خوان سیچلو بعداز دوسال، دوباره به والیبال ایران برگشت. برگشت تا به قول خودش به رویایش برسد. رویای صعود به المپیک. مرد آرژانتینی که با ولاسکو پایش به ایران بازشد و همه زیر و بم والیبال ایران را زیر بغلش گذاشت. او هر چقدر با ولاسکو محبوب شد در ایران، اما با لوزانو نه. چرا که به قول خودش دو مرد آرژانتینی برخلاف دوره ولاسکو نتوانستند فاصله بین خودشان با بازیکنان را کم کنند.
گفت و گوی سیچلو با خبرآنلاین را در ادامه می خوانیمک
قبل از انتخابی المپیک گفتید سهمیه بگیریم و بعداز المپیک هم گفتید به ریو برویم بعد صحبت میکنیم. پنجمی ایران در المپیک همه تواناییهای ایران بود؟
اگر قرار باشد از بعد نتیجه به المپیک نگاه کنیم، به خاطر اینکه اولین حضور ایران در المپیک بود، پنجمی یا صعود به دور دوم، نتیجه خوبی بود.
این طوری هشتم هم میشدیم باز فرقی نمیکرد؟
بله. اما صعود به مرحله دوم هم خیلی سخت بود. چرا که فقط ۱۲ تیم به المپیک میروند. مثلا صربستان قهرمان لیگ جهانی نتوانست سهمیه بگیرد. آلمان تیم سوم قهرمانی جهان ۲۰۱۴ لهستان، در المپیک نبود. درست است شاید ما پنجم شدیم، اما خیلی از کشورها عقبتر از ما بودند. اما اگر از دید نتیجه نگاه کنیم که بهترین نتیجه بود؟ شاید بشود گفت: آره. اما از نظر عملکرد جای صحبت دارد.
خود بچهها هم از نظر عملکرد راضی نبودند.
مثلا آرژانتین برای اولین بار در تاریخ والیبالیش در دورمقدماتی با اینکه با قهرمان قبلی المپیک و جهان همگروه بود، اما صدرنشین شد و باید در دور پلی آف با تیم چهارم آن گروه، یعنی برزیل بازی میکرد. برای اینکه به دور بعد برود. آرژانتین به برزیلی باخت که قهرمان المپیک شد. به خاطر همین بازیهای المپیک خیلی سخت است. از نظر من عملکرد ایران میتوانست بهتر باشد.
من میخواهم به سالهای قبل برگردم وقتی که به ایران آمدید، والیبال ایران در این حد نبود. با ولاسکو انقلابی رخ داد که مردم هم علاقمند شدند و همانجا هم اسم سیچلو هم سر زبانها افتاد. آنجا چه اتفاقی افتاد؟
شک نکنید رهبر انقلاب والیبال ایران ولاسکو است. من وقتی به ایران آمدم، آدم بی تجربهای نبودم، در فینال جهانی حضور داشتم، وقتی ولاسکو خواست به ایران بیایم و آمدم، ولاسکو حتی طرز تفکر مرا عوض کرد. فقط روی بازیکنان ایرانی تاثیر نگذاشت، همه آدم هایی که با او کار میکردند، روش فکرشان عوض میشد. اولین مسئول این اتفاقات ولاسکو بود و سبک و سیاق هیچ کس در دنیا مثل او نخواهد بود. حالا همه مربیان را با او مقایسه میکنند. هیچ کس دیگر مثل او نخواهد بود.
ولاسکو مثل پله، مارادونا، مسی، رونالدو یک دانه است و دیگر کسی مثل او نمیآید. بقیه هیچ وقت مثل او نمیشوند. چرا که او در تکنیک و تاکیتک خیلی خوب است و میداند چطور تیم را رهبری کند. همین طور میتواند لحظات حساس در تیم، با خبرنگاران باشد و اتفاقات دیگر را از نظر روانی تشخیص دهد و میداند چه کار باید بکند. همه ما مربیان هم سعی میکنیم این کار را انجام دهیم، ولی او بدون سعی این کار را میکند. برای همین میگویم ولاسکو مثل بازیکنانی است که نباید کسی را با آنها مقایسه کرد. چرا که آنها کار را خیلی راحت انجام میدهند، ولی برای ما خیلی سخت است. ولاسکو این انقلاب را اول در بازیکنان رقم زد و با کارهایی که روی آنها انجام داد. مثلا به آنها میگفت: حرف نزنید بازی کنید، حرف نزنید و انچه را میگویید نشان دهید. به بازیکنان میگفت: برنده جشن میگیرد و بازنده بهانه میآورد. میدانید که اینجا همه بهانه میآورند.
