روز پنجشنبه نشستي از سلسله نشستهاي «اصلاحات همه جانبه در ايران» با موضوع «اصلاحات امتداد انقلاب» در دفتر حزب «اتحاد ملت» برگزار شد.
سخنرانان اين نشست، سعيد حجاريان، هادي خانيکي و آذر منصوري بودند. در بخش اول، منصوري به اين پرسش که «نسبت جريان اصلاحات و جايگاه زنان چيست؟» پاسخ داد. قائممقام دبيرکل حزب اتحاد ملت ضمن تشريح تلاشهاي زنان در عرصه سياست در صد سال اخير از خلأ استراتژيک جريان اصلاحات در حوزه زنان، سخن گفت.
پس از آن نوبت به سخنراني سعيد حجاريان رسيد. ١٨ سال پيش در چنين روزهايي بود که حجاريان ترور شد. آن ترور با تيتر «شليک به مغز متفکر اصلاحات» در تاريخ ماندگار شد. هرچند حجاريان از اين ترور جان به در برد، اما آثار آن هيچگاه دست از سر او برنداشت.
شرايط جسماني حجاريان باعث شد سعيد شريعتي متن سخنراني او را بخواند. حجاريان که اعتقاد داشت اصلاحات ميتواند از درون انقلاب اسلامي ايران مشتق شود، تلاش براي عرفيکردن قدرت را يکي از وظايف جدي اصلاحطلبان دانست. در ادامه، خانيکي به تشريح محورها و مفاهيم اساسي جريان اصلاحات در ايران پرداخت. آنچه در ادامه ميخوانيد خلاصهاي از صحبتهاي سخنران اين نشست است.
حجاريان: تلاش براي عرفيکردن قدرت يکي از وظايف جدي اصلاحطلبان است
زماني که لايههاي تحتالارضي با يکديگر تصادم پيدا کرده و گسلها گسيخته ميشوند، زلزله رخ ميدهد؛ انقلاب نيز در چنين وضعيتي به وقوع ميپيوندد و ناشي از شکافهاي عميق اجتماعي، اقتصادي و سياسي است که به حد اشباع رسيده و نظم موجود را دگرگون ميکنند. گاهي شکافها عمق کمتري دارند، در نتيجه زلزله کمشدتي اتفاق ميافتد و انقلاب سياسي رخ ميدهد؛ به اين معنا که ساخت سياسي و قانون اساسي تغيير ميکند؛ مانند آنچه در بهمن سال ۱۳۵۷ رخ داد. ولي گاهي شکافها عمق بيشتري دارند و زلزله با ريشتر بالاتری اتفاق ميافتد و به تحول در ساختار اقتصادي، اجتماعي و سياسي منتج ميشود و فرماسيونها تغيير ميکنند. مانند انقلاب فرانسه که فرماسيون فئودالي را به بورژوازي تغيير داد.
از همان فرداي پيروزي انقلاب اسلامي، عدهاي بهشدت با نهادينهشدن انقلاب مخالفت کردند. گروهي از «انقلاب مستمر» سخن به ميان آوردند؛ چراکه معتقد بودند بوروکراتيزهشدن انقلاب قاتل آن است و بر همين مبنا نتيجه گرفتند دائما بايد نيروها و کادرهاي انقلاب را تغيير داد و نيروهاي جوانتر را که روحيه انقلابيتري دارند، به سيستم وارد کرد. گروهي دنبال «انقلاب در انقلاب» بودند؛ مثلا انقلاب فرهنگي را به جريان انداختند تا بتوانند از آن طريق به پاکسازي دستگاه علمي کشور مبادرت ورزند و مانع آن شوند که سيستم ايدئولوژيک غربي خود را در ايران اسلامي بازتوليد کند. گروهي ديگر دنبال «صدور انقلاب» رفتند؛ اين گروه معتقد بودند اگر انقلاب صادر نشود و کمربندي از کشورهاي انقلابي اطراف کشور را نگيرد، دشمن به ايران هجوم آورده و انقلاب را شکست ميدهد. اين ايدهها پيشتر در روسيه و چين اجرا شده بود و عدهاي با گرتهبرداري و رنگولعابزدن اسلامي به آن، تلاش کردند آنها را در ايران نيز پيش ببرند.
