bato-adv
کد خبر: ۳۴۵۲۰۶
روایت خانواده قربانیان حادثه پلاسکو از یک سال سخت

داغ‌مان کم نشد

خانواده قربانیان حادثه پلاسکو:مقصران این حادثه باید بدون هیچ ملاحظه ای معرفی و مجازات شوند بازماندگان آتش نشانان جان باخته، از شهید محسوب نشدن عزیزانشان گله مند هستند
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۴ - ۳۰ دی ۱۳۹۶

نه بغضشان تمامی دارد، نه داغشان کم شده است. هنوز هم مثل روزهای اول اشک می‌ریزند. ماتم در صدای تک‌تکشان موج می‌زند. می‌گویند اوضاع‌ و ‌احوالشان بهتر که نشده، حتی بدتر هم شده‌ است. نمی‌توانند فراموش کنند. خانواده‌های آتش‌نشانان و کارگرانی که در حادثه غم‌انگیز ساختمان پلاسکو زیر آوار جا ماندند، حالا غمگین‌تر از گذشته برای سالگرد از دست دادن عزیزانشان اشک ماتم می‌ریزند. گله دارند.

به گزارش شهروند، خانواده آتش‌نشانان از این‌که نام عزیزانشان در فهرست بنیاد شهید نیست، گله‌مندند و خانواده کارگران ساختمان پلاسکو هم از این‌که فراموش شده‌اند، ناراحتند. همه‌شان یک پرسش مشترک دارند؛ این‌که مقصر کیست؟ بغض دارند و حالا که سالگرد این حادثه تلخ فرارسیده، دوباره لحظه‌به‌لحظه آن پنجشنبه وحشتناک در ذهنشان تداعی می‌شود. آخرین روز دی‌ماه ٩٥ که کمتر کسی آن را از یاد می‌برد؛ روزی که مردم ایران در غم از دست دادن آتش‌نشانان، کارگران و کسبه ساختمان پلاسکو عزادار شدند. حالا خانواده برخی از این آتش‌نشانان و کارگران در گفت‌وگو با «شهروند» یک‌سال سخت و پر از ماتم را روایت می‌کنند:

تا لحظه مرگم، همسر محسن می‌مانم
نزدیک‌شدن به سالگرد حادثه، زمزمه‌های دوباره مردم و درنهایت حادثه نفتکش سانچی همه و همه؛ لحظه‌های دردناک ریزش آوار ساختمان پلاسکو را برایش یادآوری کرده است. شب‌ها وقتی دخترهایش به خواب می‌روند، تا صبح اشک می‌ریزد. دوباره مثل همان روزهای پر از زجر و دلهره، صحنه‌های ریزش آوار لحظه‌ای از جلوی چشمانش کنار نمی‌رود. درست یک‌سال پیش بود که زندگی ١٤ساله طاهره اکبرزاده با شوهرش برای همیشه به پایان رسید، حالا در این چند روز بیشتر از گذشته غم نبودِ محسن را احساس می‌کند.

محسن قدیانی، آتش‌نشان ٣٨ساله‌ای که در دل آتش‌وخاک ساختمان پلاسکو جا ماند و هنگام نجات، سوخت و جان خود را از دست داد. حالا همسرش مانده و دو دختر کوچکش که به مناسبت‌های مختلف بهانه پدرشان را می‌گیرند و پا‌به‌پای هم اشک می‌ریزند. طاهره هنوز نتوانسته با این فاجعه کنار بیاید. او درباره یک سالی که گذشت، به «شهروند» می‌گوید: «پول‌هایی که باید پرداخت می‌شد را گرفتم.

با پول دیه و حق مسکن، پس از انجام کارهای انحصار وراثت یک خانه هم خریدم. حقوق شوهرم هم پرداخت می‌شود. با رفتن محسن، درست مثل زمانی که خودش زنده بود، ما مشکل مالی نداریم اما خانواده‌های آتش‌نشانان پلاسکو منتظر نبودند عزیزشان زیر خاک برود تا به پول برسند. زندگی ما گرم بود. حالا با پول هیچ‌وقت مثل گذشته گرم نمی‌شود. وقتی همسرم زنده بود با حقوق کارمندی زندگی راحتی داشتیم. آرامش داشتیم. مشکلات عاطفی، دلتنگی، نبودِ شوهرم، اشک دخترهایم همه و همه مرا آزار می‌دهد. من از اولش هم مشکلم پول نبود، من شوهرم را از دست دادم.

