صادق زيباكلام در روزنامه اعتماد نوشت:
فيدل كاسترو اگرچه در دهه ١٩٥٠ ميلادي در صحنه تاريخ ظاهر شد و نامش با ماركسيسم گره خورده است، اما يك ماركسيستلنينيست به معناي دقيق كلمه نبود. او و ساير رهبران كوبا، آشنايي عميقي با انديشههاي ماركس نداشتند. اينكه ماركسيسم را به عنوان ايدئولوژي مبارزه انتخاب كردند، دليلش احترام و وجاهت ماركسيسم نزد روشنفكران و مبارزان جهان سومي از اوايل قرن بيستم بود. كاسترو بيشتر مجذوب تلألو انقلابي و ضد امپرياليستي ماركسيسم بود.
با اين حال، كاراكتر كاسترو و چهگوارا در دهههاي ٦٠ و ٧٠ ميلادي تاثير عميقي بر رهبران انقلابي در سرتاسر جهان به ويژه در جهان سوم بر جاي نهاد. شخصيت كاسترو بر انقلابيون ايران هم، چه چپها چه مذهبيها، تاثير قابل توجهي داشت. در آن دوران، كاسترو و چهگوارا جزو بتهاي روشنفكران انقلابي جهان و ايران بودند.
كاراكتر كاسترو حتي براي رهبران جمهوري اسلامي و نيروهاي انقلابي حزباللهي هم جذاب بود.
اين جذابيت دلايل متعددي داشت. در كوباي كاسترو، برخلاف كره شمالي، دينستيزي چنداني وجود نداشت.
ضديت با امريكا، دليل ديگر اين جذابيت بود. كاسترو از آغاز تا پايان دوران رهبري سياسياش، امريكاستيز بود. اين ويژگي در رهبران جمهوري اسلامي هم ديده ميشود. كاسترو جزو معدود رهبران انقلابي بود كه هيچوقت مواضع انقلابياش را تعديل نكرد. فيدل كاسترو در مقام يك رهبر سياسي، در مجموع موفق بود. در كوباي كاسترو، اگرچه دموكراسي حاكم نبود اما عدالت و برابري و آموزش و خدمات پزشكي در حد بسيار مطلوبي محقق شده بود. كوباي كاسترو يك سر و گردن بالاتر از ساير كشورهاي امريكاي جنوبي بود. امروز البته برزيل و آرژانتين و شيلي و مكزيك هم از حيث توسعه، سوادآموزي، عدالت و دموكراسي به پيشرفتهاي چشمگيري رسيدهاند ولي ٣٠سال قبل در هيچ يك از كشورهاي امريكاي لاتين، حداقلي از دموكراسي وجود نداشت و همه آنها گرفتار رژيمهاي خشن نظامي بودند.
در آن دوران، نه در كوبا و نه در اين كشورها دموكراسي برقرار نشده بود ولي كوبا از حيث سوادآموزي و بهداشت، پزشكي، اشتغال و عدالت اجتماعي، واقعا بالاتر از ساير كشورهاي امريكاي جنوبي و باعث افتخار بود. علاوه بر اين، كوباي كاسترو به بسياري از كشورهاي آفريقايي در زمينه پزشكي و ارتقاي سطح بهداشت و درمان كمك ميكرد. اينكه كشور كوچك كوبا از جهات مذكور به مراتب بالاتر از كشورهاي بزرگ برزيل و آرژانتين بود و به داد كشورهاي آفريقايي هم ميرسيد، واقعيتي است كه نميتوان آن را ناديده گرفت. برزيل يا آرژانتينِ نظاميان و كوباي كاسترو، هيچيك دموكراتيك نبودند اما از حيث تحقق عدالت و برابري، كوبا نه تنها در آن دوران برتر از كشورهاي همجوارش بود، بلكه هنوز هم يك كشور بينظير يا حداقل كمنظير است.
كافي است به ياد بياوريم كه كره شمالي هم مثل كوبا يك رژيم كمونيستي بود و از سوي شوروي حمايت ميشد. اما كره شمالي به معناي واقعي كلمه، يك زندان بزرگ بود و هنوز هم چنين وضعي دارد. علاوه بر اين، كره شمالي غرق در فلاكت و بدبختي است ولي كوبا به هيچوجه چنين وضعي ندارد. اگر درهاي كره شمالي را باز كنند، اكثريت مردم اين كشور از آنجا فرار ميكنند اما كوبا، اگرچه گاه فرارياني داشته، اما اكثريت مردمش به دليل خدمات عيني رژيم تحت رهبري فيدل كاسترو، با ميل و رغبت در وطن خودشان زندگي ميكنند و به كوبايي بودن خودشان مفتخرند. به همين دليل است كه من در كل فيدل كاسترو را يك رهبر سياسي موفق ميدانم؛ اگرچه خطاهاي سياسي و بياعتنايي او به معيارهاي دموكراتيك را هم ناديده نميگيرم.