پس از وقوع هر زلزلهای، با پرسشي اساسي مواجه ميشويم؛ عقل سليم چه حکم ميکند؟ طبعا زلزله با خود خرابي به همراه ميآورد و کشته و مجروح و آواره بر جاي ميگذارد؛ پس نخستين وظيفه بعد از زلزله، امداد است و امداد برابر اصلاح است. به اين معنا که بايد تلاش کرد آوارهها بازگردند، ساختمانهاي نيمهخراب مرمت شوند، به مردم دلشکسته، دلداري داده شود، اموات دفن شده و شرايط عادي زندگي برقرار شود. به گمان من، پس از پيروزي انقلاب وظيفه اصلي نيروهاي سياسي، اصلاح بود که بايد بلافاصله شروع ميشد؛ چراکه مردم را نميتوان دائما در التهاب و شرايط انقلاب نگه داشت. به تعبير ديگر، «ميتوان همه مردم را براي مدتي بسيج کرد و ميتوان تعدادي از مردم را براي هميشه بسيج کرد، ولي نميتوان همه مردم را هميشه در حالت آمادهباش نگه داشت».
چند عامل باعث شد تا حدودي شعارهاي بسيجکنندهاي مانند «انقلاب در انقلاب» و «انقلاب مستمر» دوام بياورد، کشور در حالت اورژانسي و استثنائي باقي بماند و در نتيجه مشي اصلاحطلبانه تعليق شود. به نظر جنگ مهمترين آنها بود. هشت سال درگيري ميان ايران و عراق باعث شد همه امکانات و سرمايههاي کشور براي پشتيباني از جنگ صرف شود. طبعا شرايط جنگي، شرايطي استثنائي است و مانع از اصلاحات عميق ميشود. درگيري با گروههاي مسلح چه در مرکز چه در حاشيه کشور نیز اين وضعيت را تداوم بخشيد و حادتر کرد. پس از مدتي که رفتهرفته شرايط استثنائي فروکش کرده بود، مشکل ارتش ذخيره بيکاران پيش آمد؛ جمعيتي که از يک سو به حاشيه رانده شده بودند و از سوي ديگر باعث بعضي التهابات ميشدند. اين وضعيت، دولت «معجزه هزاره سوم» را که خود استثنا بود، روی کار آورد. بنابراین ما دائما در وضعيت اورژانسي قرار داشتيم. جمله معروف و پربسامد «در شرايط حساس کنوني» که دائما از زبان مسئولان شنيده ميشود، ناظر بر اين اوضاع آشوبناک است؛ به همين دلیل در ۳۹ سالي که از عمر انقلاب ميگذرد، بيشتر نيروهاي انقلابي تربيت شدهاند تا کادرهاي اصلاحطلب.
به هر تقدير از آنجايي که عنوان جلسه امروز «اصلاحات، امتداد انقلاب» است، ميخواهم توضيح دهم چه نوع اصلاحاتي ميتواند ادامه انقلاب اسلامي ايران باشد. ميخواهم در اين مجال تا حدودي ويژگيهاي اصلاحات مناسب اين انقلاب را تشريح کنم. به باور من، اصلاحات ميتواند از درون انقلاب ما مشتق شود. نگاهي به خواستههاي مردم در انقلاب، ما را به نوع اصلاحاتي که بايد انجام بگيرد، رهنمون ميکند. شايد مهمترين خواسته مردم در انقلاب، برقراري عدالت و رفع تبعيضهاي موجود بود. متأسفانه با وجود اينکه در انقلاب از عدل علي(ع) بسيار سخن به ميان آمد، کسي تلاش نکرد تئوري خاصي از عدالت را براي شرايط ايران ارائه دهد و آن را به اجرا درآورد. اين امر نه پيش و نه پس از انقلاب صورت نگرفت و دست ما در اين زمينه بسيار تهي است. نِحلههاي مختلفي مانند فايدهگرايان، مساواتطلبان، وظيفهگرايان، ليبِرتارينها، قراردادگرايان، مارکسيستها و... هر يک حرفهايي براي گفتن دارند اما آنچه به کار ايران امروز بيايد، هنوز چکشکاري نشده و به همين جهت است كه ميان اقتصاددانان، فيلسوفان اخلاق و همچنين کارگزاران اقتصادي مستمرا کشمكش وجود دارد.