همه زندگی‌ام نابود شد. تنها شده‌ام. مبینا و رومینا دو دختر کوچکم مرتب سراغ پدرشان را می‌گیرند. بچه‌های محسن بدجوری دارند از نبودِ پدر زجر می‌کشند. وقتی مناسبت‌های مختلف می‌شود، در خانه ما فقط غم و ماتم است. شب ‌یلدا، شب عید، حتی جشن تولدهایمان با گریه می‌گذرد. وقتی دخترهایم بغض می‌کنند و من کاری از دستم برنمی‌آید، بیشتر از قبل نبودِ محسن را احساس می‌کنم. ما داریم با مشکلات روحی و عاطفی زیادی دست‌وپنجه نرم می‌کنیم، اما من سعی می‌کنم به خاطر دو دخترم، با شرایط کنار بیایم. برای من مهمترین چیز، خنده مبینا و رومیناست.

اجازه نمی‌دهم کوچکترین خللی، آرامش دخترانم را از بین ببرد، چون اینها یادگارهای محسن هستند. چند روز پیش زمانی که آتش سانچی را دیدم، همان روزهای پلاسکو برایم تداعی شد. آن‌قدر این حادثه در من تأثیر گذاشت که همان شب بالشم را مقابل دهانم گرفتم و جیغ زدم تا دخترهایم صدایم را نشنوند. آن‌قدر گریه کردم و اشک ریختم که تقریبا بیهوش شدم. برای همین درکشان می‌کنم. من در شرایط آنها بوده‌ام، من هم شوهرم زیر آوار و آتش بود و درنهایت جسد سوخته او را تحویلم دادند. بعد از یک‌سال هنوز هم نتوانسته‌ام تحمل کنم. خانواده شوهرم هم به اندازه من داغدارند. آنها هم مشکلات خودشان را دارند و نبودِ محسن آزارشان می‌دهد.»

او درحالی‌که بغض می‌کند، ادامه می‌دهد: «دلم می‌خواهد همه این را بدانند. طاهره اکبرزاده هنوز همسر محسن قدیانی است. همه بدانند که تا لحظه مرگم، همسر شهید محسن قدیانی هستم. گرچه شوهر مرا شهید محسوب نکردند، اما من همسر شهید هستم و باقی می‌مانم. در این مدت مسئولان هم خیلی حواسشان به ما نبود. خیلی مانور ندادند. فقط روزهای بعد از حادثه سراغی از ما می‌گرفتند. ما داریم با مشکلاتمان، با نداشتن پدر و همسر کنار می‌آییم. خودمان با زندگی دست و پنجه نرم می‌کنیم. از طرفی، من خودم به‌شخصه پشت قضیه هستم. ما دنبال مقصر هستیم. تا آخرین لحظه دنبال این مسأله‌ایم. باید به ما اعلام کنند که مقصر کیست. چرا این همه آدم سوختند و کشته شدند. شوهر من برای نجات رفته بود، اما دیگر بازنگشت. باید به ما بگویند چرا این حادثه رخ داد و مقصر کیست. تنها خواسته من همین است. از طرف دیگر از مسئولان گله دارم. این‌که چرا اجر کار این آتش‌نشان‌ها را پایین آوردند و آنها را شهید محسوب نکردند. همسر من و بقیه همکارانش برای نجات جان مردم به آن ساختمان رفتند؛ در آتش سوختند؛ قربانی نجات شدند، اما می‌گویند شهید محسوب نمی‌شوند.»

ماموریت‌ تلخ برادر
«برادرم ٢٦ساله بود. او در آخرین ماموریتش به آرزوی خود رسید. دوست داشت شهید شود. گرچه نام برادرم در فهرست بنیاد شهید نیست، اما همه ما او را یک شهید محسوب می‌کنیم.» اینها را بهزاد، برادر بهنام میرزاخانی به «شهروند» می‌گوید. او درحالی‌که حال‌ و روز خوبی ندارد و این‌روزها به دلیل نزدیک‌شدن به سالگرد برادر تازه‌دامادش روحیه خود را باخته، ادامه می‌دهد: «یک‌سال گذشت. یک‌سال است که بهنام در میان ما نیست. هنوز هم باورم نمی‌شود که این اتفاق افتاده؛ در همان ماه‌های نخست حادثه پول دیه و حق مسکن را پرداخت کردند. حقوقش نیز به همسرش پرداخت می‌شود، اما هیچ‌کدام نمی‌تواند جای خالی برادرم را پر و داغمان را کم کند. همسر بهنام تازه دو ماه بود که زندگی مشترکش را آغاز کرده بود، اما خیلی زود تنها شد. برایش خیلی سخت است. مادرم هم که مرتب عکس بهنام را می‌بیند و گریه می‌کند.