روزی که تیم ملی در قهرمانی آسیا با کره بازی داشت. ولاسکو به بازیکنان میگفت: هیچ کس حق ندارد با بازیکنان پارک حرف بزند و خودم هستم. حتی یک جورایی خودش در کری خوانیها جور بچهها را کشید، اما این کار را لوزانو و شما نتوانستید انجام دهید.
بله. من موافقم ما نتوانستیم این کار را انجام دهیم.
شایدبخشی از این اتفاق و کاریزمای شخصیت ولاسکو مردم را به والیبال علاقمند کرد، اما از یک جایی به بعد که حتی بازیکنان به این نتیجه رسیدند که اسم ولاسکو آن قدر بزرگ است که آنها دیده نمیشوند. این را حتی سید هم در اینستاگرامش نوشت. شما فکر میکنید ولاسکو برای رفتن از ایران خیلی مشتاق بود یا اینکه جو میخواست تا برود؟
من نمیدانم بازیکنان چه احساسی داشتند. اما میدانم ولاسکو رفت چرا که آرژانتین کشورش بود و میخواست به آنجا برگردد. این مساله را به من گفت. ما پروسهای داشتیم که به مسابقات قهرمانی جهانی ۲۰۱۴ لهستان منتهی میشد. میخواستیم آنجا نتیجه خوبی بگیریم. اصلا این طور نبود که ول کنم بروم. با پیشنهاد آرژانتین رفت.
پیشنهاد فدراسیون آرژانتین بهانه نبود؟
نه. او پیشنهادات زیادی را رد کرد تا در ایران بماند. به خاطر همین میگویم ولاسکو آدم متفاوتی است. پیشنهادات خیلی زیاد باشگاهی و تیم ملی را قبول نکرد.
این قضیه به خاطر نمایش قابل قبول والیبال ایران بود. زمانی که تازه آمده بود، خیلیها میگفتند که ولاسکو تمام شده است و بازنشسته.
کارشناسان خیلی اشتباه کردند.
خودش هم قبل از آمدن به ایران تمایلی به کار نشان نمیداد.
او دوست داشت در کشوری مسلمان کار کند. باشگاههای خیلی مهمی را رد کرد و حتی سال اول تا سومی که در ایران بود هم پیشنهادات خوبی داشت.
انگار قهرمانی با تیمهای مطرح برایش خیلی عادی شده بود، دوست داشت چالش جدیدی داشته باشد؟
نمیخواهم درباره این مساله صحبت کنم، چرا که خودش هم صحبت نکرد. اما او در کشورهای زیادی کار کرده. او مدلش این طوری است که میگوید عمل کن، حرف نزن. من میتوانم به خدا قسم بخورم که او قبل از آمدن به ایران پیشنهادات خیلی خوبی از کشورهای دیگر داشت. حتی وقتی سرمربی ایران شد هم پیشنهادات خیلی جالبی به او میشد، اما میخواست در ایران کار کند.
خوان سیچلو نفر دوم تیم ملی بود، اما با بدنه اصلی تیم ملی، با سرپرست و بازیکنان خیلی نزدیک شده بود. ماموریت بود یا مدل خودت بود؟
او با همه میجنگید. ولاسکو یک رهبر بود. یک لیدر نمیتواند به همه بگوید آفرین، خوب است یا با همه با لطافت برخورد کند. مخصوصا در ایران که اصلا نمیشود. ماموریت من چه بود؟ ماموریت من توضیح درباره دلیل عصبانیت و ناراحتی او به بقیه بود. اینکه چه میخواهد. برای اینکه بقیه متوجه شوند این رفتارش موضوع شخصی نیست، به ویژه در ایران زیاد اتفاق میافتد که وقتی کسی عصبانی میشود، همه فکر میکنند مشکل شخصی با طرف دارد. تا قبل از اینکه ولاسکو به ایران بیاید، خیلی دید بازی نسبت به مسابقات بین المللی و اردوهای برون مرزی والیبال نداشتند.
