری و تنی چند از اساتید در خصوص ایدههای مربوط به ایران از جمله ایده سیدجواد طباطبائی را بررسی کردیم، من معتقدم بودم که این ایده به بازگشت منتهی میشود، یعنی وقتی طباطبائی میگوید با حمله اعراب نظم ایران از بین رفت و ما باید برگردیم به آن زندگی وضع و مناسبات آن زمان و دوران شکوهمندی هخامنشیان، به زعم من این بازگشت است و ما نباید به آن روزگار برگردیم و بازگشت به گذشته فهم غلطی برای تفکر است، زیرا تفکر راه به سوی آینده دارد. ما حتی وقتی در خصوص میراث عقلی حرف میزنیم باید آن را ناظر به آینده بدانیم، میراث وجه وجودی دارد که معطوف به آینده است و این با خوانش و خواندن مبتنی بر تفکر به عمل میآید. طباطبائی میخواهد در خصوص ایران بازگردد، اما ما به دنبال بازجست هستیم و نه بازگشت و ببینیم چطور میشود از میراث اسلامی برای آینده استفاده کرد.
من وقتی در مرکز ایرانشهری حرف زدم گفتم نظریه ایرانشهری نظریه سلطنت نظریه یک دوره از ایران و محصول خرد ایرانی بود. این برای من، مرادی و میری مهم بود، و نشستهای زیادی حول مسئله ایران برگزار شد. مهمترین مسئله مرادی ایران بود و وقتی از فلسفه حرف میزد به دنبال این بود که چگونه به درد ایران میخورد. او تاریخی به ایران فکر میکرد و او مسئله معاصرت ایران سخن میگفت. ما معتقد بودیم نگاه به میراث باید با ابتنا به بازجست در میراث باشد. برای وضعیت کنونی ما، اگر میراث درست خوانده نشود، اتوپیای مازاد به بار میآورد، در آلمان ۱۹۳۳ این وضعیت به وجود آمد. در اتوپیای مازاد آنچه ترسیم میشود نگاهی فاشیستی است که در آینده ذیل آن دیگری دیده نمیشود و ممکن است برای دست یافتن به آن خشونت به کار برد. بنابراین اگر این فهم عقلی باشد در خوانش وضعیت کنونی اتوپیای مازاد نمیآورد. لوینانس هم چنین نگاهی داشته است.
در کنار مسئله ایران که از وجوه گوناگون هویت آینده، گذشته و خوانش میراث مطرح بود، برای مرادی خواندن همه متفکران مهم بود. ایشان از آلاحمد و دیگرانی چون ایشان دفاع میکرد اما در ذیل او قرار نمیگرفت. با شریعتی چون نگاه ایدئولوژیک و ضدعقلی داشت نزدیکی نداشت. یکی از جهتهایی که بنده را به مرادی گره میزد، مسئله ایران بود.
مسئله دوم مورد توجه ایشان تفکر بود. ما عنوان کردیم این همه دانشگاه، اساتید علوم انسانی، فلسفه و جامعهشناسی وجود دارد، اما چرا تفکر به وجود نیامده است. هر دو ما در اهمیت دادن به یک سوال هایدگر شریک بودیم که میپرسد، آن چیست که آن را تفکر مینامند؟ تفکر، خواندن، نوشتن، تولید، مقالات و کتاب نیست، تفکر سنخ خاصی است. مرادی دائما عبارت هایدگر را که ما تفکر را برقراری نسبت آزاد با یک امر است را نقل میکرد. چرا تفکر مسئله اصلی هایدگر در غرب بود، اینکه او حس می کرد در درون نگاه متافیزیک، ایدئولوژیک، ذیل یک متفکر تفکر نمیآورند و به نظر مرادی و بنده، ما معمولا مقهور متفکران غربی هستیم.