سعی می‌کند با این موضوع کنار بیاید، اما نمی‌تواند. من یک خواهر و برادر کوچکتر از خودم هم دارم. ما خیلی سعی می‌کنیم مادرم را آرام کنیم، ولی هیچ‌کدام نمی‌توانیم جای بهنام را پر کنیم. حالا هم که با نزدیک شدن به سالگرد این حادثه دوباره دارد همه چیز یادآوری می‌شود. همه آن صحنه‌ها برایمان تداعی می‌شود، گرچه هیچ‌وقت این حادثه از یاد ما نمی‌رود و حتی کمرنگ هم نمی‌شود. این‌که مردم و مسئولان به یاد شهدای این حادثه هستند، خوب است. ما هم دوست داریم که یاد شهیدمان جاودانه باشد و در ذهن‌ها بماند و فراموش نشود، اما از طرفی تداعی و یادآوری این حادثه دردناک، بار دیگر خانواده‌ها را مانند آن روزهای اول داغدار می‌کند.

من خودم آتش‌نشان هستم. در این مدت در بیشتر ماموریت‌ها به یاد برادرم می‌افتم. وقتی سر صحنه آتش‌سوزی می‌روم، ناخودآگاه صحنه آتش ساختمان پلاسکو در ذهنم تداعی می‌شود. خیلی برایم سخت است، اما سعی می‌کنم کنار بیایم. با وجود این حادثه تلخ و دردناک، باز هم کارم را ادامه می‌دهم، چون این کار را دوست دارم. از طرفی، می‌دانم که بهنام هم عاشق این شغل بود. برای همین، هم به دلیل علاقه خودم و هم به خاطر بهنام این کار را با جدیت ادامه می‌دهم و اجازه نمی‌دهم خللی در کارم ایجاد شود. هیچ ترسی ندارم. در این مدت هم مسئولان زیادی به دیدار ما آمدند، اما تنها گله ما بحث شهادت است. من خودم آتش‌نشانم و می‌دانم یک آتش‌نشان از جانش مایه می‌گذارد. جانش را کف دستش می‌گذارد و در دل حادثه می‌رود. برای همین دوست داریم که این آتش‌نشان‌ها را شهید محسوب کنند. آنها برای نجات رفتند. باید به کارشان احترام گذاشت. از آن‌جایی هم که برادرم عاشق شهادت بود، دوست داریم تنها آرزویش به‌طور واقعی برآورده شود.»

پسرم نباید وارد آن ساختمان می‌شد
از مسئولان و کارفرمای پسرش دلگیر است. معتقد است که رضا بی‌تجربه بود و نباید به چنین ماموریت حساسی فرستاده می‌شد. می‌گوید که رضا نباید وارد آن ساختمان می‌شد. مادر رضا نظری بعد از گذشت یک‌سال از جان‌باختن پسر آتش‌نشانش در ساختمان پلاسکو، درد دل‌هایش را بازگو می‌کند و با یادآوری آن روزهای سخت، اشک می‌ریزد. او هم مانند دیگر خانواده‌های آتش‌نشان حادثه پلاسکو، از این‌که پسرش در فهرست بنیاد شهید نیست و شهید محسوب نمی‌شود، گله‌مند است. او در این‌باره می‌گوید: «این حق پسرم و همکارانش نبود.

مگر آنها کمتر از شهدای حادثه منا بودند. آنها شهید محسوب می‌شوند، ولی این آتش‌نشانان که برای حفظ جان مردم وارد آن ساختمان شدند و جان خودشان را از دست دادند، شهید محسوب نمی‌شوند. در این مدت پول دیه و حق مسکن را پرداخت کرده‌اند. مسئولان هم لطف کردند و مرتب به ما سر می‌زدند، اما حقوق پسرم چون مجرد بود، پرداخت نشد، گرچه یک تار موی پسر من ارزشش خیلی بیشتر از این حرف‌هاست. با پول هیچ‌وقت داغی که بر دل ماست، کم نمی‌شود. اما شاید اگر آنها را واقعا شهید محسوب می‌کردند، ما خانواده‌ها هم کمی آرامش می‌گرفتیم و یاد عزیزانمان هم جاودانه‌تر می‌شد، اما هیچ‌کس در این‌باره کاری نکرد و این ١٦ آتش‌نشان در فهرست بنیاد شهید قرار نگرفتند؛ تنها شهید در راه خدمت محسوب می‌شوند. من دوست داشتم که پسرم فقط به‌طور لفظی شهید نباشد. گلایه دیگرم هم این است که چرا پسر من باید به آن ساختمان می‌رفت. رضا یک سال آموزش دید. درواقع کارآموز بود. بعد از یک‌سال کارش را آغاز کرد. ٢٤ شیفت بیشتر نرفته بود. تقریبا سه ماه بود که کارش را آغاز کرده بود.

