رضا ميركريمي كارگردان، اين روزها يكي از چهرههاي خبري سينماي ايران است. او بعد از پشت سر گذاشتن دبيري جشنواره جهاني فيلم فجر و با روي پرده بردن فيلم «دختر» براي مدتها در صدر اخبار خبرگزاريها و مطبوعات قرار گرفت.
اين فيلم كه در جشنواره سي و چهارم فيلم فجر روي پرده رفته بود، نظرات متفاوت منتقدان و اهالي رسانه را در پي داشت. برخي اين فيلم را در فهرست فيلمهاي محبوبشان قرار دادند و برخي ديگر هم تلاش كردند «دختر» را در مقايسه با ديگر آثار كارنامه كاري ميركريمي فيلمي ضعيف و غير قابل دفاع نشان دهند.
حالا چند روزي است ميركريمي صندلي مديرعاملي خانه سينما را ترك كرده و جاي خود را به منوچهر شاهسواري داده است.
او در رسانهها عمدهترين دليل ترك اين صندلي را رسيدن به امور شخصي، فيلمسازي و تمركز بر برگزاري جشنواره جهاني فيلم فجر عنوان كرده، اما نكته قابل توجه اينجاست كه ميركريمي علاوه بر اين مشكلات، دلايل محكمتري براي استعفا از مديرعاملي خانه سينما داشته است؛ دليلي كه در ماههاي رياست او در اين خانه، بيش از اندازه خاطرش را مكدر كرده و حاضر نيست حتي دربارهاش حرف بزند.
او در مقابل همه سوالات پاسخهاي كافي و روشن داد اما درباره مسائل و حواشي مربوط به خانه سينما ترجيح داد سكوت كند. مصاحبه ما با اين كارگردان سينما بيشتر حول محور دغدغههاي شخصي و ارتباط با فرزندانش چرخيد.
آقاي ميركريمي رابطهتان با نقد چطور است؟
رابطه سختگيرانه و حساسيت ويژهاي روي نقد ندارم. فقط در مورد نقد فيلمهايم حساس نيستم درباره نقد فعاليتهاي اجتماعيام هم خيلي واكنش نشان نميدهم. اگر دقت كنيد در طول يك سال گذشته هم كه در خانه سينما بودم شايد به ندرت جواب كسي را داده باشم.
چقدر نقد را جدي ميگيريد؟
در سالهاي اخير يك مقدار جدياش نميگيرم. قبلا از خيلي نقدهاي سينمايي كه نوشته ميشد ياد ميگرفتم اما الان حجم آدمهايي كه درباره سينما مينويسند با شناسنامههايي كه كمتر ميشناسي و سوابقي كه ثبت نشده آنقدر زياد شده كه آدم حوصله نميكند چيزي را بخواند و زماني كه وقت ميگذاري و ميخواني هم چيزي دستگيرت نميشود.
منظورتان اين است نقد به صورت تخصصي دنبال نميشود؟
به نظرم نه فقط نقد، بلكه خيلي چيزها ديگر تخصصي پيگيري نميشود. مرز بين نقد، گزارشنويسي و مرور كارنامه كاري به هم ريخته است.
پايبندي به اصول اخلاقي در نقدهاي سينمايي چقدر برايتا ن مهم است؟
اصولا وقتي شروع به خواندن نقدي ميكنم به محض برخوردن به واژهاي مطلق، بقيهاش را نميخوانم. وقتي منتقد ميگويد قطعا، اصلا، حتما اينطوري است، اين نقد خواندن ندارد. اين واژهها واقعا من را ميترساند و به نظرم با آدم هوشمند و باسوادي سرو كار ندارم. چون وقتي از اين كلمات قطعي براي قضاوت كردن اثر هنري استفاده ميكني يعني يا اعتماد به نفس كاذب داري يا اينكه بغضي را از جاي ديگري حمل كردي و ميخواهي اينجا خالي كني. اين بيشتر شبيه تسويه حساب است تا كشف ارزشهاي هنري يك اثر در نتيجه براي من فاقد ارزش است.