ما معمولا وقتی گادامر، سارتر، هگل و .... می خوانیم مقهور اینها هستیم و مرادی میگفت ما باید بتوانیم با تفکر خودمان و بدون مقهور شدن بنویسیم. تفکر با انقیاد در اندیشه مخالف است، هایدگر با خروج از انقیاد ارسطو، نیچه و هوسرل، هایدگر شد. تفکر برقراری نسبت آزاد با یک امر است و این باید در شما شکل بگیرد. ذات تفکر پیچیده است و نمیتوانیم بگوییم او چون مقاله دارد متفکر است و او چون مقاله ندارد متفکر نیست. شاید دانشجویی متفکر باشد و استادی نباشد. من در برنامه تلویزیونی زاویه مطرح کردم که چطور ما این همه استاد، دانشگاه، مقاله داریم اما یک اندیشه ما در جهان تدریس نمیشود و این به خاطر آن است که ما تفکر نداریم.
ایشان مرزی برای گفتگو نداشت و فارغ از اینکه تفکر خاصی داشت سعی می کردند با بسیاری از اندیشمندان مناسبات جدی فکری داشتند. چه درسی می توان از این رفتار ایشان داشت؟
دپارتمانها و اساتید فلسفه ما احساس میکنند که صاحب مقام سلطنت در این حوزه هستند. ما هیچکدام از ما سقراطی نیستیم، مرادی به من میگفت من معلم کف خیابانم. من و شما و واجد یک مونارش و تخت سلطنت فلسفه نیستیم. من و شما که دست به گفتوگو میزنیم، به جدیترین مسئله در آغاز فلسفه میپردازیم اما این به یک تاج و تخت بدل شده است. استاد فلسفه حتی نسبت درستی با دانشجویان خود ندارد. او در درجه اول رابطه دوستی باید ایجاد کند و نه رابطه قهر و قالب بودن. قاهریت در دپارتمانهای فلسفی ما حکفرمایی میکند. تربیت مراوده و داد و ستد میخواهد.
خوردن غم، همنشینی، منطق گفتوگو که همه آنها را در محمدعلی مرادی میدیدم، از لوازم کار فلسفی است. البته ممکن بود وضعیت روزگار او را به این سمت کشانده باشد اما این بسیار خوب بود که او عضو هیئت علمی دانشگاه نشد. فلسفه در ایران ما از دانشگاههای ما برنمیخیزد و مرجع آن در دپارتمانهای ما نیستند و در بیرون از دانشگاهاند و ما نتوانستهایم از جریان رسمی فلسفه، فلسفهای را شکل دهیم. در هیچ جای دنیا فلسفه بر اریکه قدرت نیست و استاد فلسفه در مناسبات اجتماعی است و استاد فلسفه در میان مردم است و شما منطق گفتوگو را میبینید که داد و ستد است و شما نمیتوانید بیرون از جریان فلسفه و دانشجویان باشید و سلطنت فلسفی بکنید و مرادی به نوعی گفتوگوی فلسفی تبدیل شده بود و حد و مرزی برای گفتوگو نداشت، چه کسانی او را بربتابند و یا برنتابند، ابایی از نقد کردن و نقد شدن نداشت. بسیاری از جلسات نقد ما به تمجید میگذرد و این به اندیشه و فلسفه منجر نمیشود. در غرب شاگرد در مراسم تجلیل استاد او را نقد میکند.
محمدعلی مرادی معتقد بود ما باید فلسفه را در درون جامعه جستجو بکنیم و فلسفه امری نیست نام و نشان رسمی و تخت و تاجی داشته باشد و فلسفه را باید انضمامی دید. او میگفت ما هایدگر را سلطنت طلبانه میخوانیم. مهمترین پروژه فلسفه او صرف وجود نبود بلکه مهمترین دغدغهاش محیط زیست، طبیعت و جامعه آلمان بود. به غیر از دکتر داوری و سید جواد طباطبائی کدام یک از فلاسفه ما به ایران میاندیشند و فلسفه شان به درد ایران میخورد، مراد من این نیست تنها این دو نفر هستند بلکه منظورم این است که عده اندکی در مورد ایران میاندیشند. خود مرادی به این میاندیشید و میگفت اگر نتوانیم فرار و فرود جامعه را از دید فلسفی تحلیل نکنیم نمیتوانیم فلسفه موثری داشته باشیم.
