مصاحبه ایلنا با نوه امام را در ذیل بخوانید: همیشه منتظر فرصتی بودم تا سوالاتم را درباره امام خمینی، کسی که هرگز او را ندیدهام و در دوران بعد از او بزرگ شدم، بدون سانسور از یکی از نزدیکان ایشان بپرسم و پاسخم را دریافت کنم.
بیشک، «زهرا اشراقی» نوه دختری امام، مناسبترین گزینه برای این پرسش و پاسخ بود، زیرا او کسی است که در میان سایر افراد خانواده امام به عنوان فردی مستقل، بیشترین حضور اجتماعی را دارد و با زنان و جوانان دارای روابطی نزدیک و صمیمانه است و از طرفی همیشه هم صریح سخن میگوید.
همچنین به دلیل اینکه همسر «سید محمد رضا خاتمی» است، بعد سیاسی شخصیت او خیلی پررنگ است. به همین دلایل به دیدن او در منزلش رفتیم و در حالی که «علی» تنها پسر آنها هم در جمع ما بود و با دقت به سوالات ما و خاطرات مادر گوش میکرد، مصاحبه را آغاز کردیم؛ هر چند که این نوه پر جنب و جوش امام، حرفهایی برای گفتن دارد که بسیاری از آنها را نمیتوان در این مجال منتشر کرد.
متن گفتوگوي با زهرا اشراقي :
شما در سن جوانی، به عنوان عضو خانواده فردی که مرجع تقلید و سپس رهبر یک نظام سیاسی شناخته میشد، چه تفاوتی با سایر همسالان خود داشتید؟
آن موقع من تفاوتی را حس نمیکردم. البته این مسأله بستگی به منش خود فرد دارد؛ مثلا من به خاطر اینکه آرام نبودم و فردی اجتماعی بودم، بگیر و ببند و محافظین را نمیپسنديدم و دوست نداشتم که محافظ داشته باشم.
مگر محافظ داشتید؟
بله، اوایل انقلاب به این خاطر که ترور زیاد بود و همان زمان نقشههایی را برای امام آوردند که قصد ترور یا ربودن نوهها وجود دارد، لذا ایشان ما را در یک جمع خانوادگی احضار کردند و اطلاع دادند که چنین قصدی وجود دارد و گفتند، ولی حدس من این است که شما را ترور نکنند، بلکه برای اذیت کردن بدزدند و به شوخی هم میگفتند که سعی کنید شما را ترور کنند، نه اینکه بربایند! به همین خاطر علاوه بر راننده، دو نفر محافظ مرد خیلی تنومند و خبره در اختیار ما قرار داده شده بود.
بعضیها ممکن بود این موضوع را بپذیرند، اما برای من اینگونه نبود. زیرا از 13 سالگی رانندگی یاد گرفته بودم و در حالی که کسی ذهنش به این کارها نمیرسید، به محض رسیدن به 18 سالگی هم گواهینامه گرفتم و در قم شاید از اولین زنانی بودم که این مدرک را کسب کردم که حتی افسر پلیس هم در ابتدا نمیخواست این کار را انجام دهد.
با توجه به این روحیات، خیلی سخت بود که بپذیرم برای رفتن به دانشگاه یا گردش و تفریح باید با محافظ بروم. در دانشگاه بهخاطر اینکه محافظین زمان کلاسها را میدانستند، میآمدند، ولی خیلی جاها هم فرار میکردم.
از این جهت شیوه زندگیام را طوری انتخاب نکردم که در مقابل هم سن و سالها تافته جدا بافته باشم و دوست نداشتم که به خاطر نوه امام بودن، احترام زیادی بگذارند و اصلا از چنین جاهایی فرار میکردم و میخواستم مثل بقیه باشم و لذا مانند دخترعمهها، دخترعموها و... زندگی میکردم.