با اين تفاسير شما هيچوقت قبل از ساخت فيلم، خودتان را در مواجهه با نظر منتقدان قرار نميدهيد يا اينكه از آنها كمك نميخواهيد؟
منتقد كارش ديدن فيلم به معنايي كه ميشناسيم و قضاوت درباره آن است. اگر منظورتان مشورت كردن با فيلم بينها و مشاوران حرفهاي است كه سواد آناليز كردن يك فيلمنامه را دارند، بايد بگويم هميشه فيلمنامههايم را در همه مراحل مشاوران مختلف ميخوانند و درباره آنها نظر ميدهند. اين عادت قديمي من است از نخستين فيلم اين كار را ميكردم و هنوز هم اين كار را ميكنم.
بعضي منتقدان معتقدند شما از نقد ناراحت ميشويد. اين اتفاق در جشنواره فيلم فجر و سر فيلم «امروز» بيشتر نمايان بود. انگار انتظار اين همه انتقاد را نداشتيد.
اولا كه قضاوت درباره اينكه چه كسي به چه چيزي حساس است بايد بر اساس رفتارهاي بيروني و درونياش باشد. مثلا من جايي چيزي درباره نظرات مخالف نوشته باشم يا واكنشي از من ثبت شده است. اينكه در ذهنم چه ميگذرد كه خب به كسي ربطي ندارد. اما همين مقدار كه شما وارد بحث شديد ميخواهم بخشي از آن چيزي كه در ذهنم ميگذرد را با شما به اشتراك بگذارم. اين حرفها به منزله اين نيست كه برخورد من با منتقدان منفي است. اما اينكه متوجه ميشوم بعضي از منتقداني كه براي آنها ارزش قايل هستم، در جشنواره فجر و در واكنش به بعضي فيلمهاي من از جمله، «به همين سادگي»، «يه حبه قند» و «امروز» برخورد عجولانه، تند و منفي از خودشان نشان ميدهندو بعد از گذشت زمان و در اكران عمومي همان فيلمها، به يكباره نظرشان تغيير ميكند، متعجب ميشوم. قبول كنيد كه بايد اعتمادم را كمكم نسبت به برخوردهاي هيجاني جشنواره فيلم فجر از دست بدهم.
فكر نميكنيد اين بخشي از خاصيت جشنواره فيلم فجر است و فيلم سازي كه فيلمش را به جشنواره ارايه ميدهد بايد در برابر هر واكنشي آماده باشد؟
بله، ظاهرا جشنواره فيلم فجر ما، جاي نوع خاصي از فيلمهاست كه حتي اگر لابهلاي ٦٠ فيلم هم نمايش داده شوند آنقدر در آنها هيجان و حادثه و موضوعات حاد و تند وجود دارد كه ديده ميشوند، اما اگر موضوعي ساده در فيلمي مطرح باشد يا فراموش ميشود يا ديده نميشود. مثلا منتقدي كه درباره «دختر» الان حرف ميزند، وقتي ميگويد ما انتظار يه حبه قند را از شما داريم من يادم ميآيد كه همين منتقد درباره يه حبه قند در نگاه اول نظر منفي داشت و مانده بود درباره فيلم چه تصميمي بگيرد و ماهها گذشت كه طرفدار فيلم شد و حالا همان فيلمي كه با تاخير طرفدارش شده است را پتكي ميكند و ميزند به سرم براي اينكه فيلم جديدم را ناديده بگيرد.
يعني منتقدان حق تغيير نظر ندارند؟
نميخواهم بگويم آنها حق ندارند و من حق دارم، اما در همه اين سالها ياد گرفتم به اين نظرات توجه نكنم و تجربه خودم را داشته باشم چون به نظر ميرسد زمان بهتر مشخص ميكند چه كسي حق دارد تجربه جديدي داشته باشد.
واقعا توجه نميكنيد و كار خودتان را ميكنيد يا سعي ميكنيد بيتفاوت باشيد؟
نميتوانم از هر نظري بينياز باشم و به هر حال سرخوردگي و ناراحتي هم دارم. من در خودم ميريزم و سعي ميكنم جواب ندهم اما بهم برميخورد. مخصوصا كه لحنها به خاطر تحولات سياسي يك دهه اخير توهينآميز هم شده، اما خويشتنداري ميكنم و سعي دارم پاسخ ندهم.