نمیدانستند چه اتفاقی برای والیبال و بقیه بازیکنان میافتد؟ خیلی بازیکنان سطح بالا برای بازی در لیگ ایران نمیآمدند، نهایت بازیکن بلغار یا صربستانی که آشنا داشتند، میآمدند. حالا همه چیز را باشگاهها میدانند، بازیکنان خوب را میشناسند، نتایج تیمها را فدراسیون و رسانهها میدانند. به خاطر اینکه ولاسکو سر یک سری مسائل از باشگاهها و مسئولان فدراسیون عصبانی میشد، شاید نمیدانستند که شیوه کاری یک مربی درجه یک چطور است. من توضیح میدادم تا جو متعادلتر شود. خیلی وقتها حتی خودم نمیفهمیدم. میپرسیدم چه میخواهی؟ این داستان برای چیست؟ خیلی دورتر را میدید. من میپرسیدم چه چیزی میخواهی؟ میگفت: این چرا این کار را میکند؟
این کاتالیزوری آن قدر خوب جواب داد که وقتی رفتی قطر، مربی مثل کواچ آمد، بچهها میگفتند تیم یکی مثل سیچلو کم دارد. این مسائل شاید آینده کاری تو را ساخت و برگشتید به ایران. چرا برگشتی؟
به خاطر المپیک. من میدانم که این رویای من بود که با ایران به المپیک بروم و هم رویای بازیکنان. من اشکهای بازیکنان در انتخابی المپیک ۲۰۱۲ با باخت تیم به استرالیا را فراموش نمیکنم. وقتی که سهمیه از دست ایران پرید. این رویای مشترک ما را به هم پیوند داد تا دوباره با هم همکاری کنیم.
شما امدید و بعد لوزانو آمد. با هم هماهنگ بودید؟
وقتی کادر فنی را میچینی و مربیان باتجربهای مثل کولاکوویچ و ولاسکو سرمربی میشوند، آنها به شما نقش میدهند که چه کار کنی. ولاسکو از روز اول خیلی به من اعتماد کرد و اعتماد به نفس میداد. روزاولی که به ایران آمدم اصلا با ولاسکو کار نکرده بودم. با هم در تماس بودیم و صحبت میکردیم. وقتی رسیدم تهران، در اتاقی به من گفت: برو روی وایت برد بنویس چه سیستم توپ گیری و دفاعی داری؟ تو را برای همین آوردم. ولاسکو هم نشسته بود و میپرسید چرا این بازیکن را اینجا گذاشتی؟ چرا جاگیری توپگیرت این طوری است؟ باید او را قانع میکردم که چرا این سیستم را دارم. بعد به من اعتماد کرد و گفت: سیستم دفاع و توپگیری برای تو، بقیه کارها با من. بعد با لوزانو صحبت کردم گفت: نه، من سیستم دیگری دارم و تو این کار را نکن، این کار را بکن. این برنمی گردد به اینکه جداگانه کار میکردیم یا از هم جدا بودیم.
انگار مشکل تیم در زمان لوزانو همان جدایی شما از سرمربی بود. از همدلی در تیم خبری نبود.
موافقم. من هم گفتم.
چرا؟
دلایل زیادی هست.
روزی که فدراسیون با شما قرارداد دوساله بست، در واقع گفته میشد که به خاطر عدم شناخت لوزانو از بازیکنان، سیچلو نخ تسبیح باشد.
من میخواهم فرآیند کار را به قبل از انتخابی المپیک و بعد از المپیک تقسیم کنم. لوزانو وقتی آمد به خاطر اینکه کسی را نمیشناخت به من اعتماد کرد و جایگاه داد که خیلی از کارها را انجام دهم. بازیکنان هم با انگیزه خیلی بالا اتفاقات خوب را رقم زدند. به خاطر اینکه انگیزه برای سهمیه المپیک داشتند. ما تا آن موقع در زمان کوتاه خیلی خوب کار کردیم. بعد از آن با شروع لیگ جهانی، نوسانات تیم شروع شد. یکسری از مسئوالیتها به لوزانو و کادرش برمی گشت، یکسری هم بازیکنان باید انجام میدادند. درست است که رهبر تیم باید بگوید چه کار کنیم و چه مسیری را برویم. اما بازیکنان بازی میکنند؟ از آن موقع فاصله بین بازیکنان و کادر فنی شروع شد و در المپیک به حالت انفجار درآمد.
