
بنابراین توقف انکار آن، بهرسمیتشناختن آن و بازگرداندن آن به امری هنجاری، میتواند آن را به امری «معمول» تبدیل کند و درنهایت دغدغههای مرتبط با امنیت شهروندان را مانند آنچه در گذشتهها بوده است، کاهش دهد و از تزریق استرس قابل اجتناب و بیهوده به بدنه جامعه بکاهد. حتی برای گفتمانی که تلاش در برجستهکردن «هلال فراملی نوروز» و تقویت همبستگی بین کشورهای داخل این هلال را دارد، شاید لطمهنزدن به این همبستگی فراملی از طریق انکار مراسم نوروزی تقدم منطقی داشته باشد.
مهرداد عربستانی. استاد دانشگاه تهران در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: «لذت» و «ماجراجویی» موضوعاتی است که برای بسیاری با یادآوری چهارشنبهسوری تداعی میشود. برافروختن آتش و ترقهبازی و در زمانهای قدیمتر، قاشقزنی و فالگوشایستادن کارهایی بودند که این لذت ماجراجویانه را شکل میدادند.
به نظر میآید که مشخصا همچنان برخی از این عناصر را میتوان کمابیش در مراسم چهارشنبهسوری مشاهده کرد؛ اگرچه به نظر نمیآید که معنای چهارشنبهسوری امروزه با آنچه مثلا ٥٠،٤٠ سال قبل، در پیش از انقلاب اسلامی بوده است، یکسان باشد. اصولا عدهای تمایل دارند که چنین مراسمی را با نگاهی ذاتگرایانه براساس اموری همچون «فرهنگ کهن» و «میراث ملی» و... تعریف کنند و بر این اساس بهاصطلاح گوهر و ذات آنها را آشکار کرده و بهعنوان «معنای» این مراسم ارائه دهند؛ ذاتی که با جستوجو در تاریکنای تاریخ و یافتن معنای «واقعی» و «اصیل» این مراسم به دست میآید.
چنین کوششی درواقع با انگیزه تجدید حیات و استقرار معنای «واقعی»ای است که گمان میرود امروزه به دلیل نداشتن آگاهی مردم از دست رفته است؛ نوعی هویتخواهی و هویتسازی بنیادگرایانه (در معنای خنثای آن) برای ساختن هویتی آرمانی. اگرچه غالب انسانشناسان ترجیح میدهند که نگاه دیگری به مفهوم «معنای فرهنگی» داشته باشند. در این نگاه پدیدههای فرهنگی را نه بهعنوان اسمی برای خصایصی ثابت با هویت مشخص تاریخی، بلکه بهعنوان یک فعل یا صیرورت، یا یک میان ذهنیت در حال تغییر، بنگرند.
با این نگاه تغییر معانی فرهنگی نیز امری بدیهی و فهم آن نیز وظیفهای برای پژوهشگر فرهنگی میشود. جشنوارههای کارناوالی در بسیاری از جوامع دیده میشوند. این رویدادها یعنی رویدادهای جمعی پرسروصدا در فضای آزاد که مردم در آن مجالی برای تنفس در خارج از هنجارها و قواعد مرسوم اجتماعی مییابند، تمهیداتی فرهنگی هستند که فضایی آستانهای- بینابینی و نامتعین- را برای شرکتکنندگان تدارک میبینند؛ فضایی که به مردم اجازه میدهد که با نقض موقت قواعد اجتماعی و پس از تجربه نوعی وارونگی، دوباره بتوانند به زندگی در داخل ساختار نظم و قواعد اجتماعی بازگردند. در حقیقت این فضای ضدساختار، تخلیه هیجانیای را به همراه میآورد که میتواند درنهایت با آزادسازی هیجانات جمعشده ناشی از گیرافتادگی در فضای ساختارمند اجتماعی، مانند دریچه اطمینان در خدمت تثبیت و استمرار نظم و ساختار اجتماعی قرار گیرد.
هسته این مراسم را میتوان «لذتی» دانست که تخطی از قواعد و عبور از مرزها ایجاد میکند. یعنی، نهفقط لذت مشروع و متعارف، بلکه لذتی که منبع آن گذر از مرزها و خطوط هنجاری است؛ چیزی که میتوان آن را مصداقی از ژوئی سانس دانست. فرق تخطی و فراروی از محدودههای اجتماعی در این مراسم با تخطی انحرافی از قواعد را میتوان در جایگاه هنجاری کل این مراسم در جامعه دانست. چهارشنبهسوری مانند هر فستیوال و کارناوالی، بهطور هنجاری و بهترتیب تقویمی شکافی موقت در نظم موجود ایجاد میکند.