عكس اين قضيه هم صادق است؟ يعني فيلمي كه در جشنواره فجر به پديده تبديل ميشود و منتقدان ارزش زيادي برايش قايل هستند، ممكن است بعد از گذشت چند ماه، فراموش شود؟
دقيقا ميخواستم همين را بگويم. من با ساختار داوري جشنواره ملي فجر مخالفم. بارها گفتهام و حرف امروزم نيست و چوب اين مخالفت را هم خوردهام. يك بار كه به اين مساله اعتراض كردم فيلم يه حبه قند را در جشنواره فجر ناديده گرفتند و كنار گذاشتند.
با چه چيزي مخالفيد؟
حرفم هميشه اين بوده كه جشنواره فجر، جشن ملي خوب و آييني است كه نياز به تبليغ ندارد از اين جهت ظرفيت فرهنگي خيلي بالايي دارد اما پاشنه آشيل جشنواره فجر داوري آن است.
چرا داوري همه جاي دنيا ميتواند باشد اما در جشنواره ملي فجر ميتواند مورد انتقاد قرار بگيرد؟
اين شكل از داوري هيچ كجاي دنيا وجود ندارد. من در جشنوارههاي مختلف داور بودم يا حضور داشتم و فيلمهايم داوري شده است. در هيچ كجاي دنيا يك تعداد معدودآدم، مثلا پنج يا هفت نفر، ٢٠، ٣٠ فيلم را در ١٠ روز نميببينند و ١٥ جايزه تخصصي را به اين فيلمها اهدا نميكنند. چنين چيزي اصلا امكانپذير نيست. هيچ ذهن نابغهاي هر چقدر هم مهارت داشته باشد و آناليزور خوبي باشد نميتواند اين همه فيلم را پشت سر هم ببيند و يادش بماند؛ صدابرداري كدام فيلم خوب يا مونتاژ كدام يك بهتر بود و آن وقت در چنين شرايطي كه زمينههاي قضاوت عادلانه در پايينترين سطح خودش قرار دارد، طبيعي است فيلمهايي كه ميتوانند هيجان بيشتري ايجاد كنند، روي موج مسائل اجتماعي سوار ميشوند و ارزشهاي سينمايي خيلي روي آنها سوار نيست و بيشتر جو عمومي و نيازهاي روز جامعه ميتواند تقويتكننده آنها باشد، بيشتر ديده ميشوند.
اين فيلمها ميتوانند خيلي سر و صدا كنند و جايزه بگيرند و خيلي هم زود فراموش شوند. ما كم نداشتيم فيلمهايي كه جشنواره فجر به آنها توجه كرد و بيشترين جايزهها را براي آنها در نظر گرفت، اما الان در تاريخ سينماي ايران ثبت نشدهاند. فقط وقتي ميگوييم جايزههاي جشنواره فيلم فجر به چه فيلمهايي اختصاص پيدا كرده، از آنها حرف ميزنيم و در هيچ جدولي ثبت نشدهاند.
نگفتيد پيشنهادي كه تاوانش را هم داديد چه بود؟
هر سال كه از من درباره جشنواره فجر پيشنهاد ميخواهند ميگويم اگر ميخواهيد داوري باقي بماند، تعداد جوايز را كم كنيد. اما اگر پيشنهاد من را به عنوان كارشناس ميخواهيد، بايد بگويم كه جشنواره ملي فجر نياز به داوري ندارد و اگر بخش رقابتي آن حذف شود چيزي از ابهت و مردمي بودن آن كاسته نميشود. مثل بسياري از جشنوارههايي كه رقابتي نيستند اما مردم براي فضا و رونمايي فيلمها در اين جشنوارهها صف ميكشند. جشنواره فجر به اين قدرت رسيده است كه داورياش حذف شود. اما من هميشه به سياستگذاران اين جشنواره گفتهام اگر نميخواهيد اين كار را انجام دهيد يا جراتش را نداريد يا اينكه فكر ميكنيد اين كار اعتراضات صنفي را در پي دارد، حداقل تعداد جوايز را كم كنيد و مانند جشنوارههايي شويد كه الگوهاي شناخته شدهتري هستند. اصولا جايزههاي تخصصي بايد به فيلمهاي اكران شده داده شود.