دغدغه ديگر مردم استقلال بود. اين خواست را شايد بسياري از مردم و مسئولان بد فهميده بودند؛ استقلال نه معناي انزوا ميدهد و نه معناي وابستگي. چراکه فيالواقع ميان وابستگي (dependency) و استقلال (independency) مراحل و منازل مختلفي از هموابستگي (interdependency) وجود دارد. اصلاحات بايد توضيح دهد ما کجاي اين پيوستار قرار داريم.
آزادي خواست ديگر مردم بود ولي آزادي همراه با مسئوليتپذيري است. شايد براي کشوري مانند ايران گونهاي از دموکراسي مشارکتي مناسبترين شيوهاي است که ميتوان مردم را مسئول، قانونمند و آزاد تربيت کرد. اصلاحات با اشاعه فرهنگ اين نوع دموکراسي بايد زمينههاي لازم براي پذيرش آن را فراهم كند.
بخش ديگر شعار مردم، جمهوري بود. گذار از نظام سلطنت يعني رژيم کهن به يک جمهوري تمامعيار ظرف مدت کوتاهي ميسر نيست و نميتوان شب بيستودوم بهمن با نظام سلطنتي خوابيد و فردايش با نظام جمهوري برخاست. به قول شاعر «اَمْسَيتُ کُرديا و اَصْبَحتُ عَربيا». بايد ميان اين دو وضعيت منازلي تعبيه کرد و نقشه راهي نشان داد که چگونه ميتوان از حالت اول به حالت دوم گذار کرد. اين نيز مشکلي بوده که اصلاحات با آن دست به گريبان بوده است.
شعار ديگر مردم، اسلام بود. متأسفانه عدهاي فکر ميکردند از فرداي انقلاب مردم همگي جزء مقدسين و رهبران نظام جزء اولياءالله خواهند بود و نظامي مقدس برپا خواهد شد. در حالي که حضرت علي فرمودهاند: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لايُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع» يعني نظامي مقدس است که در آن ضعيف حق خود را بدون لکنت از قوي طلب کند. ما تا اسلاميشدن جامعهمان فاصله بسياري داريم؛ مادامي که نهاد روحانيت در نهاد قدرت ادغام شده است، اين قافله به سرمنزل نخواهد رسيد بنابراين تلاش براي عرفيکردن قدرت يکي از وظايف جدي اصلاحطلبان است.
خانيکي: ايران آيندهاي روشنتر از اصلاحات ندارد
وظيفه يک حزب يا يک کنشگر سياسي اين است که فراوردهها و يافتههاي حوزه انديشه را به مقولههاي سياسي تبديل کند. در بررسي انقلاب و اصلاحات بايد از جامعهشناسي و انديشه انقلاب و اصلاحات استفاده کنيم تا ببينيم امروز در چه جايگاهي هستيم و ديروز را چگونه پشت سر نهاديم.
در بررسي نسبت انقلاب و اصلاحات بايد زمينههاي بروز و شکلگيري هر يک را بررسي کرد. ميخواهم به بررسي زمينههاي شکلگيري جريان اصلاحات در ايران بپردازم. من اصلاحات را ميانگين انقلابيگري و محافظهکاري نميدانم. با بررسي تبار تاريخي مفهوم اصلاحات ميتوان گفت اصلاحات از مواجهه جامعه ايران با لزوم تغيير آغاز ميشود. انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامي نيز ذيل تلاشهاي اصلاحطلبانه جامعه ايراني تعريف ميشوند.
در ادامه انقلاب جريان اصلاحات در يک بستر قابل فهم جمعي شکل گرفت. اين جريان شعارهاي انقلاب را با رويکرد ايجاد و تقويت جامعه مدني ارائه کرد. بعد از دولت اصلاحات در سال ۸۴ در بنياد باران ۱۲ مفهوم به عنوان مفاهيم اصلي اصلاحات مدون شد. اولين مفهوم، اصلاحات و کرامت انسان بود. دومين مفهوم اصلاحات و دين بود که به حضور فعال و مثبت دين در سپهر حيات اجتماعي مينگريست. سومين محور، اصلاحات و قانون اساسي بود. يکي از چالشهايي که هر انقلابي پس از تبديل نهضتها به نظام با آن روبهرو ميشود، چگونگي استقرار نيروهاي سياسي درون نظام است. يکي از ويژگيهاي انقلاب ما اين بود که خيلي زود به قانون اساسي رسيد. اگرچه بسياري از انقلابيون با وجود تأکيد امام، رفراندوم را چندان ضروري نميدانستند.
