اوایل فروردین امسال مرد میانسالی، هراسان با مأموران پلیس غرب تهران تماس گرفت و از گمشدن مرموز دختر جوانش خبر داد.
به گزارش ایران، این مرد به کارآگاهان گفت: «پسر جوانی به نام فرشاد که از اقوام دورمان است از سالها پیش خواستگار دخترم «زیبا» بود و با وجود پاسخ منفی دخترم و ما، پا پس نمیکشید. او سابقه ضرب و جرح و حمل و نگهداری مواد داشت ودرعین حال آدم خشنی بود و به هیچ طریقی نمیتوانستیم به این ازدواج رضایت دهیم. با این حال اصرارهای فرشاد برای این ازدواج ادامه داشت تا اینکه امروز دخترم به دانشگاه رفت اما برنگشت. هر چه با تلفن همراهش تماس گرفتم پاسخ نداد. با توجه به تأخیرطولانی وغیرمنتظره دخترم بشدت نگران شدم. بارها با تلفن همراهش تماس گرفتم تا اینکه سرانجام گوشی را برداشت. اما همینکه خواستم صحبت کنم صدای فرشاد را شنیدم که فریادی کشید وگفت: «زیبا را با خودم بردهام و میخواهم با او ازدواج کنم.» با شنیدن این حرف بلافاصله با پدر فرشاد تماس گرفتم و او که شوکه شده بود قول داد پسرش را راضی کند دخترم را برگرداند. آنطور که پدر فرشاد از پسرش شنیده بود او دخترم را به زور سوارپژو 206 کرده و به شمال برده است. فرشاد راضی به بازگرداندن دخترم نبود اما پدرش آنقدر اصرار کرد تا بالاخره فرشاد به سمت تهران آمده اما درمحلی نامعلومی مخفی شده است.»
با این شکایت تحقیقات پلیسی آغاز شد و کارآگاهان مخفیگاه جدید فرشاد را شناسایی کردند. همزمان پدر زیبا نیز با آموزشهای پلیسی، مذاکره با فرشاد را آغاز و او را متقاعد کرد که با این ازدواج موافقت میکند. بدین ترتیب فرشاد پس از سه روز دختر جوان را آزاد کرد.
«زیبا» درپی نجات از چنگ خواستگارشرور به مأموران گفت: «فرشاد از اقوام دورمان و پسری شرور و خطرناک است. حتی یک بار به من گفته بود کارت قرمز دارد و تهدیدم کرد که اگر به خواستهاش عمل نکنم، انتقام سختی ازمن خواهد گرفت. با این حال من حاضر به این ازدواج نبودم و با وجود سماجتهای دائمیاش هر بار جواب رد میدادم. راستش همیشه از ترس جوابش را میدادم. تا اینکه آن روز وقتی از دانشگاه بیرون آمدم با خودرویش سد راهم شد و مرا با زور و تهدید سوار کرد و به سمت شمال رفت. من فکر میکردم دیگر آیندهام تباه شده تا اینکه پدرش با ما تماس گرفت و توانست راضیاش کند که به تهران برگردیم. از شمال هم مستقیم به خانه یک زوج جوان رفتیم که از اقوام فرشاد بودند. آنها ازسر ترس به ناچار در را باز کردند و حتی یک بار که خواستم فرار کنم از ترس اینکه بلایی سر خودم یا آنها بیاید پشیمان شدم. تا اینکه سرانجام شنیدم پدرم با ازدواجمان موافقت کرده و فرشاد هم آزادم کرد.»
ازآنجا که متهم پس از دستگیری مدعی شده بود جنون دارد و رفتارهایش در این مدت تحت کنترلاش نبوده است، به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران دراختیار کارشناسان پزشکی قانونی قرار گرفت.اما تیم پزشکی پس از بررسیهای دقیق، صحت عقلی او را تأیید کردند.