به نظر من، نباید او را برای چنین ماموریت بزرگ و حساسی اعزام می‌کردند. او تجربه کمی داشت. در این حادثه همه جوان بودند و شاید تازه‌کار؛ چرا باید آنها را داخل این ساختمان پر از دود و آتش می‌فرستادند. حالا این همه خانواده داغدار شده‌اند. من پسر جوانم را از دست دادم. یک پسر ١٤ساله و یک دختر ٢٢ساله هم دارم. قرار بود چند روز بعد از آن حادثه تلخ، دخترم عروسی کند، اما به دلیل این حادثه عروسی‌اش به تعویق افتاد و حتی الان که یک‌سال گذشته باز هم روحیه این‌که عروسی بگیرد، ندارد. همه ما با این حادثه سوختیم. هنوز هم با آن کنار نیامده‌ایم. برای مردم یک‌ سال است، اما برای من یک عمر است. یک عمر پر از حسرت و ماتم. چه آرزوهایی که برای پسرم داشتم. می‌دانم که شهادت لیاقتش بود، اما برایش خیلی زود بود. او خودش هم آرزو زیاد داشت. مومن بود. مکه رفته بود. ‌سال ٨٨ پیاده به اربعین رفت.

مشهد می‌رفت. تولد امام رضا(ع) هم به دنیا آمده بود. می‌دانم دوست داشت شهید شود، اما برایش خیلی زود بود. شغلش را خیلی دوست داشت. همیشه می‌گفت مامان می‌خواهم بروم عملیات، من حوصله ندارم پشت میز بنشینم. من هم وقتی علاقه‌اش را دیدم، راضی شدم. با این‌که با خطرات این شغل آشنا بودم، ولی نمی‌خواستم سد راه آرزوهای پسرم شوم. نمی‌دانستم می‌رود و برنمی‌گردد. پسرم رفت و هنوز هم که هنوز است کسی جوابی به ما نمی‌دهد. نمی‌گویند مقصر که بود. ما ١٦ خانواده دستمان به جایی بند نیست. از همه جا به دیدارمان می‌آیند، اما پاسخ روشنی نیست. مقصر مشخص نیست. مدتی بود که فراموش شده بودیم. الان که نزدیک سالگرد است، دوباره از ما یاد کرده‌اند. درحال حاضر هم می‌خواهم مراسم سالگرد پسرم را در شهر اراک بگیرم، چون او را آن‌جا دفن کردم. تنها خواسته‌ام هم این است که مقصر مشخص شود. کسی به ما بگوید چه شد. چرا این اتفاق افتاد.»

آخرین تصویر از «رضا»
یک‌سال است که به «رضا» فکر می‌کنم. چهره‌اش از نظرم دور نمی‌شود. هر وقت به آن عکسی که رضا با دو همکارش از پشت پنجره‌های پلاسکو کمک می‌خواهند، نگاه می‌کنم حالم خراب می‌شود. این چند روزه که به سالگردش نزدیک است، دوباره یاد آن روزها افتادم، دلهره و نگرانی، شعله‌های آتش و دود خرابه‌های پلاسکو. بعضی‌ها می‌گفتند که آنها زنده‌اند، در موتورخانه پناه گرفته‌اند، اما هر روز که می‌گذشت ناامیدی بیشتر می‌شد. روزهای خیلی بدی بود. یک‌سال از آن روزها گذشته و ما ماندیم و یک سنگ قبری از رضا که روی آن نوشته شهید آتش‌نشان، اما چه شهیدی؟! فقط به اسم شهید هستند. همه‌جا به آنها می‌گویند شهید، اما بنیاد شهید قبول نمی‌کند.