چرا؟
تركيب اين تعداد جايزه در جشنوارهاي كه فيلمها در آن رونمايي و متولد ميشوند و هنوز هيچ بازخوردي از آنها وجود ندارد، كار درستي نيست. ساعت نمايش فيلم و اينكه هر فيلم قبل و بعد از چه فيلمي روي پرده رفته و داور در چه شرايطي قرار داشته، همه و همه ميتواند روي قضاوت آثار تاثير بگذارد. چطور ميتوان ١٧، ١٨ رشته را تفكيك كرد و در جلسه نهايي همه حوزهها و فيلمها را با هم مقايسه كرد و بهترين را بيرون كشيد؟ يك مقدار شبيه شوخي است. حاصل اين جشنواره در طول ساليان مختلف ثابت كرده جوايز جشنواره فيلم فجر متاسفانه در بسياري از موارد خيلي جدي نيستند.
از جشنواره فجر بگذريم و به فيلم «دختر» برسيم. ارتباط با فرزندان دغدغه شخصيتان است؟
دغدغه من در تمام فيلمهايي كه ساختم ارتباط با خانواده است. از كودك و سرباز گرفته تا دختر. هر كدام از اين فيلمها اما به يك نسبتي تغيير كردهاند.
اين دغدغه از كجا ميآيد؟ كمبودش را در زندگي خودتان احساس ميكنيد؟
به عنوان پدري كه به تدريج فرزندانش بزرگ شدهاند و تاثيرات اجتماع را روي خانواده خودش و اطرافيانش ميبيند، احساس نياز ميكنم و فكر ميكنم بزرگترين آرمانخواهي امروز براي ما اين است كه خانوادههايمان را حفظ كنيم. پيش از اينكه بخواهيم جهان و اجتماع را تغيير دهيم و انسانهاي بياطلاعي را با اطلاع كنيم، يا محرومان را نجات دهيم. بزرگترين كاري كه ميتوانيم بكنيم و براي همه اين اهداف ايده آل مان هم مفيد است، اين است كه بايد از خودمان شروع كنيم، از سلولهاي كوچك اطراف و خانوادهمان. بدترين اتفاقي كه متاسفانه از سياست به فرهنگ ما كشيده شده اين است كه مدام دنبال مقصر ميگرديم.
در اين حالت همه منتظرند يك نفر به خاطر اشتباهاتش محاكمه شود و بعد شايد زندگي ما بهتر شود. در حالي كه براي هر بهتر شدني هر كسي بايد يك قدم به جلو بگذارد. به همين خاطر من فكر ميكنم بهبود روابط اعضاي خانواده خيلي موضوع مهمي است مهمتر از همه مسائلي است كه در صفحه اول روزنامهها نوشته ميشود. براي اين كار كافي است با خودمان صادق باشيم و فكر كنيم چطور ميتوانيم از وجوه اخلاقي و انساني كه در همه ما به اشتراك گذاشته شده است غبارزدايي كنيم و تاثيرات منفي دنياي سياست را از آن بگيريم و دوباره خود واقعي و خوب انسان را به انسان نشان دهيم. فكر ميكنم اگر همين مقدار را بتوانم نشان بدهم كار مهمي كردهام و اصلا آدم آرمانخواهتري نيستم.
در واقع شما دست روي موضوعي گذاشتيد كه قطعيتي درباره آن وجود ندارد؟
نخستين فايده انتخاب اين موضوعات براي من اين است كه خودم ياد بگيرم به عنوان يك عضو خانواده چه كاركنم. در اين سالها نتيجه نگرفتم چه كار كنم بلكه دنبال كشف يك راه هستم به همين خاطر بعضي وقتها در مقابل اين پرسش كه انتهاي فيلم ميخواستي چه بگويي، عاجزم. حرف روشني ندارم كه بگويم، فقط ميخواستم يادآوري كنم كليد نزديك شدن ما به همديگر حرف زدن است. اين چيزي است كه من به عنوان پدر دنبال آن هستم و مهارتي است كه خيلي از ما از دست دادهايم.