شما میدانید وقتی رورتی میگوید اولویت دموکراسی بر فلسفه مرادش این است که پرسش الان ما دموکراسی است یا فلسفه ارسطو این به معنا کنار گذاشتن فلسفه نیست، بلکه مراد این است که مهمترین کار فلسفه دموکراسی است و این مسئله اصلی ماست همین طور ممکن است در جامعه امروز ما نیز مسئله اصلی مناسبات جمعی و عقل جمعی باشد که فلسفه باید آن را سامان داده در موردش تامل کند. من رابطه خوبی با سنخ فکری مرادی پیدا کرده بودم. ایشان به دنبال شکل دادن ساختار فهم و دستگاه مفهومی بود و اینکه بتوانیم بنیادهای غرب را درست بفهمیم نه اینکه چون هایدگر شهرتی دارد آن را بخوانیم تا بتوانیم جایگاه آنها را به درستی بشناسیم.
مرادی برغم تفکراتشان ارزیابی ویژهای نسبت به علامه طباطبائی داشتند و ایشان را یکی از نوادر تاریخ معاصر فکری ایران میدانستند، به نظر شما وجه این ارزیابی چه بود؟
ارزیابی ایشان درست بود و ما در جلساتی که با هم داشتیم در این خصوص گفتوگوهایی میکردیم. بنده در خصوص علامه طباطبائی، مهدی حائری و شهید مطهری در نشستی دفاع کرده و بنیاد تفکرشان را تفکر فلسفی و عقلانی دانستم و مرادی با این سخن همراه بود. علامه دستگاه عقلی درست کرد، در حالی که در آن زمان بسیاری درون دستگاه ایدئولوژیک فرو رفتند. علامه از حیث روحانی بودن مورد نظر مرادی و من نیز نیست. او وقتی مقاله بنده در خصوص نظریه اعتباریات علامه خواند آن را شگفت انگیز و جالب دانست و قرار بود در این زمینه صحبتهایی هم داشته باشیم.
ببینید، چرا علامه مهم است؟ چون او میخواست تفکر را سامان دهد، دوران خود را بشناسد و برای آینده ایران بنیانهای عقلانی و نه ایدئولوژیک یا تئولوژیک بگذارد. علیرغم اینکه در آن زمان غلبه با نگاه ایدئولوژیک بود، در این دام نمیافتد و بزرگترین فیلسوف معاصر ما میشود. او درون حکومت پیشهوری مسائل را میبیند و جوابی به مارکسیسم لنینیسم میدهد که ایدئولوژیک نبوده بلکه عقلی است. او مهمترین بنیان برای تفکر عقلی بود. بسیاری از متفکران در دام ایدئولوژی میافتند که منجر به نگاه آرمانخواهانه و نه عینیتگرایانه میشود.
مرادی در اولین برخورد ما دفاع بنده را از منظر تفکر تمجید کرد. دلیل برقراری نسبت علامه با کربن چیست؟ بقیه به دنبال دین، مذهب و طریقت کربن هستند اما پرسش علامه این است که شما تفکر را چه میدانید؟ کربن از منظر هوسرلی به علامه جواب میدهد. در میان همه متفکران ما نیز علامه برای کربن قابل توجه است، زیرا او در دستگاه هوسرل و هایدگر به ذات تفکر راه یافته است و مرادی که در سنت آلمانی تربیت یافته نیز میداند سامان دادن تفکر فیلسوف میخواهد و این فرد به غیر از علامه نمیتواند کسی باشد. به همین دلیل علامه که بنیادهای تفکر را در ایران جستجو میکرد، برای کسانی که ذات تفکر را میفهمند اهمیت داشت.