اما به هر حال به خاطر این نسبت، یک سری امتیازات داشتیم، زیرا نوه امام بودن حالتی معنوی دارد و امری مادی نیست که یک شبه از آدم گرفته شود و لذا آدم گاهی از این مساله احساس غرور میکند، اما از سوی دیگر موانع هم زیاد بود، یعنی من به خاطر موقعیتم نمیتوانستم در دانشگاه رشته مورد علاقهام را انتخاب کنم.
مگر به چه رشتهای علاقه داشتید؟
من رشته «هنر» را دوست داشتم، اما «فلسفه» خواندم. هر چند به آن هم علاقه داشتم، زیرا فلسفه و هنر را به هم مرتبط میدانستم.
ولی با افکاری که از امام شنیدهایم، ایشان با هنر کاملا موافق بودهاند...
جو آن زمان خیلی تفاوت میکرد، زیرا رشته هنر را برای «نوه امام» نمیپذیرفت. من حتی وقتی دیدم که نمیتوان در دانشگاه در زمینه هنر تحصیل کنم، در کلاس نقاشی و طراحی ثبت نام کردم، اما موانع خانوادگی اجازه نمیداد، بدین معنا که اگر من هم به آن کلاس میرفتم، افراد حاضر در آنجا مرا پس میزدند و محیط سنگینی ایجاد میشد.
بنابراین، اگر نوه امام بودن محاسنی داشت، محدودیتهایی هم داشت. زیرا چیزهایی را که در زندگی میخواستم، به خاطر این نسبت خانوادگی نتوانستم به دست بیاوردم ، ولی ناراحت این موضوع هم نیستم.
همه جا به عنوان نوه امام حضور پیدا میکردید؟
اصلاً! در ابتدای پیروزی انقلاب به خاطر شهرت پدرم همه جا با اسم مستعار حضور مییافتم، ولی یکبار در کلاس کنکور به خاطر اینکه باید با اسم حقیقی حضور پيدا كردم، یکی از معلمان بعد از کلاس من را خواست و گفت که بچهها میگویند تو با آقای اشراقی نسبتی داری، من هم پاسخ دادم که شباهت اسمی است و او دوباره گفت شاگردان میگویند که تو نوه امام هستی، ولی من باورم نشد؛ زیرا با خودم گفتم که یعنی نوه امام به صورت عادی سر کلاس کنکور میآید؟
آنها کلاسهای خصوصی دارند و آدم فکر میکند که نوه امام باید دو تا شاخ داشته باشد! وقتی دیدم که خیلی بحث را آب و تاب میدهد. من هم گفتم که اتفاقا نوههای امام را میشناسم و آنگونه که شما فکر میکنید، نیستند. اما از اینکه چنین ترسیمی از نوه امام بشود، فراری بودم. حتی گاهي اوقات خود جمع هم مرا نمیپذیرفت و حتی هنوز هم اینطور است. مثلا در کمپین زنان که میرفتم، چنین احاسی داشتم، در جمعهای خیلی مذهبی هم باز اینگونه است و تکلیف خودم را نمیدانم!
ولی، خواسته یا ناخواسته در بین دیگران احساس خاصی نسبت به افرادی چون شما وجود دارد!
این حس وجود دارد، ولی بهطور مثال من اوایل دورانی که با جوانان اصلاحطلب کار میکردم، آنها احساس میکردند که با نوه امام رو به رو هستند، اما الان دیگر من را به عنوان «زهرا اشراقی» میشناسند. بستگی به خود فرد دارد، در گذشته هم من و بسیاری از نوههای دیگر امام از اینکه با محافظ به جایی برویم گریزان بودیم، ولی میدانیم که برخی افراد در رده ما دارای محافظ هستند.