براي گفتن اين حرف چقدر نسل مقابلتان را ميشناختيد؟
هر چقدر بگويم نسل مقابلم را ميشناختم از كنجكاوي هايم كم ميكند و نياز واقعي براي شناختن آن فضاي جوانها را كه دختر و پسر من هم جزيي از آنها هستند تضعيف ميكند. واقعيت اين است كه دوست داشتم بيشتر و بيشتر اين نسل را بشناسم، اما اينكه چقدر از اين شناخت را نياز داشتم در قصه بياورم بحث ديگري است. شيوه زندگي من اينطوري است كه روابط عمومي بالايي دارم و در فعاليتهاي اجتماعي شركت ميكنم. اتفاقا خيليها به من ميگويند برو فيلمت را بساز. بعضي وقتها فكر ميكنم نميتوانم فقط فيلم بسازم چون فيلمسازي بخشي از زندگي ما است. بنابراين دور نيستم از اتفاقاتي كه ميافتد، با جوانهاي آن طرف آب، اين طرف آب، كساني كه ايمانشان را از دست دادهاند، كساني كه طور ديگري فكر ميكنند، با همه حرف زدم اما اينكه چقدر خواستم در فيلم به همه اينها اشاره كنم حرف ديگري است.
اما خيلي اين انتقاد به شما وارد شد كه فضاي نسل جديد و دختران جوان را خوب نميشناختيد!
يك دوستي همين مساله را مطرح كرد. به من خرده ميگرفت كه شما دنياي دخترها را نميشناسيد. بله من نميشناسم، اما شناخت آن چيزي نيست كه شما ميدانيد. من ميدانم يك دختر فراري ميتواند در پارك بخوابد و به مواد مخدر دسترسي داشته باشد، ميتواند به فحشا كشيده شود. اينها را من هم ميدانم. فكر نكن چون تو آنها را ميداني به دنياي آنها نزديكتري يا اينكه چون من از اين چيزها در فيلمم حرف نميزنم از دنياي آنها خيلي دورترم. اتفاقا من اينها را بيشتر از تو ميدانم اما من هيچكدام از فيلم هايم با هدف عريان كردن مسائل اجتماعي ساخته نشده است. اشكالي ندارد كه فيلمي با اين نگاه ساخته شود.
دوست داريد در فيلمها به دنياي ايدهآلتان نزديك شويد؟
بله، من ترجيح ميدهم راجع به كمبودهاي عاطفي و تكاليف روي زمين مانده آدمها صحبت كنم و در آن مسير عريان كردن واقعيتها به درد من نميخورد. من از فيلمهاي آن مدلي هم استقبال ميكنم. فيلمهايي كه قرار است ساخته شود تا سندي از واقعيتهاي عريان جامعه ما باشد تا بعضيها بشنوند و بعضي از ذهنها و وجدانها بيدار شوند و درصدد اصلاح بربيايند. اما براي من مضحك است اگر كسي از آن زاويه و با آن الگوي ذهني مشخص فيلمهاي من را قضاوت كند و بگويد شما آن دنيا را نميشناسي و بهتر است واردش نشوي.
دنياي پدرها را چطور؟ فكر ميكنيد خوب ميشناختيد؟
اتفاقا همه پدرها دنياي مشتركي دارند، از هر طبقهاي هم باشند، فقط نسبتهايشان از هم متفاوت است. اصلا مشكل عدم ارتباط يك مشكل جهاني است. در نتيجه همه اين حرفها برميگرديم به سوال اول شما و اينكه من دوست ندارم جواب بعضي نقدها را بدهم.
