December 01 2024 - يکشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۳
- RSS
- |
- قیمت خودرو
- |
- عضویت در خبرنامه
- |
- پیوندها و آگهی ها
- |
- آرشیو
- |
- تماس با ما
- |
- درباره ما
- |
- تبلیغات
- |
- استخدام
زن جوان که مدعی است هیچ فامیل وآشنایی بجز شوهرش ندارد، به خاطر ترس از تنهایی و مشکلات زندگی، از خون پسر سه ماههاش گذشت و همسرقاتلش را بخشید.
نوزاد درحالی به بیمارستان حضرت رسول(ص) منتقل شده بود که بر اثر ضرب و شتم شدید در وضعیت وخیمی به سر میبرد و با وجود تلاش پزشکان پس از 12 روز جدال با مرگ جان باخته بود.
به گزارش ایران، 7 ماه قبل تحقیق درباره مرگ دلخراش پسر سه ماههای به نام «پرهام» در دستور کار مأموران پلیس آگاهی قرار گرفت.
نوزاد درحالی به بیمارستان حضرت رسول(ص) منتقل شده بود که بر اثر ضرب و شتم شدید در وضعیت وخیمی به سر میبرد و با وجود تلاش پزشکان پس از 12 روز جدال با مرگ جان باخته بود.پس از اعلام نظر پزشکی قانونی درباره علت مرگ نوزاد، پدرش به اتهام قتل عمد دستگیر شد.
متهم در بازجوییها در حالی که گریه میکرد، گفت: «همسرم، خانه نبود و من که بهخاطر مسائل ومشکلات خانوادگی عصبانی بودم، یک لحظه از گریههای «پرهام» کلافه شده و از خود بیخود شدم و چند مشت به سرش زدم که بیهوش شد و بعد هم جان سپرد. اما حالا بشدت پشیمانم و درخواست عفو و بخشش دارم»
با توجه به اینکه چندی پس ازقتل، همسر متهم با حضور در دادسرا از خون پسرش گذشته بود پرونده برای رسیدگی از جنبه عمومی جرم به شعبه چهارم دادگاه کیفری به ریاست قاضی اصغر عبداللهی و با حضور قاضی واعظی-مستشاردادگاه- ارسال شد.
در ابتدای جلسه دیروز، مادر «پرهام» در جایگاه ایستاد و در حالی که همچنان با شنیدن نام فرزندش گریه میکرد، درباره علت گذشت خود گفت: «من از حق قصاصم میگذرم چون جز شوهرم که حالا بهعنوان قاتل فرزندم اینجا نشسته، کسی را دراین دنیا ندارم و باید به ناچار با او زندگی کنم. و...»
وقتی نوبت به متهم رسید او ابتدا به طرف همسرش رفت و دستان او را بوسید و سپس به قضات گفت: «من هم جز همسرم کسی را ندارم....من نانوا هستم، ١٣سال است که مشغول این کارهستم. تا قبل از این حادثه هم در یک نانوایی کار میکردم. تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندهام و وضع مالیام هم خوب نیست اما به نان شب هم محتاج نبودیم.
آن روز بشدت عصبی شده بودم و به همین خاطر شش ضربه به سر و صورت پرهام زدم. وقتی دیدم صورتش ورم کرد و کبود شد سریع او را به بیمارستان بردم اما پزشکان گفتند حالش وخیم است و به احتمال زیاد به بیمارستان دیگری منتقل شود. همان جا هم پلیس سراغ ما آمد و سؤال و جواب کرد. فکر میکنم مسئولان بیمارستان موضوع را به پلیس اطلاع داده بودند.
پسرم چند روزی در آن بیمارستان بستری بود. البته پزشکان قطع امید کرده بودند و به ما گفتند که خونریزی مغزی کرده و احتمال زنده ماندنش خیلی کم است. بعد از ١٢روز هم در همان بیمارستان فوت کرد.
همسرم تا چند روز قبل از مرگ پرهام نمیدانست من این بلا را سر پسرم آوردهام تا اینکه خودم همه چیز را به او گفتم. ما دو سال قبل ازدواج کردهایم. با اینکه مادرم او را برایم انتخاب کرده بود اما بقیه اعضای خانوادهام با این وصلت موافق نبودند و اختلافهای ما هم از همان جا شروع شد.
آنها میخواستند ما از هم جدا شویم. حتی بعد از اینکه دستگیر شدم آنها شرط گذاشتند که اگر زنم را طلاق بدهم سند میگذارند و آزادم میکنند. اما من همسرم را دوست دارم و این کار را نمیکنم. و...»در پایان جلسه محاکمه و با توجه به اعلام رضایت اولیای دم، قضات وارد شور شدند تا درباره مجازات متهم تصمیم بگیرند.