اینها را پدر رضا شفیعی یکی از شهدای آتش‌نشان حادثه پلاسکو به «شهروند» می‌گوید. آتش‌نشانی که تنها چند روز به مراسم ازدواجش باقی مانده بود و حتی تالار مراسم عروسی رزرو شده بود: «دو‌سال بود که عقد کرده بود. خانواده همسرش با کار رضا مشکل داشتند، اما او هم کارش را دوست داشت و هم نامزدش را. مدت‌ها طول کشید تا توانست خانواده همسرش را راضی کند. آن روزها خیلی خوشحال بود، ما مشغول فراهم‌کردن سوروسات عروسی بودیم، خانه‌شان را رنگ کرده بودند تا جهیزیه ببرند، اما خانه‌شان هنوز رنگش خشک نشده بود که پلاسکو همه ما را سیاهپوش کرد.»

پدر رضا شفیعی حالا بعد از یک‌سال هنوز هم وقتی اسم پسرش را می‌شنود، بغض گلویش را می‌گیرد و صحبت‌کردن را برایش سخت می‌کند: «هنوز هم باورش برای ما سخت است. رضا سنی نداشت، ٢٧ساله بود، از همان بچگی فداکاری و کارهای سخت را دوست داشت، خیلی ورزش کرد تا آمادگی بدنی‌اش را بالا ببرد و در آزمون آتش‌نشانی قبول شود. وقتی هم به استخدام آتش‌نشانی درآمد، خیلی خوشحال شد. چندباری برایش اتفاقاتی افتاده بود، یک‌بار در یک چاه سقوط کرده و چند روزی در بیمارستان بستری شده بود که ما چند هفته بعد فهمیدیم. او زیاد از خطرات و کارش تعریف نمی‌کرد تا ما نگران نشویم، اما حالا یک‌سال است که رضا رفته و تنها چیزی که از او مانده یک سنگ قبر است.» این پدر درباره این یک‌سال هم می‌گوید: «خردادماه بود که دیه او را پرداخت کردند، حدود ٣٠٠‌میلیون تومان هم به‌عنوان حق مسکن دادند، البته همه اینها به زنش رسید. حقوق رضا هم به او می‌دهند، اما بنیاد شهید برای ما کاری نکرد. یعنی این ١٦ نفر شهید محسوب نشدند. نمی‌دانم چرا؟ روی سنگ قبر آنها نوشته شده شهید، به ما می‌گویند که آنها آتش‌نشانان شهیدند، اما تا الان بنیاد شهید این کار را انجام نداده است.»

فریدون عاشق کارش بود
برای مجلس نامه نوشتیم، از طریق آتش‌نشانی پیگیری کردیم، حتی نمایندگان مجلسی که به خانه ما آمدند، گفتند که این عزیزان شهید هستند. همه قول پیگیری دادند اما تا الان همه اینها بی‌نتیجه بوده است؛ واقعا این انتظار زیادی نیست که این عزیزان به ‌عنوان شهدای ایثارگر تحت پوشش بنیاد شهید باشند. اینها را پدر فریدون علی‌تبار به «شهروند» می‌گوید. آتش‌نشانی که ٢٦ ساله‌ای که بعد از امتحان دانشگاه بلافاصله به پلاسکو رفت تا کنار همکارانش شعله برج آهنی را خاموش کند: «او دانشجوی ‌سال آخر کارشناسی بود. از نوجوانی وارد هنرستان آتش‌نشانی شد و پس از قبولی در آزمون‌های این سازمان به‌ عنوان یک آتش‌نشان وارد این حرفه شد. شغلش را دوست داشت، ما هم به او افتخار می‌کردیم. چند بار به من گفت که اگر دوباره به دنیا بیایم، باز هم همین شغل را انتخاب می‌کنم. او عاشق کمک‌کردن بود، هیجان را هم دوست داشت. من و همسرم هم او را تشویق می‌کردیم؛ الان هم به او افتخار می‌کنیم.»