شاید شما ازاینکه کمرنگ شده بودید یا دلگرمی اولیه وجود نداشت، خودتان هم دلسردتر شدید و نقش تان را خوب بازی نکردید؟
نه ربطی به دلسردی یا بی انگیزهگی من نداشت. همان قدر از من کار خواسته میشد که من انجام میدادم. خیلی وقتها هم با بازیکنان میجنگیدم و میگفتم این کار شما درست نیست یا رفتارتان را عوض کنید. تیم مثل بچهای میماند که پدر و مادرش از هم جدا شدند، بچه به مادرش میگوید میخواهم سینما بروم و مادر مخالفت کند، وقتی پدر موافق باشد، بچه کدام را انتخاب میکند؟ مسلم است پدر را. مشکل اصلی اینجا شروع شد.
شما خیلی حرفهای رفتار کرده ای. چیزی که به عهده ات بوده. اما توقعی این بود که خیلی احساسی با بازیکنان رفتار کردی؟
شاید. ولی من نمیتوانم بالاتر از سرمربی حرف بزنم. مگر میشود افشاردوست تصمیمی بالاتر از داورزنی بگیرد؟ میتواند پیشنهاد بدهد، اما نمیتواند تصمیم نهایی را بگیرد. من در جلسه با مربیان بارها و بارها این مسائل را گفتم. به خاطر اینکه خیلی مسائل را راجع به بازیکنان ایرانی و نظمشان میدانستم، ولی وقتی لوزانو میگوید مسالهای نیست چه کار میتوانم بکنم؟
این تیم محبوب ما که سه سال پیش جزیی از آن بودید، حالا متهم است به بازیکن سالاری. آن هیجان تیم برای مردم از بین رفته. مردم معتقدند بازیکن سالاری موج میزند. شما خودتان حس میکردید؟
نه همه بازیکنان. شما میگویید من هم میگویم آره، اما نه همه بازیکنان. درست است که بازیکنانی هستند که خیلی مهم شده اند. خیلی از بازیکنان خیلی تلاش کردند که حالا شده اند بازیکنان تاثیرگذار تیم. همه بازیکنان قبل از انتخابی المپیک خیلی خوب کار میکردند. آنها خیلی خوب کارشان را بلدند. بعد هم میفهمند که تیم نیاز دارد به آنها و میدانند که چطور رفتار کنند.
این مساله شاید به دوره اول کار شما برمی گردد که دایره تیم بزرگ بسته نشد و بعد همین مساله ادامه داشت. شاید در شروع بازیکنان زیادی نداشتیم، اما پروسه تزریق بازیکن کم بود.
یکی از دلایلش این است. یک مشکل دیگر به نظر من، به طور نرمال در فرهنگ شما ریشه دارد. بازیکن فکر میکند وقتی در قسمتی از زندگی اش آدم مهمی شده در کل زندگی اش آدم مهمی است. در حالی که در ورزش این اصلا صادق نیست. شما در ورزش آدم مهمی هستی به خاطر کارهایی که میکنی. تا زمانی که به کارت ادامه میدهی آدم مهمی هستی، مثل فدرر، دیگر ربطی به سن و سال ندارد، به کارت برمی گردد. فرض کنید متو هیوئیت یک بار گرند اسلم را برده، او نمیتواند جای فدرر را بگیرد. یک بار برده، ولی در ایران مدام میگویید این قهرمان است، فلانی بهترین بهترین هاست و... برای بازیکنان سخت است. چرا که همه میگویند این بازیکن قهرمان است و مربی که به کارش ایراد میگیرد، بازیکن برنمی تابد.
حالا این اگر فقط تقصیر رسانهها و فرهنگ نباشد و بازیکن هم باید تشخیص بدهد، ولی موضوع این است که وقتی فکر میکنیم یک بازیکن خوب است یعنی مادام العمر خوب است. شاید یکی از راهها وجود بازیکنان بیشتر است تا رقابت باشد. اما تا حالا ۱۰ سرعتی زن تست شده اند، اما هیچکدام مثل سیدمحمد موسوی نبوده اند. همین طور پاسور. خودشان میدانند، اگر دو پاسور جدیدی را که آورده اید در تیم بازی کنند، تیم، تیم دیگری میشود. با حرف هایم نمیخواهم بگویم مشکل سید است یا معروف. اصلا چنین منظوری ندارم. چون من دیده ام که آنها سال قبل از اولین اردو تا آخر تابستان چقدر سخت و سنگین تمرین کرده اند. موضوع این است که الان هیچ کسی نیست، تلاش کند جایگزین آنها شود.