شاید این شیوه را از «خانم» به ارث برده باشیم. خانم امام هیچگاه تلفن غیرمستقیم نداشت و همیشه یا ما و یا پرستار گوشی را برمیداشتیم و البته زمانی هم که سلامت بیشتری داشتند، خودشان این کار میکردند. یعنی ممکن است ارثیه خانوادگی باشد که نخواهیم در گیر و دار این مسايل باشیم و برایمان خیلی هم ارزش ندارد. همسرم (دکتر رضا خاتمی) هم در دوران مجلس هیچگاه محافظ نداشت و همین منزلی که الان در آن هستیم هم سالهاست که در آن هستیم.
ولی آن حسی را که شما میگویید قبول دارم، یعنی بعضی کسانی که در روزهای اول با من برخورد میکنند، ممکن است عقبنشینی کنند و دوستان صمیمی خودم نیز میگویند که در اوایل روابط اینگونه بودیم و فکر میکردیم که در مقابل نوه امام باید مراقب لباس پوشیدن و حرف زدن خودمان باشیم. ولی آنها بعد از یک هفته دیدگاههایشان عوض میشد و اگر هم دوستیها باقی ماند، فکر میکنم به خاطر خودم باشد، نه اینکه نوه امام هستم.
تا به حال پیش آمده بود که امام در جمعهای خانوادگی به نوهها توصیه کنند که با توجه به شأن خانواده، مراقب کارها و سخنان خود باشید؟
امام در زندگی اصلا اهل امر و نهی نبودند و خیلی کم چنین مواردی پیش میآمد. ممکن است که درباره مواردی چون رنگ لباس حرفی بزنند. من یک روز با لباس کاملا سیاه از دانشگاه به منزل آمدم و کفشم نیز کهنه بود، زیرا در آن هنگام اگر کفش کتانی یا شلوار جین میپوشیدم مورد اعتراض مسئولین دانشگاه قرار میگرفتم...
با وجود شناخت شما اعتراض میکردند؟
بله، میشناختند. این هم به برمیگردد که من رفتاری داشتهام که به آنها اجازه اعتراض میدادم.
به هر حال، وقتی امام مرا دیدند، گفتند مگر عزاداری؟ چرا سیاه پوشیدهای؟ من هم پاسخ دادم که عزادار نیستم، «دانشگاه شما» اجازه نمیدهد که غیر از این بپوشم. به کفشم هم نگاهی انداختند و گفتند که چرا کفشت اینطوری است؟ باز همان پاسخ قبلی را دادم. سپس کفشم را از پایم در آوردند و روی دست گرفتند و گفتند، میروی میگویی خمینی گفته از فردا نباید این کفش را بپوشم؛ این کار تو ریاکاری است و تو میخواهی بگویی که من نمیتوانم کفش بخرم، در صورتی که میتوانی یک کفش سالم و خوب بخری.
من پاسخ دادم که اگر این کار را بکنم، در ادامه تحصیل با مشکل مواجه میشوم، باز هم گفتند که میگویی خمینی گفته است. اما متأسفانه معیارهایی که آقا داشتند، با معیارهایی که در جامعه پیاده میشد، زمین تا آسمان فرق میکرد.
در سر کلاس هم علیرغم درخواست سپاه، اجازه نمیدادم که وارد شوند و از چند کوچه قبل از دانشگاه خودم به تنهایی میآمدم. واقعا دوران سختی بود.
تا چه زمانی این روند ادامه یافت؟
تا زمان فوت امام. الان هم هست، اما خودم قبول نکردهام. ولی در همان زمان هم خودم بعضی اوقات رانندگی میکردم.
شما از روشنبینی امام در زمینه حجاب گفتید، اما سوالی که وجود دارد اینکه چرا علیرغم وجود آن افکار، سیاستهای دیگری اجرا میشد؟
زیرا امام در دهه 60 زندگی میکرد و آن زمان، همه شیوه مربوط به آن دوره را میپسندیدند.