چهارمين محور اصلاحات و دموکراسي بود؛ چراکه سير تحول دموکراسي در ايران موضوعي قابلتوجه است که نياز به نقد و بررسي دارد. اصلاحات و استقلال و تماميت ارضي ايران نيز از ديگر مفاهيم اساسي بود. مسئله مهم ديگر رابطه اصلاحات و آزادي بود. با توجه به تمام محدوديتهاي جامعه در يک تاريخ استبدادزده لزوم توجه به آزادي، اهميت بيشتري مييابد.
اصلاحات و عدالت ديگر مفهوم مدون اصلاحات بوده است. لازم است جريان اصلاحات به بخشي از مطالبات مردم که توجه کمتري داشته، اهميت بيشتري دهد. اصلاحات بايد با بازنگري و تأمل در عملکرد خود، به اصلاح خود بپردازد. مقابله با تبعيضها وجهي از جامعه است که نبايد از سوي اصلاحطلبان ناديده گرفته شود. نکته پاياني حرف من اين است که به دليل تغييرات جامعه، ايران آيندهاي روشنتر از اصلاحات ندارد.
منصوري: جريان اصلاحات در حوزه زنان، راهبردي ندارد
آغاز حرکت اصلاحي در ايران، نهضت مشروطه است. به همين دليل بايد حضور و نقش زنان را از آن دوره مورد بررسي قرار داد. زنان در تمام بزنگاههاي سياسي، از جنبش تنباکو تا حرکتهاي انقلابي، حضور داشتند. با وجود حضور فعال زنان در انقلاب مشروطه، پس از تدوين قانون اساسي مشروطه، زنان نيز همسنگ مجانين قرار گرفته و از حق رأي محروم شدند. از همان زمان عدهاي گفتند زنان توانايي اينکه نمايندگان خود را انتخاب کنند ندارند. ۵۰ سال پس از مشروطه در دوران پهلوي بالاخره زنان حق رأي ميگيرند. بااينحال در تمام آن سالها زنان تلاش کردند تا با حضور در انجمنهايي مانند همت خواتين و نسوان وطنخواه و در نشرياتي مانند دانش، شکوفه و «زبان زن» مسئله زن را در عرصههای عمومي مطرح کنند. در دوران پهلوي نيز رضاشاه فکر ميکرد براي تبديل جامعه ايراني به جامعه مدرن بايد چادر را بهزور از سر زنان بکشد. اين تفکر نيز برخاسته از نگاه نابرابر به زنان بود؛ نگاهي که زنان ايراني هماکنون نيز از آن رنج ميبرند.
در سه مجلس آخر مشروطه، از مجلس بیستودوم تا مجلس بیستوچهارم، زنان اجازه پيدا کردند در انتخابات شرکت کنند و در مجلس حضور پيدا کردند؛ اما حاصل اين حضور هم کمک چنداني به ارتقای جايگاه زنان نکرد. ممکن است اين سؤال ايجاد شود که با وجود حضور زنان در مناصب عالي در دوران پهلوي، چرا زنان در مبارزات انقلابي عليه پهلوي شرکت کردند؟ پاسخ اين است که بايد وقايع را در بستر تاريخ بررسي کرد. زنان با حضور در انقلاب، به شيوه پرداختن پهلوي به مسائل زنان نه گفتند. افرادي مانند اعظم طالقاني، مرضيه دباغ و علي شريعتي بهدنبال يافتن چهره جديدي از زن بودند؛ تصوير سومي که با آنچه که بود و آنچه پهلوي ساخته بود، تفاوت داشت. شايد بتوان گفت مهمترين دليل همراهي زنان با مبارزات انقلابي همين چهره سوم بود.