پیکر این آتش‌نشان زودتر از بقیه همکارانش پیدا شد. فریدون علی‌تبار همراه علی امینی در روزهای نخست پس از حادثه از میان آوارهای پلاسکو خارج و شناسایی شد؛ اما همراه با بقیه آتش‌نشانان جانباخته در آن حادثه تشیيع و به خاک سپرده شد. حالا با گذشت یک‌‌سال از آن حادثه، پدر این آتش‌نشان از بلاتکلیفی و برخی بی‌توجهی‌ها گلایه دارد: «همان روزها همه مسئولان از پیگيری این حادثه و تجلیل از آتش‌نشانان صحبت می‌کردند تا چهلم فریدون خیلی‌ها با ما در تماس بودند و به خانه ما می‌آمدند، اما بعد از آن همه ‌چیز از یاد رفت؛ البته دیه همراه با ٣٠٠‌میلیون تومان به ‌عنوان حق مسکن به ما دادند ولی فریدون چون مجرد بود، مستمری نداشت اما گلایه ما اینها نیست. این افراد كه واقعا ایثار و فداکاری کردند، شهید هستند؛ چند بار این موضوع را پیگیری کردیم اما هنوز به نتیجه نرسید‌ه‌ايم. چند بار به شهرداری منطقه ١٦ مراجعه کردیم، اما هیچ نتیجه‌ای نداشته است. به سازمان آتش‌نشانی مراجعه کردیم اما رئیس آن‌جا به ما گفت که به دلیل مشکلات قانونی این کار شدنی نیست. نمی‌دانیم چه مشکلات قانونی‌ وجود دارد ولی ما خانواده‌ها که سر مزار بچه‌ها همدیگر را می‌بینيم، قرار گذاشتیم تا این موضوع را به نتیجه برسانیم. بچه‌های ما شهید شدند و این حق آنهاست.»

امیرحسین نمره قبولی گرفت
از همان بچگی همراه من به ایستگاه آتش‌نشانی می‌آمد. از همان موقع به این کار علاقه‌مند شد. از ‌سال ٨٩ آتش‌نشان شد و مدت کوتاهی هم با خودم همدوره شد. من بازنشست شدم اما امیر‌حسین تازه‌نفس و با انرژی جای من را پر کرده بود. الان هم او رفت، به او افتخار می‌کنم؛ هر چند هنوز از لحاظ قانونی او و هم‌قطارانش شهید محسوب نشدند، اما از نظر من امیرحسین دلاورانه شهید شد. اینها را پدر امیرحسین داداشی یکی دیگر از آتش‌نشانان کشته‌شده در حادثه پلاسکو می‌گوید.

پدری که حالا یک‌سال است كه در غم از دادن نخستین فرزندش به سوگ نشسته اما وقتی درباره امیرحسین از او می‌پرسیم با صدای محکم و با انرژی از ایثارگری فرزندش می‌گوید: «وقتی خبر آتش‌سوزی پلاسکو را شنیدم به‌سرعت به چهارراه استانبول رفتم. خانه ما حوالی میدان حسن‌آباد است، سریع خودم را به آن‌جا رساندم. می‌دانستم امیرحسین آن‌جاست. او دانشجوی‌ سال اول کارشناسی ارشد رشته امداد و سوانح بود. آن روز هم امتحان داشت؛ بعد از امتحان بلافاصله خودش را به پلاسکو رسانده بود. حتی فرصت نکرده بود لباسش را عوض کند.

او آتش‌نشان ایستگاه ٤٦ بود، اما آن روز شیفت نداشت، در مسیر برگشت به خانه بود که متوجه آتش‌سوزی شده و به آن‌جا رفته و با لباس همکارانش وارد پلاسکو شد‌ه بود. من هم به دنبال او رفتم؛ خیلی سخت است که چشم‌انتظار باشی، بدانی كه پسرت زیر آوار داغ و سوزان است و نتوانی برایش کاری انجام بدهی. من چند روز آن‌جا بودم. روزهای سخت و بدی بود؛ اما امیرحسین نمره قبولی گرفت. او من و خانواده‌اش را سرافراز کرد.» حالا اما پدر امیرحسین داداشی با گذشت یک‌سال از این حادثه معتقد است که باید به نیروهای آتش‌نشاني بیشتر توجه شود: «در همه جای دنیا به نیروی‌هايی که برای وطن و ملت ایثار می‌کنند، توجه ویژه‌ای می‌شود. هنوز در اروپا و آمریکا به خانواده‌هایی که فرزندانشان در جنگ کشته شدند و یا مجروح‌اند مستمری در نظر گرفته می‌شود.