به عبارت دیگر، در این مراسم این فراروی از مرزهای ساختاری جامعه نوعی «ناهنجاری هنجارمند» است که در زمینه وسیعتر اجتماعی پذیرفته و تعریف شده است. اما در بررسی معنای فرهنگی این مراسم پس از انقلاب اسلامی ایران، باید به «مسئلهشدن» این مراسم اشاره کرد؛ عنصری که در گفتمان غالب بهخوبی جا نمیگرفت و جایگاهی شناور و چالشبرانگیز داشت.
برگزاری چهارشنبهسوری از سوی مردم از امری معمولی و بیمسئله به امری مجرمانه و اصولا انحرافی و ممنوع تبدیل شد. در حقیقت فضای تنزّهگرای اخلاقی و اعتقادی پس از انقلاب معنای کل مراسم را بهعنوان بقایای مراسم و باورهای پیشااسلامی و رفتارهای «غیراخلاقی» و «خرافی» تقبیح میکرد و نیروهای انتظامی هرساله به منع و برخورد با مرتکبان به آن پرداختند. چندسالی نگذشت که کمکم چهارشنبهسوری برای شرکتکنندگان و نیروهای انتظامی به بازی قایمباشک تبدیل شد. بهاینترتیب یک جشنواره معمولی «ناهنجاری هنجارمند» به ناهنجاری مطلق تبدیل شد و تخلیه هیجانیای که طبق عرف اجتماعی صورت میگرفت، تبدیل به تخلیه انفجاری نامقید شد.
با تثبیت اجتماعی نظم نوین، گفتمان رسمی مبتنی بر منع چهارشنبهسوری کمکم به گفتمانی قانونی- انتظامی تغییر شکل پیدا کرد که نقطه محوری آن از قبح به سمت خطرات بازی با مواد منفجره و ترسی که برای شهروندان ایجاد میشد و ضرورت برقراری نظم و امنیت حرکت میکرد. اگرچه شاید به دلیل ثمربخشنبودن این ممانعتها، یا علل دیگر که نیاز به بررسی بیشتر دارد، در دهههای اخیر بتوان چینش جدیدی در این گفتمان نسبت به چهارشنبهسوری را مشاهده کرد؛ چینشی که تا حدودی «آزادگذاری» (Permissiveness) مردم را میپذیرد و از «تخطیهای جزئی» چشمپوشی و تلاش میکند تا روادارانه فضایی را به آن تخصیص دهد.
اگرچه شاید همچنان بقایای گفتمان تنزهگرای گذشته در تابوی نام چهارشبنهسوری (و تبدیل آن به شب چهارشنبه آخر سال) دیده میشود؛ همانگونه که نام مراسم دیگر نورزوی، یعنی سیزده بدر، هم پس از نادیدهانگاشتنهای مداوم با عنوان دیگری در گفتمان رسمی نامیده میشود. به نظر نگارنده، چنین مراسمی بخشی جدانشدنی از تقریبا هر فرهنگ و اجتماعی هستند و به قولی بدون چنین تمهیدات فرهنگی ساختار جامعه قادر به ادامه بقا نخواهد بود.
بنابراین توقف انکار آن، بهرسمیتشناختن آن و بازگرداندن آن به امری هنجاری، میتواند آن را به امری «معمول» تبدیل کند و درنهایت دغدغههای مرتبط با امنیت شهروندان را مانند آنچه در گذشتهها بوده است، کاهش دهد و از تزریق استرس قابل اجتناب و بیهوده به بدنه جامعه بکاهد. حتی برای گفتمانی که تلاش در برجستهکردن «هلال فراملی نوروز» و تقویت همبستگی بین کشورهای داخل این هلال را دارد، شاید لطمهنزدن به این همبستگی فراملی از طریق انکار مراسم نوروزی تقدم منطقی داشته باشد.
اگرچه همچنان به نظر میرسد که در گفتمانهای موجود، تکلیف «چهارشنبهسوری» مانند بسیاری از امور دیگر همچنان نامشخص و درواقع دال شناوری است که هر دستهای تلاش دارند که آن را با مدلولات و معانی مختلف و حتی متعارضی پر کنند؛ مسابقهای که طبعا نمیتواند برندهای داشته باشد. ممکن است کسی وضعیت چهارشنبهسوری در نظام نمادین را نمونهای از عدم وفاق و نفی متقابلی قلمداد کند که احساسی از تعلیق و عدم تعین را به سوژه وارد میکند.