با وجود حضور فعال زنان در انقلاب اسلامي، پس از گذشت ۴۰ سال از پيروزي انقلاب، زنان به جايگاهي که قانون اساسي در اصول ۲۰ و ۲۱ ترسيم کرده، نرسيدند. در سالهاي نخست پس از انقلاب از مسير دستيابي به جايگاه برابر زنان خارج شديم. البته امام(ره) از همان ابتدا نگاهی مترقي به جايگاه زنان داشتند. از حضور نمايندگان زن در مجلس شوراي اسلامي تا همراهي مرضيه دباغ بهعنوان فرستاده ايشان به شوروي نشاندهنده اين موضوع است، اما سياستهاي ديگران، زنان را از رسيدن به جايگاه برابر با مردان، باز داشت.
عدهاي معتقدند دموکراسي، منجر به ارتقای جايگاه زنان ميشود، اما به نظر من، دموکراسي الزاما منجر به پرشدن شکاف جنسيتي نميشود. در اولين انتخابات مجلس پس از پيروزي انقلاب، تنها چهار زن به مجلس راه يافتند. در انتخابات مجلس چهارم و پنجم درصد ثبتنامکنندگان بالا رفت. حدود ۶۰۰ زن در انتخابات مجلس پنجم شرکت کردند، اما تنها ۱۴ نفر به مجلس راه يافتند. در مجلس دهم نيز پس از تلاشهاي بسيار هشت زن در ليست تهران قرار گرفتند و درصد نمايندگان زن در مجلس به شش درصد رسيد.
در ١٠ مجلس پس از انقلاب، زنان تلاشهاي بسياري کردند و لوايح بسيار زيادي پيشنهاد دادند. البته در مجلس هفتم هشتم و نهم، زنان اصولگرا لوايح ضدزن را نيز تصويب کردند. مجلس ششم بيشترين لوايح را در حوزه زنان ارائه داد؛ لوايحي مانند الحاق ايران به کنوانسيون رفع هرگونه تبعيض عليه زنان که با مخالفت شوراي نگهبان روبهرو شد. در ١٢ دولت پس از انقلاب نيز شاهد رويکردهاي گوناگوني در حوزه زنان بوديم. تا پيش از دولت سازندگي به دليل جنگ تحميلي مسائل زنان در اولويت نبود. بهترين برنامه دولت سازندگي براي زنان، ايجاد ظرفيت در برنامه سوم توسعه بود که دولت اصلاحات هم از آن استفاده کرد. برنامه چهارم نيز حاصل دو دوره دولت اصلاحات بود و مترقيترين رويکرد را نسبت به زنان داشت. در دولت اصلاحات بيشترين تلاش براي فراهمکردن حضور زنان در عرصه عمومي، اشتغال زنان و مشارکت سياسي زنان انجام شد. برنامه پنجم توسعه نيز بيشترين تلاش براي حذف زنان از عرصه عمومي را داشت.
من اعتقاد دارم مشارکت سياسي زنان مقدم بر ساير شاخصهاست. احزاب و رسانههاي اصلاحطلب ميتوانند زمينهساز افزايش مشارکت سياسي زنان شوند. از آنجايي که احزاب اصلاحطلب راهبردي براي مشارکت سياسي زنان ندارند، ناگزير احزاب زنانه شکل ميگيرند. البته من مخالف تشکيل احزاب زنانه هستم، چراکه اگر مراقب نباشيم اين احزاب ميتوانند به عامل ضد توسعه تبديل شوند و زنان را بيش از پيش منزوي کنند. متأسفانه رسانههاي اصلاحطلب نيز توجه چنداني به مسائل زنان ندارند. لازم است تا از ظرفيتهاي موجود در رسانهها استفاده شود تا مسائل زنان هرچهبيشتر مطرح شوند.
جريان اصلاحات با وجود تفاوت با ديگر جريانهاي سياسي، راهبردي براي مطالبات زنان ندارد. همين امر باعث شده برخي از زنان از اصلاحات فاصله بگيرند. جريان اصلاحات بايد در گفتمان و سازوکارش به زنان و خواستههايشان توجه بيشتري داشته باشد.
.وووای چقدر اینها بیسوادند.....و چقدر ادای با سوادا را میخواهند در بیاورند.