درست است که دیه همه این ١٦ نفر پرداخت شد و به هر کدام هم ٣٠٠‌میلیون برای حق مسکن تعلق گرفت و به آنهايي که زن و بچه داشته‌اند، مستمری در حین خدمت پرداخت می‌شود، همه اینها خیلی خوب است، اما باید به گونه‌ای با بازماندگان این حادثه برخورد شود که جوانانی که به این حرفه پرخطر علاقه دارند، در تصمیم برای ورود به این حرفه مردد نباشند.» این پدر ادامه می‌دهد: «من از لحاظ مالی نه نیازی به مستمری پسرم دارم و نه این‌که با قرارگرفتن نام او در لیست بنیاد شهید از مزایایی استفاده کنم؛ اما خیلی‌ها به این حمایت‌ها نیاز دارند. پدر و مادرهای پیری هستند که فرزندشان را در این حادثه از دست دادند. رهبرمان این عزیزان را شهید راه خدمت نامید. حادثه بزرگی بود اما نمی‌دانم چرا بنیاد شهید در این کار تعلل می‌کند؟ همه خانواده‌ها پیگیر این موضوع هستند، اما هنوز به نتیجه‌اي نرسیده‌اند؛ ولي من اعتقاد دارم که این عزیزان همگی شهید هستند.

«آنا» هنوز هم سراغ پدرش را می‌گیرد
«آنا» خیلی‌ وقت‌ها جلوی قاب عکس پدرش می‌ایستد و با او صحبت می‌کند.‌ سال گذشته که این حادثه پیش آمد و محمد جان باخت، آنا درکی از این حادثه نداشت. او تنها دو سال داشت و مدام سوال می‌کرد که بابا کجاست؛ چرا به خانه برنمی‌گردد. اینها را برادر «محمد آقایی» یکی دیگر از آتش‌نشانان جانباخته حادثه پلاسکو به«شهروند» می‌گوید. برادری که از همان روز حادثه خودش را به پلاسکو رساند و تا خارج‌شدن آخرین پیکر آتش‌نشانان از زیر آوار همان‌جا ماند: «روزهای خیلی سختی بود، حوالی ظهر بود که به چهارراه استانبول رسیدم، دود و آتش همه جا را پر کرده بود، همهمه و آژیر ماشین‌ها نمی‌گذاشت صدا‌به‌صدا برسد. آن چند روز اول اخبار و شایعاتی بود که شاید آنها زنده باشند، اما از روز سوم به بعد وقتی حرارت خرابه‌ها به صورتم خورد، مطمئن شدم که محمد و همکارانش هیچ‌کدام زنده نیستند.»

او ادامه می‌دهد: «محمد ٦‌ سال قبل از آن حادثه ازدواج کرده بود و نتیجه زندگی مشترک برادرم «آنا» بود؛ اما حالا این دختر باید بی‌پدر بزرگ شود. چند ماه بعد از حادثه حدود ٦٠٠‌میلیون تومان پول به ما دادند، ما هم همه این رقم را به زن برادرم دادیم؛ یعنی برای او خانه‌ای در حوالی چیتگر گرفتیم که حداقل یک سرپناهی داشته باشند. مستمری محمد را هم زن برادرم می‌گیرد ولی تا جایی که من خبر دارم همان حقوق دوران خدمت را به آنها پرداخت می‌کنند؛ البته این کمترین کاری بود که می‌توانستند برای این آتش‌نشانان انجام دهند.

بچه‌ها و خانواده آتش‌نشانان حداقل از لحاظ مالی و اقتصادی باید تأمین شوند؛ کار آنها آن‌قدر خطرناک است که هر لحظه می‌تواند آخرین ماموریت آنها باشد. در این شرایط دست کم آنها باید خیالشان از آینده خانواده راحت باشد. این خیلی بد است که «آنا» و بچه‌هایی مثل او که پدرشان را در این حادثه از دست دادند، بعد از چند ‌سال به دلیل مشکلات و فشار مالی با خودشان بگویند که کاش پدرم به پلاسکو نمی‌رفت و یا این‌که اصلا آتش‌نشان نمی‌شد.»

مقصران این حادثه باید مجازات شوند
پدر «مجتبی کوهی» یکی دیگر از آتش‌نشان جانباخته در حادثه پلاسکو هم از این‌که پسرش از لحاظ قانونی شهید محسوب نمی‌شود، گلایه دارد. او در این‌باره به «شهروند» می‌گوید: «بعد از یک‌سال هنوز هم بلاتکلیفیم، هیچ چیز مشخص نیست، رهبری فرمود که آنها شهید راه خدمت شدند، مقامات از شهادت و ایثار آنها گفتند؛ همه به زبان می‌گویند که آنها شهید شدند، از نظر قانون آنها شهید نيستند؛ چندین‌بار هم پیگیری کردیم اما تا الان همه تلاش‌ها بی‌نتیجه بوده است.» او اما خواسته مهمی هم از مسئولان دارد: «یک‌سال از این حادثه گذشته و ما هنوز نمی‌دانیم مقصر و مسبب این مصیبت چه کسی بوده است.