براي اثبات شناخت از جوانها چقدر سراغشان رفتيد؟ با چند نفر حرف زديد؟
جوانهاي بسياري از طبقات مختلف جامعه را به دفتر آورديم و ساعتها با آنها حرف زديم و صدايشان را ضبط كرديم. من از موضوعات اعتقادي مثل اعتقاد به خدا گرفته تا رابطهشان با والدين و حس استقلالطلبي، نظرشان درباره مسائل سياسي و اينكه ايدهآلشان براي استقرار يك نظام سياسي چيست با آنها حرف زدم و نظرشان را پرسيدم. پس من آدم مطلعي هستم و همه اينها را ميدانم.
در اين ميان به نتايج ترسناكي هم رسيديد؟
از دو زاويه ميشود به مسائل جامعه نگاه كرد؛ يكي نگاه آماري كه آدم را نابود ميكند و يك نگاه به پتانسيل آدمها كه من در فيلم هايم دنبال نگاه دوم هستم و به خاطر اين نگاه اميدوارانه در فيلم هايم متهم به سادهلوحي هم ميشوم، اما اصلا برايم مهم نيست. تا كي ميتوانيم آمارهاي ترسناك را جلويمان بگذاريم و منتظر باشيم يكي اين آمارها را بخواند و آنها را درست كند؟ چرا به ظرفيت اصلاح آدمها و قدرت، توان عظيمشان توجه نكنيم؟ اين انرژي بزرگي است كه اگر آزاد شود ميتواند خيلي كارها بكند. من روي اين متمركز ميشوم، آن آمارها را كنار ميگذارم، ميشنومشان، ميفهممشان اما موقعي كه ميخواهم فيلم بسازم آنها را كنار ميگذارم.
ظاهرا شما بيشتر از آن چيزي كه من فكرش را ميكردم قضاوت شديد و بحث عدم شناخت يك طبقه و يك نسل از جامعه ناراحتتان كرده است.
خيليها زمان ساخت فيلم يه حبه قند كه درگيريهاي سال ٨٨ بود به من گفتند اين جامعه ايزوله، سنتي، خانواده پاستوريزه، رنگي با نور خوب، به چه درد جامعه و وضعيت امروز ما ميخورد؟ در صورتي كه من اصلا اينطور فكر نميكردم. من اگر ميخواستم آماري به مساله روز آن موقع نگاه كنم خيلي چيزها تلخ بود. من به بهبود زندگي جامعه نگاه ميكردم، به اينكه آدمها ميتوانند با نگاه كردن به اصل خودشان بسياري از درهاي جامعه را باز كنند. اين سوءتفاهمها به دليل عدم شناخت روشهاي آدمها است و من اين روش را انتخاب كردم.
فكر ميكنيد اين روش با بررسي فيلم هايتان مشخص است؟
فكر ميكنم هر كس ميتواند پايهاي از اين شيوه را در فيلم هايم ببيند. درست است كه متفاوت هستند و جغرافيا و شكل روايت آنها فرق ميكند اما فكر ميكنم همه آنها حرف شان يكي است.
ويژگي بازر نسلي كه شما سعي كرديد آنها را بشناسيد چيست؟ خيليها ميگويند اين نسل جسور هستند اما شما در بررسيهايتان به چه نتيجهاي رسيديد؟
آن چيزي كه لا به لاي همه حرفهاي دخترها بود ميل به استقلال بود. هر رفتار جسورانهاي هم از اين ميل به مستقل بودن ناشي ميشد. اين ويژگي آنها نشانه ضعف ما در برخورد با اين نسل است شايد هم آنها خيلي زود احساس كردند نيازي به تجربيات ما ندارند. سن بلوغشان و فهم اجتماعي شان خيلي پايين آمده است. لا به لاي حرفهاي آنها، با يك سرگشتگي مواجه ميشوي. هيچ كدام راهكار پخته معقولانهاي ندارند اما همه شان ميخواهند مستقل باشند.
روحيه استقلالطلبي نسل امروز به خاطر كمبودهاي نسل ديروز است؟
بخشي از اين استقلال به خاطر اين است كه ما آدمها كنترلگر بدي بوديم. به جاي اينكه مديران خوبي باشيم و وضعيت را مديريت كنيم، همهچيز را كنترل كرديم. بازخوردش هم اين ميشود كه نسل جوان با ما درد دل نميكنند و رازهايشان را به ما نميگويند و برنامههاي عجيبي براي آينده شان دارند كه پدر و مادرها از آن بيخبرند.
دختر فيلم شما كه نه عصيانگر بود و نه راز مگويي داشت!
من اتفاقا دختر عصيانگر را انتخاب نكردم. انتخاب من يك دختر معمولي بود. تعميم چنين شخصيتي به جامعه راحتتر است. خيليها با ديدن دختر عصيانگر ميگويند اين دختر ما نيست. دختر فيلم من جسور و عصيانگر و از نسلي كه روبهروي پدر و مادر بايستند نيست، اما وقتي در كافيشاپ از او ميپرسند اگر از ايران بروي، دوباره برميگردي يا نه، درنگ ميكند و اين درنگ نشان ميدهد اين دختر در آينده ميتواند به يك آدم عصيانگر تبديل شود. ميتواند در يك دوراهي ميان خانواده و مسير ديگر، مسير ديگر را انتخاب كند. اين هشداري به خانوادههاست. ما در رفتارهاي ظاهري بچههايمان اين عصيان را نميبينيم اما پس ذهنشان چنين تصميماتي هست. من چنين شرايطي را هشداردهندهتر ميبينم. خطر اين موقعيت بيشتر است. دختر عصيانگر خطرش خيلي جدي نيست چون از مرحله تصميم گذشته است.
چقدر بچههاي خودتان را در فيلم دخيل كرديد؟
هميشه فيلمنامههايم را براي دختر و پسرم ميخوانم. اين فيلمنامه نوشته مهران كاشاني است. يك بار كه مهران اين فيلمنامه را خواند خيلي برايم جذاب نبود. چهار، پنج سال گذشت و بعدا به آن علاقهمند شدم.
چرا بعد از گذشت زمان به آن علاقهمند شديد؟
چون دختر من در اين چهار، پنج سال بزرگ شد و همسن دختري شد كه در فيلم است و من هم مثل آن پدر، چيزهاي زيادي از دخترم نميدانم و از اين ندانستن ميترسم. بيشترين ترس آدمها از ندانستن است. اين ندانستن تمام قدرت پدر را زير سوال ميبرد؛ قدرتي كه ابتداي فيلم فكر ميكند دارد و از يك جايي ميفهمد يك چيزهايي نميداند و براي فهميدن ندانستههايش تصميم ميگيرد به سفر برود.
واكنش دخترتان به تصميمي كه براي ساخت فيلم داشتيد چه بود، استقبال كرد؟
وقتي فيلمنامه را خواندم و گفتم كه ميخواهم به دنياي دخترها نزديك شوم، فيلمي از روي موبايلش به من نشان داد كه تا حالا نشان نداده بود. صحنهاي از خودش و دوستانش در يك كافيشاپ بود و به بهانه رفتن يكي از دوستانش از ايران كنار هم جمع شده بودند. براي نخستينبار جرات كرد فيلمي را به من نشان دهد كه به زعم او شوخيهايي در آن وجود داشت كه من نبايد ميديدم. فضاي آن كافيشاپ و حرفهايشان آنقدر برايم عجيب بود كه تصميم گرفتم با حذف برخي تصاوير عين آن فيلم را در فيلم خودم بگذارم اما در نهايت تصميم گرفتم آن صحنه را بازسازي كنم.
در خانوادههاي ايراني خط قرمزي ميان پدرها و بچهها كشيده شده است. خط قرمز فرضي كه انگار اجازه نميدهد اين دو گروه به هم نزديك شوند. همه ما در هر سن و مقطعي از زندگي در ارتباط با پدرانمان مشكل داشتيم.
اين چيزي كه ميگويي ماحصل يك تقسيم كار سنتي در خانواده ما است كه ميگوييم پدر حرف آخر را بزند و در جزييات دخالتش نميدهيم. براي اينكه وقتي لازم است حرف فصلالخطابي بزند و ماجرا را ببندد، از ابهتش كاسته نشده باشد و قدرت و نفوذ كلامش سر جايش باقي بماند.
در صورتي كه پدرها اين نقش را خيلي وقتها دوست ندارند...
و دوست دارند مشاركت بيشتري در زندگي داشته باشند. پدرها امروز به كمك بچههايشان براي اداره زندگي نياز دارند و اگر بخواهيم با آن شيوه قديم پدر را در گوشهاي قرار دهيم كه از خبرها مطلع نباشد و با اشاره چشم و ابرو، مادر به او بگويد اين كار را بكن يا نكن، نقش فعالي به پدر ندادهايم. من بدون كمك پسر و دخترم نميتوانم زندگيام را اداره كنم. مشاركت آنها در تصميمگيريها بسياري از ترديدهاي من را در مسائل كاري و زندگيام برطرف ميكند و به من اعتماد به نفس ميدهد.
فرزندانتان به كمك ترديدهاي فيلمسازيتان هم آمدهاند؟
وقتي فيلمنامه «به همين سادگي» را به مرحوم كيارستمي دادم به من گفت بهتر است اين فيلم را نسازي چون اين فيلم هيچ چيزي ندارد. من پيشتوليد را انجام داده بودم و قرار بود چند روز بعد فيلم را كليد بزنم. اما به ناگاه اعتماد به نفسم را از دست دادم. همان موقع پسرم در زنجان درس ميخواند، شبانه آمد تهران و فيلمنامه را از من گرفت و رفت. صبح كه بيدار شدم به من گفت اين فيلم را حتما بساز، خيلي خوب است.
تحليل شگفتانگيزي كه خودتان به آن فكر نكرديد درباره فيلم دختر شنيدهايد؟
بله، اما گفتنش كمي سخت است و شبيه كالبدشكافي فيلم ميماند.
به نظرتان دختر تاريخ مصرف دارد؟ ممكن است روزي برسد كه رابطه بين پدران و فرزندانشان ترميم شود؟
فكر نميكنم تاريخ مصرف داشته باشد. اگر يك مقدار دقيقتر و جزييتر نگاه كنيم، جنسيت از جلوي چشممان كنار ميرود. ديگر يك زن نميبينيم، يك انسان ميبينيم كه با تنهايي و دغدغه هويتش درگير است و اين موضوعات و درگيريها هيچوقت كهنه نميشود. احساس نياز به ارتباط، ديده شدن، استقلال، هويت، معنويت و تلاش براي رسيدن به معناي متعالي، نيازهاي هميشگي بشر است. اينها گاهي در قالب يك قصه پدر و دختري و گاهي در قالب قصهاي ديگر روايت ميشود.
در پايان اين بحث فقط يك سوال دارم و اينكه خانه سينما چقدر خستهتان كرد؟
اصلا دلم نميخواهد درباره اين مساله حرف بزنم. فقط همين را ميگويم كه بهشدت خستهام.
دختر فيلم من عصيانگر نيست
انتخاب من يك دختر معمولي بود. تعميم چنين شخصيتي به جامعه راحتتر است. خيليها با ديدن دختر عصيانگر ميگويند اين دختر ما نيست. دختر فيلم من جسور و عصيانگر و از نسلي كه روبهروي پدر و مادر بايستند نيست، اما وقتي در كافيشاپ از او ميپرسند اگر از ايران بروي، دوباره برميگردي يا نه، درنگ ميكند و اين درنگ نشان ميدهد اين دختر در آينده ميتواند به يك آدم عصيانگر تبديل شود.
ميتواند در يك دوراهي ميان خانواده و مسير ديگر، مسير ديگر را انتخاب كند. اين هشداري به خانوادههاست. ما در رفتارهاي ظاهري بچههايمان اين عصيان را نميبينيم اما پس ذهنشان چنين تصميماتي هست. من چنين شرايطي را هشداردهندهتر ميبينم. خطر اين موقعيت بيشتر است. دختر عصيانگر خطرش خيلي جدي نيست چون از مرحله تصميم گذشته است.