بیایند با تمرین پیشرفت کنند نه اینکه کانال بزنند، رئیس را ببینند یا این و آن را. اگر یک دفاع وسط دیگر اضافه شود، حالا دو تا مدافع وسط داریم. یک تیم با یک پاسور خوب و دو دفاع وسط خوب خیلی بهتر است. بازیکنان وقتی میآیند اردو راضی میشوند و میگویند دیگر من تیم ملی هستم. من قهرمانم و باید سراغم بیاند و پول بدهند و بروم فلان جا. مهم این است که بازیکنان با شهرت و پول باز بخواهند جایگاه بالاتر را به دست آوردند. چیزی که من میخواهم این است، اما یک سیستم باید این مکانیزم را به وجود بیاورد.
حالا شما در جایگاهی هستی که باید بازیکن بسازید. برای اینکار چه برنامهای دارید که مثل اینها نشوند؟
من هر روز به بازیکنان زیر ۲۳ سال این مساله را میگویم. بازیکنان فعلی تیم ملی هم خیلی خوب هستند. اما میخواهم با این ذهنیت مبارزه کنم که وقتی به تیم ملی رسیدی نگو خب تمام شد من در تیم ملی هستم. من ذهنیت بازیکنان برزیل را برایتان میگویم. برزیل سال ۲۰۰۲ برای اولین بار با رِزِنده در تاریخ والیبالش قهرمان جهان شد. به طور معمول تمریناتش ساعت ۱۰ صبح شروع میشد، برای اینکه انگیزه بازیکنان را بسنجد، سال بعد تمرینات صبح را ساعت ۹ برگزار کرد. سال ۲۰۰۳ در همه جام ها، انتخابی المپیک، لیگ جهانی، ورلد کاپ قهرمان شدند.
آنها قهرمانی المپیک را میخواستند و ساعت تمرین ساعت ۸ صبح شد. در المپیک آتن قهرمان شدند. سال ۲۰۰۵ تمرینات برزیل ساعت ۷ شروع شد. چهار فینال المپیک بازی کرده. ما چه میدانیم؟ از برزیل فقط اسم بعضی بازیکنانش را شنیده ایم، ولی وقتی اسم برزیل میآید میگوییم برزیل تیم خوبی است. این چیزی است که من هر روز به بازیکنانم میگویم که اسم ایران هم باید این طوری شود، شاید بازیکنان را نشناسند، اما وقتی اسم ایران میآید بگویند تیم خوبی است. بازیکنانی با این ذهنیت میخواهم. نمیدانم چه کسی، شاید معروف باشد یا بازیکنی زیر ۲۳ سال یا زیر ۲۱ سال باشد، مهم این ذهنیت است.
در تیم زیر ۲۳ سال این پتانسیل وجود دارد؟
خیلی زیاد، اما نمیخواهم آنها را قهرمان معرفی کنم. من میخواهم آنها قهرمان شوند و نشان دهند که قهرمان یا بازیکن بزرگی هستند. ما نیاز داریم برای قهرمانی آسیا سهمیه جهانی را بگیریم. بازیکنان زیادی داریم. هم در تیم نوجوانان، هم جوانان و امید. آیندههای زیادی هست. به شرطی که میل و اراده واقعی وجود داشته باشد و بخواهند در سطح بالا بازی کنند. انگیزه مهم است. اگر بخواهند سال بعد قراردادی ببندند فایده ندارد.
این انگیزه مهم است، اما چند درصد بازیکنان به آن ذهنیت میرسند؟
من نمیتوانم بگویم چند تا از آنها به این ذهنیت میرسند. ما آنها را در مسیر تغییر قرار میدهیم. چند تا در این مسیری که گذاشته ایم ادامه میدهند را نمیدانیم. کار راحتی نیست که یک روزه اتفاق بیفتد. اما فکر میکنم ایران بازیکنان مستعد خیلی زیادی دارد، اما تعداد کمی از آنها به این حد میرسند.
اما نداشتن ضمانت، مثل کار ولاسکو شکست میخورد.
ورزش هیچ ضمانتی ندارد و به همین خاطر قشنگ است. باید کار کنی و بازی کنی، به همین خاطر خیلی سخت است.