بالاخره باید موضوع روشن شود. ما دنبال مقصر این حادثه هستیم. آن روزهای نخست به ما گفتند که همه ‌چیز را شفاف اعلام می‌کنند، اما الان یک‌سال گذشت و ما نفهمیدم بنیاد مستضعفان مقصر بوده؟ کسبه پلاسکو کوتاهی کردند؟ شهرداری باید آن‌جا را پلمپ می‌کرده؟ و یا این‌که فرماندهی عملیات دستور تخلیه را به موقع صادر کرده؟ اینها سوالاتی است که هنوز پاسخ هیچکدامشان را نمی‌دانیم. مقصران این حادثه باید بدون هیچ ملاحظه‌ای معرفی و مجازات شوند. این خواسته من به‌ عنوان پدری داغدار است که پسرم را در این حادثه از دست داده‌ام.»

این پدر درباره زندگی مجتبی هم توضیح می‌دهد: «مجتبی ٣٠‌سال داشت. او همیشه دوست داشت یک آتش‌نشان باشد؛ در نهایت ‌سال ٩١ با حمایت همسرش به خدمت سازمان آتش‌نشانی درآمد و در ایستگاه ٢٨ مشغول به کار شد.» دلارام ١٨ ماهش بود که پدرش در پلاسکو گرفتار آتش و آوار شد. پدر مجتبی درباره وضع این‌ روزهای زندگی نوه و عروسش توضیح می‌دهد: «نوه‌ام بدون پدر بزرگ می‌شود. عروسم هم در جوانی بیوه شد. حوالی تیر ماه بود که دیه مجتبی را به ما پرداخت کردند، بعد از یک هفته هم ٣٠٠‌میلیون تومان به ما دادند و گفتند که این حق مسکن مجتبی است. ما هم همه این پول‌ها را به عروسم دادیم؛ به هر حال مهریه او به گردن ما بود، پسرم که رفت، پشت و پناهشان را از دست دادند. آنها هم با این پول یک خانه‌ای خرید‌ه‌اند و با حقوق مجتبی زندگیشان را می‌چرخانند؛ اما برای من و همسرم اشک چشم و یک سنگ قبر باقی مانده است.»

تنهایی برادران آتش‌نشان با رفتن ناصر
«حال مادرم خوب نیست. چند ماه پیش مجبور شدیم او را در بیمارستان بستری کنیم. در این مدت به قدری استرس و فشار عصبی را تحمل کرد که از پا افتاد. هنوز هم وقتی اسم ناصر می‌آید، بغض می‌کند. چند هفته پیش از ما خواست تا او را به پلاسکو ببریم، وقتی به نزدیکی آن‌جا رسیدیم حال او بد شد و مجبور شدیم که به خانه برگردیم.» اینها را مجید برادر ناصر مهرورز به «شهروند» می‌گوید؛ یکی دیگر از آتش‌نشانانی که در آن پنجشنبه تلخ زیر آوار پلاسکو جا ماند و پیکر بی‌جانش از میان خرابه‌های داغ و سوزان خارج شد. حالا مجید بعد از یک‌سال خاطرات آن روزی را مرور می‌کند که آتش و آوار جان یکی از سه برادر آتش‌نشانش را گرفت.

آنها ٤ برادر بودند که الان ناصر یک‌سالی است بینشان نیست: «آن روز ناصر همراه یکی دیگر از برادرانم به نام حسن به پلاسکو رفت، اما در لحظات آخر ناصر برای نجات چند نفر دیگر وارد ساختمان شد و دیگر بازنگشت. ناصر ورزشکار بود و خوش‌اخلاق. با این‌که مجرد بود اما به خانواده خیلی اهمیت می‌داد. کارش را دوست داشت؛ مثل همه همکارانش. اصلا آتش‌نشانی یعنی عشق، چون این کار پرمخاطره با هیچ پولی قابل‌ مقایسه نیست.» مجید هم اما از نامشخص بودن وضع خانواده‌های آتش‌نشانان جانباخته در پلاسکو دل خوشی ندارد: «همه تلاشمان را انجام می‌دهیم تا از لحاظ قانونی هم این عزیزان در فهرست بنیاد شهید قرار بگیرند. از نمایندگان شورای شهر وقت گرفتیم و در ملاقات حضور آنها قول همکاری دادند. نمایندگان مجلس هم به ما گفتند که پیگیر این موضوع هستند.»

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv