مصاحبه به آسیه باکری فرزند شهید باکری را در این جا می خوانید:
-هنگام شهادت پدرتان چند سال داشتيد؟
26 ساله هستم و هنگام شهادت پدر، 11ماهه بودم.
-چندمين فرزند خانواده شهيد باکري هستيد؟
من دومين فرزند شهيد باکري هستم.
-نسبت به نام باکري چه حسي داريد؟
اين اسم يک مسووليتي به همراه مي آورد و يک شجاعت خاصي لازم است تا بتوانيم از آن استفاده کنيم به همين دليل چون احساس مي کنم هنوز فرد کاملي نيستم، از اين اسم استفاده نکردم.
-علت اين عدم حضور و فراموش کردن کساني چون شما يا فرزندان شهيد همت و حتي شهيدان ديگر را واضح تر برايمان بگوييد. چرا فقط در مناسبت هاي خاص، تصاويري از امثال پدر شما پخش مي شود؟
من علت را در دو چيز مي بينم. در اين سال ها به صورت منفي از نام شهدا استفاده کرده اند. با وجهه يي که در ديد مردم از شهدا ساخته اند، تصور مردم را تغيير داده اند. به فرض،مردم مي گويند ما فکر کرديم شما خانواده شهيد باکري هستيد و زندگي آنچناني داريد. در مورد شهيدان بد عمل شده. هرجا خواستند از شهدا استفاده کردند. اينها شهدا را به نام خودشان کرده اند. يکسري از کساني که هرگز در جنگ و جبهه حضور نداشتند، خانواده شهدا را کنار زده اند. کسي نمي پرسد خانواده شهيد باکري چه نظري دارد. به سراغ کساني مي روند که هيچ نقشي در جنگ و شهادت نداشتند.
از آنجا که من در مدرسه شاهد درس خوانده ام بسياري از دوستان من بودند که کسي به سراغ آنها نمي آمد. آنها فقط ادعاي احترام به ارزش هاي شهدا را دارند. ولي واقعاً کاري انجام نمي شود و مردم فکر مي کنند اکنون چه امتيازي به خانواده هاي شهدا تعلق مي گيرد. در واقع کساني که از اسم شهدا استفاده مي کنند تنها به دنبال منافع خود هستند، نه منافع کشور.
-از خاطراتي که مادرتان در مورد پدر، برايتان نقل کرده مي توانيد نمونه يي برايمان عنوان کنيد؟
مادر من، وجهه پدرم را در خانه بسيار پررنگ کرد. در واقع براي من و برادرم احسان، پدرم و عمويم، يک الگوي واقعي هستند. مادرم هميشه مي گفت پدرم فرد صادقي بود و به تمامي مردم احترام يکساني قائل بود. آنها مردمي بودند نه به معناي مردم فريب. مردم را آن گونه که بودند مي پذيرفتند و اين طور نبود که تنها براي مردمي ارزش قائل باشند که با اعتقادات آنها همسو باشند. مردم را آن گونه که بودند، قبول داشتند. پدرم عاشق خانواده و زندگي اش بود. چيزي که من را ناراحت مي کند اين است که مي گويند اين افراد، عاشق شهادت بودند. در حالي که پدر من، در عين حال که عاشق همسر و فرزندانش بوده است براي ادامه راه امام به شهادت رسيد.
-از سختي هايي که در اين دوران داشته ايد يا تجربه هاي تلخي که از طرف مادرتان نقل شده، برايمان بگوييد.
من دوران کودکي خودم را به ياد ندارم. فرزندان شهدا بسيار سريع بزرگ مي شوند. نقش کودکي چنداني نداشتم. يکي از سختي هايي که آن موقع مادرم متحمل شد، آن بود که در آن زمان به همسر شهدا که مي خواستند به تنهايي فرزندانش را بزرگ کنند، حرف و حديث هاي فراواني مي گفتند و به آنها نگاه خاصي داشتند. من آن موقع اين ناراحتي مادرم را از آن صحبت ها و نگاه ها احساس مي کردم. در واقع مادرم هم نقش مادر و هم نقش پدرم را براي ما ايفا کرد به همين خاطر هيچ گاه نتوانست نقش مادري خود را به خوبي ايفا کند.
تمامي فرزندان شهدا اين خلأ را هميشه داشته اند که مادرشان به طور کامل نه، توانسته مادر باشد و نه توانسته نقش پدر را به طور کامل برايشان ايفا کند. در واقع ما به اندازه نه پدر داشتيم و نه مادر. با توجه به اينکه من بچه حساسي بودم و هميشه به دليل نبودن پدرم گريه مي کردم اين مساله سختي بسياري را براي مادرم ايجاد مي کرد.
-در اين سال ها چه کساني از مسوولان در کنار شما حضور داشتند؟
از مسوولان که کسي حضور نداشت. آقاي نصرت الله کاشاني و آقاي عبدالعلي زاده، هميشه در کنار ما بودند و در دوران کودکي ما محبت بسياري نسبت به من و برادرم داشتند. در اين ميان آقاي کروبي نيز نظر مثبتي نسبت به ما داشتند. يک بار هم آقاي محسن رضايي به منزل ما آمدند. در واقع مي توانم بگويم در مواقع خاصي به ياد شهدا مي افتند. مثلاً در سالي که بحث حمله امريکا به ايران تشديد شد، يکي از مسوولان خانواده شهدا را دعوت کرد. اينکه کسي از مسوولان به صورت مستمر جوياي احوال ما باشد، اينچنين نبوده است.
-تعلق داشتن به خانواده شهدا همواره به عنوان يک سرمشق و الگو در جامعه تبليغ مي شده است. آيا شما انطباقي بين اين تبليغ و واقعيت ها مي ديديد؟
بزرگ ترين مساله من اين است که اکنون به آن شک کرده ام. يک نفر از مسوولان به من پاسخ دهد که ما اين ميزان سختي و مشکلات را تحمل کرديم و پدرمان شهيد شد، اکنون چه چيزي را به دست آورده ايم؟ مادرم شخصيت بسيار والايي از پدرم برايم ترسيم کرده بود، به خاطر همين من سرم را بالا مي گرفتم و با غرور مي گفتم من دختر باکري هستم و مي گفتم پدرم به شهادت رسيده که وضعيت مان بهتر شود. ما کمبودهاي بسياري داريم. در واقع تمامي خانواده هاي شهدا کمبودهاي بسياري دارند. يک نفر پاسخگو نيست.
من بارها از مادرم مي پرسم که چرا پدرم رفت؟ پدر به شهادت رسيد که اين وضع ما باشد؟ به قول پرويز پرستويي در فيلم موج مرده که مي گفت؛ «ما را فرستادين جنگ و گفتيد شما برويد ما حواس مان به خانواده شما است.» اما در عمل چه شد؟ شهدا به وظيفه خود عمل کردند و شهيد شدند آيا ديگران هم به وظايف خود عمل کردند؟ در واقع شهدا رفتند. اين افراد به شهادت رسيدند. براي مردم جنگيدند که وضعيت خوب و قابل قبولي داشته باشند. اما اوضاع مردم بدتر هم شد. يک نفر بايد به تمامي خانواده هاي شهدا که خون شان را در راه اين کشور فدا کردند پاسخگو باشد.
هميشه پدر و عمويم مي گفتند مردم بايد در حکومتي همانند حکومت عدل علي زندگي کنند. من اعتقاد دارم هيچ گاه حکومت عدل علي اتفاق نخواهد افتاد چون هيچ کس حضرت علي نخواهد شد. هيچ کدام از آن آرمان ها و اهداف، تحقق پيدا نکرد. در مسائل کوچک تر هم اتفاقي نيفتاد. در مساله اقتصادي و معيشت مردم مشکلات زيادي وجود دارد. حداقل اقتصاد مردم وضعيت مناسبي داشته باشد، بقيه مسائل اعم از آزادي بيان و... هيچ. اولين خواسته مردم اين است که وضع اقتصادي شان درست باشد. اين همه سال است جنگ تمام شده اما کسي از مسوولان نيست که برود وضعيت خرمشهر و آبادان را ببيند. هيچ گونه رسيدگي به آنجا نمي شود. گويا قرار بوده فقط يک تعدادي شهيد شوند. آرمان هايي که از آن دم مي زدند هم اجرا نشد.
کساني که اکنون در پست هايي مشغول به کار هستند، هيچ شباهتي به شهدا ندارند. به اسم آرمان شهدا سختي هاي بسياري را بر مردم روا داشته اند. در اين سال ها شهيدان را تبديل به چوبي کرده اند و بر سر مردم کوبيده اند. به قول مادرم با بيرون بودن موي دختران مان خون شهدايمان پايمال نمي شود. زماني که دختري به دليل فقر و نداري مجبور به خودفروشي شود، آن زمان خون پدر من پايمال مي شود. البته اين اتفاق اخير باعث شد مردم بفهمند موضع ما چيست و ما در کجا ايستاده ايم و موافق با اين روند و اين نحوه برخورد نيستيم.
-به اتفاقات اخير اشاره کرديد. نظرتان در مورد اتفاقات اخير و نوع برخورد با مردم چيست؟
چگونه است کساني که 30 سال چه خوب و چه بد براي اين انقلاب زحمت کشيده اند، يک شبه ضدانقلاب مي شوند؟ پسر شهيد بهشتي يک شبه بد مي شود؟ من با دروغگويي به مردم مخالفم چون پدرم دروغگو نبود. پدر من به اين دليل به شهادت رسيد که مردم آزاد باشند. کسي هرگز از پدر يا عموي من نشنيده که به دليل اعتقادات و مذهب شان به کسي سخت بگيرند يا عنوان کنند چون من اين گونه فکر مي کنم شما هم بايد همانند من بينديشيد و اعتقادات من را دنبال کنيد. پدر من شهيد نشد که نيروهاي ويژه اقدام به ضرب و شتم من با باتوم بکنند. شهيد همت نرفت که فرزند و همسرش را ضرب و شتم کنند.
آنها انقلاب نکردند و اين همه هزينه پرداخت نکردند که وضعيت اين گونه شود. چگونه است ما که خانواده شهدا هستيم، يک شبه مي شويم برانداز؟، و متهم به مصاحبه با رسانه هاي بيگانه مي شويم؟ من نمي دانم چرا تا اين حد به شعور ما توهين مي شود؟ زماني که مردم موضع گيري مادرم را ديدند متوجه شدند ما در چه جبهه يي هستيم. فهميدند ما مخالف تحميل مسائل به مردم هستيم. من به دنبال پاسخ هستم. واقعاً دچار سردرگمي شده ام. ما اين ميزان مصيبت و سختي را تحمل نکرديم که ضدانقلاب ها بيايند و بگويند ديديد چگونه با مردم رفتار کردند. ديديد به شما گفتيم که در نهايت انقلاب، اين گونه مي شود؛ کساني که ما در مقابل آنها ايستاديم. تمامي اقدامات نامناسب ديگران را توجيه کرديم اما مگر حوادث اين روزهايي که سپري شد، قابل توجيه است؟
-فکر مي کنيد اگر پدرتان زنده بود چه نظر و ديدگاهي در مورد اين اتفاقات و برخوردها داشت؟
آن موقع که پدرم زنده بود، از او خواسته بودند جلوي تلويزيون توبه نامه قرائت کند. نامه يي که مادر من پيش از انتخابات نوشت در مورد همين مساله بود. پدر من را همين رفقاي آقاي احمدي نژاد و آقاي محصولي از سپاه تصفيه کردند و از او خواسته بودند توبه نامه بخواند. در واقع آنها بودند که پدرم را از سپاه بيرون کردند. چه شد که اين آقايان، امروز مدافع شهدا شده اند؟ چگونه است کسي که با پدر من که بعدها شهيد شد، اين گونه رفتار کرد، امروز پست و مقام بالايي مي گيرد؟
زماني که پدر من شهيد شد در اروميه شايع شد که پدرم شهيد نشده بلکه به عراق پناهنده شده، تنها به اين دليل که پدرم جنازه نداشت، هيچ گاه در مصاحبه هاي تلويزيوني به مادرم اجازه ندادند، تعريف کند چه اتفاقي براي پدرم افتاد و هميشه اين مسائل سانسور شده اند. من خوشحالم که پدرم نيست اين روزها را ببيند. تمامي باورهاي من در اين سال ها شکسته شد. در واقع نظام جمهوري اسلامي که من نوعي مي توانستم مدافع آن باشم، ذره ذره مدافعانش را از دست داد. اين همه هزينه پرداخت کرد که چه چيزي را به دست بياورد؟ شايد اگر پدر و عموي من هم اين روزها بودند مجبور مي شدم در زندان به ملاقات شان بروم يا اعترافات شان را از تلويزيون ببينم. مردم اين روزها به خوبي دروغ را از راست تشخيص مي دهند.