فرارو- بحران میانسالی میتواند مفید باشد.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورکر، هنگامی که کران استیا، ۳۵ ساله بود، دچار بحران میانسالی شد. او استاد موفق فلسفه در دانشگاه پیتزبورگ و نویسنده کتابهایی همچون «معرفت عملی» و «دانستن درست از اشتباه» بود. با این حال، ناگهان وجودش نارضیکننده به نظر رسید. او به درون، نگاه کرد و «ترکیبی ناهماهنگ از نوستالوژی، افسوس، هراس از مکان محدود، پوچی و ترس» را احساس کرد. به بیرون نظر افکند، اما فقط «توالی برنامهریزی شده از دستاوردها را دید که از طریق آینده به بازنشستگی، زوال و مرگ میرسند.» هدف زندگی چیست؟ چگونه به پایان خواهد رسید؟ پاسخها، جدید به نظر میرسید. زندگی بیمعناست و به شکل بدی به پایان خواهد رسید.
برخلاف برخی مردم، استیا به بحران میانسالیاش به شکل سازندهای پاسخ داد. او در کتاب «میانسالی: راهنمای فلسفی»، وحشت خودش را بررسی کرد. کتاب میانسالی، دارای کیفیت خودآرامشبخش است.
استیا متوجه شد که تاریخ بحران میانسالی هم خیلی طولانی است و هم خیلی کوتاه. او از یک سو، متنی از سلسله دوازدهم مصر در ۲۰۰۰ قبل از میلاد را به عنوان اولین توصیف از بحران میانسالی شناسایی کرد و نشان داد که دانته هم احتمالا در ۳۵ سالگی دچار بحران میانسالی شده بود.
از سوی دیگر، او متوجه شد که خود این اصطلاح در سال ۱۹۶۵ بوجود آمد. هنگامی که یک روانشناسی به نام الیوت ژاک، مقالهای تحت عنوان «مرگ و بحران میانسالی» نوشت.
در سال ۱۹۷۷ کتاب «گذرها: بحرانهای قابلپیشبینی بزرگسالی» اثر گیل شیهی منتشر شد. این کتاب بحران میانسالی را از زاویه روانشناختی بررسی کرد. شیهی یک روزنامهنگار تحقیقی دانشمندی بود که مردمشناس میانسالی شد. او پس از مصاحبه با بسیاری از میانسالان، به این نتیجه رسید که زنان هم، بحرانهای میانسالی را حتی زودتر از مردان تجربه میکنند. او در سال ۱۹۷۶ به مجله پیپل (مردم) گفت: «سالهای ۳۵ تا ۳۹ سالگی برای زنان، سالهای بیاعتقادی است. زنان میانسال پس از فرستادن بچههایشان به مدرسه، میخواهند توهم ظاهر جوانی و عشق رمانتیک را بازیابند.» پس از انتشار کتاب شیهی، به نظر رسید که همه انسانها بحران میانسالی را تجربه میکنند.
به طور کلی، پژوهشها درباره تکرار وقوع بحرانهای میانسالی، مبهم هستند. بسیاری از مطالعات درباره بهزیستی، نشان میدهد که انسانها واقعا همزمان با بزرگتر شدن، خوشبختتر هم میشوند.
طبق نظریه استیا، ما میتوانیم از طریق ارزیابی توقعاتمان، از بحرانهای میانسالی اجتناب کنیم.
اگر شما یک احمق هستید، تجربه بحران میانسالی به رفتار غیرمسئولانه شما درخشندگی وجودی میدهد. استیا که خودش بحران میانسالی را تجربه کرده، متقاعد شده که این بحران بخش عمده یک زندگی خوب است. او تعدادی از تلههای فکری را شناسایی کرده که حتی معقولترین اشخاص هم در آن گرفتار میشوند. بسیاری از این تلهها، به طرز فکر ما درباره آزادی و اختیار مربوط میشوند. از آنجا که زندگی افراد میانسال به شکل کموبیش دائمی تثبیت شده، انسانهای میانسال، اغلب به خاطر احساس اختیار دچار نوستالوژی میشوند: آنها فکر میکنند، من میخواهم کارم را انجام دهم به خاطر اینکه میخواهم کارم را انجام دهم نه اینکه برای پرداخت قبوض به پول نیاز دارم. استیا با دقت فلسفی، نقصهای این تفکر را توضیح میدهد.
برای بسیاری از مردم، نزدیکی فزاینده مرگ، بدترین چیز درباره میانسالی است. به نظر نمیرسد که این مسئله، استیا را خیلی اذیت میکند. او اشاره میکند که نامیرایی، احتمالا پس از مدتی خستهکننده خواهد شد. او پیشنهاد میدهد که بر مرگ خودمان از طریق تصور پذیرش مرگ یکی از دوستان غلبه کنیم. در مقابل، آنچه که واقعا اعتماد به نفس او را از بین میبرد، حس ملالت و بیهدفی است که گاهی اوقات همزمان با بزرگتر شدن، بر انسان مستولی میشود.
استیا متوجه شد مشکل این است که در رابطه با انجام دادن چیزها، یک چیز ذاتا بیهوده وجود دارد. زمانی که آنها را انجام میدهید، دیگر نمیتوانید آنها را دوباره انجام دهید. او مینویسد: «داشتن بچه، نوشتن کتاب، نجات یک زندگی، تکمیل پروژه ممکن است ارزشمند باشند، اما بدین معناست که پروژه دیگر نمیتواند راهنمای شما باشد.»
استیا از آرتور شوپنهاور، نقلقول میکند که زندگی مانند آونگی است که به جلو و عقب بین درد و خستگی تکان میخورد. طبق دیدگاه نسبتا عبوس شوپنهاور، ما روزهایمان را در تلاش سپری میکنیم، اما در ازای تلاش، پوچی پاداش میگیریم. استیا نتیجه میگیرد که «این همان مشکل درگیر شدن با برنامههاست. اینها طرحهایی هستند که موفقیت برای آنها فقط میتواند به معنی توقف است.»
"زنان میانسال پس از ارسال بچههایشان به مدرسه" بچه مگه محموله پستي يا نامه هست كه ارسال بشه ...نميدونم ايراد از ترجمه است يا از تايپ ولي به هرحال باعث حيرتم شد....