سخت گیری؟
نه، اصلا شیوه زندگی فرق میکرد. روشهای آن موقع را هم نمیتوان الان در دهه 80 پیاده کرد. امام همانگونه که از دهه 50 تا 60، 180 درجه تغییر کرد، قطعا اگر تا دهه 80 هم بود، تغییر خیلی زیادی میکرد. در زمان امام من نوهها سن کمی داشتیم و بزرگ هر خانوادهای هم به نظر من از اعضای آن خیلی میتواند تأثیر بپذیرد.
بنابراین اگر امام از روحانیون دیگر کمی روشنفکرتر بودند، به خاطر تأثیر خانواده بوده است. ولی اگر الان بودند، من هم میتوانستم اثرات زیادی بگذارم. زیرا در آن زمان هم من حدود بیست سال داشتم و با آن سن و سال مگر چقدر میتوانستم روی امام تأثیر بگذارم و اصلا تا چه اندازه از مشکلات زنان و... درک داشتم؟ از سوی دیگر با توجه اینکه آن زمان مسأله جنگ و منافع ملی مطرح بود، موضوعی چون اجباری بودن حجاب و... تحتالشعاع قرار میگرفت.
هنوز هم بعضیها در مورد اینکه حجاب چگونه باید باشد و نظر امام در این باره چه بود، حرف میزنند و حتی آقایان در مقابل من که سالها با امام بودم و عقاید ایشان را به خاطر دارم، صفگیری میکنند. منظورم این است که خود امام هم در مقابل برخی متحجرین قرار میگرفت، زیرا نظراتشان درباره موسیقی و صدای زن، چه در موسیقی و چه در قرائت قرآن، کاملا جدید بود، ولی جو دینداران و حوزههای علمیه آنها را نمیپذیرفت.
حتی تفسیر سوره حمد ایشان که اوایل انقلاب آغاز کردند و تلویزیون هم پخش میکرد، ناقص ماند و حس میکردند که نباید تفرقه ایجاد شود. در مورد اجباری بودن حجاب هم ما قانونی نداریم، بلکه دستورالعملی اداری است. زیرا حجاب امري سلیقهای است.
ولی امام در سال 58 دستور داده بودند که در ادارات همه باید حجاب داشته باشند، در غیر این صورت باید اخراج شوند.
آن یک دستور بود، ولی تبدیل به قانون نشد و تعریفی از حجاب نداریم. به همین دلیل هم در هر اداره یک چیزی به عنوان حجاب مشخص میشود، در یک وزارتخانه چادر و در جايی دیگر، غیر از آن.
فقط در قانون قضایی چیزی هست که آن هم دقیقاً در مورد حجاب نیست، به همین دلیل هم هر ريیسجمهوری که عوض میشود از حجاب تعریف خاصی دارد، یکی میگوید چکمه گناه دارد، دیگری هم میگوید اگر زنان با کت و دامن هم به خیابان بیایند ایرادی ندارد. در زمان امام هم فقط مسأله جنگ و حفظ ایران مطرح بود. لذا بسیاری از مسايل مهم از جمله زنان، به حاشیه رفتند.
یعنی شما معتقدید امام نسبت به زمان خودشان جلوتر بودند و اگر اکنون در قید حیات بودند، از آن زمان هم جلو تر بودند؟
قطعا!
شما از تأثیر پذیری خودتان روی امام گفتید. آیا جوانان بر روی امام تأثیر میگذاشتند؟ میتوانید مثالی بیاورید؟
بله، وقتی کسی در قلب جوانان است، به این خاطر این است که آنها را باور کرده، جوان را میپسندند و خودش را مانند جوان نشان داده است؛ یعنی امام خودش و افکارش را به سطح جوانان آورد.
مثلا ایشان اصرار داشتند که وقتی در مجامع عمومی شرکت میکنیم، به ایشان گزارش دهیم و این گزارش را از افراد مختلف میگرفتند. زیرا خانواده امام جمع اضداد بود. بنیصدری، طرفدار حزب جمهوری اسلامی، لیبرال و... همه بودند، ولی همزیستی مسالمتآمیزی هم داشتند.
طبعاً از من هم به خاطر اینکه سیاسی بودم، خیلی سوال میکردند و حتی خیلی مراکز عمومی و راهپیماییها را به خاطر گزارش دادن به امام میرفتم. مثلا در نماز جمعهای که صدام اعلام بمبگذاری کرده بود، مخفی از مادرم شرکت کردم، زیرا احساس میکردم که خبرنگارم و باید به آقا گزارش دهم. من به ایشان گفتم که بسیاری از همین خانمهایی را که کمیته به عنوان مفسد و... دستگیر میکند، با یک روسری کوچک بر سر دیدم که آمده بودند و وقتی دلیل حضورشان را پرسیدم گفتند که به خاطر تهدید صدام نمیخواهیم نماز جمعه خالی شود. حتی وقتی پرسیدم که مگر شما به این مسايل اعتقاد دارید؟ گفتند که ما استثنائاً امروز را آمدهایم تا وحدت حفظ شود.
این مسأله روی آقا خیلی تأثیر گذاشت و فکر میکنم در یک سخنرانی به این مسأله اشاره کردند. یکبار هم که راهپیمایی 22 بهمن رفته بودم، درباره تعداد روحانیونی که حضور داشتند، پرسیدند و من گفتم که روحانیون حضور چندانی نداشتند و به کنایه گفتم که ما انقلاب کردیم تا روحانیون در صدر بنشینند! یعنی آنقدر با ایشان صمیمی بودیم، من این جرأت را مییافتم تا از روحانیون انتقاد کنم.
وقتی هم که از من خواستند تعداد دقیق آنها را بگویم، من گفتم که شاید 4، 5 نفر در بين مردم دیدم، ولی در جایگاه تعداد زیادی روحانی حضور یافته بودند. پس از آن بود که درباره روحانیت بیانیه تندی منتشر کردند. یعنی نمیگفتند که یک بچه این حرفها را زده است، بلکه حرف مرا میپذیرفتند و گوش میدادند. قضیه دیوار کشیدن در دانشگاه را هم که همه میدانیم و ایشان سریعاً دستور برداشتن آن را دادند.
کانال خانوادگی خیلی مهم است. یعنی اگر میدیدیم که میوه گران شده است، سریعاً اطلاع میدادیم و نمیگفتیم که مردم از همه چیز لذت میبرند و لذا امام که در فضای عمومی حضور داشتند، علاوه بر شخصیتهای سیاسی باید از طریق ما از مسايل مطلع میشدند. ولی اگر همه خانواده همنظر بودند، نمیفهمیدند که در جامعه چه خبر است. به همین خاطر، من همیشه گفتهام که در سطوح بالای مملکتی خانواده خیلی مهم است و آنها میتوانند افکار فرد را 180 درجه تغییر دهند.
آیا الان از نظر این مسأله وضع مناسبی وجود دارد؟
شاید تنها خانوادهای که جمع اضداد بودند، خانواده امام بود. ولی خانوادههای دیگر سبک فکری مشترک دارند و الان خیلی خوشبین نیستم.
شما گفتید که خانواده امام در شکلگیری شخصیت ایشان خیلی تأثیرگذار بودند. مگر این خانواده چه ویژگیهایی داشت؟
خانم خیلی نقش داشتند. زیرا ایشان از یک خانواده روشنفکر اشرافی بودند، بنابراین تأثیر خودشان را روی فرزندان داشتند و دامادهایشان هم روشنفکر بودند و حتی پدر خود من از این نظر از من جلوتر بود.
بسیاری از کتابهای شریعتی را پدر برای من میخرید و حتی کتابهای سازمان مجاهدین و یا مارکسیستی را به راحتی در منزل میخواندم. پدرم حتی یکبار هم به من ایراد نگرفت که چرا کتب چپ مارکسیستی میخوانی و یادم است که یکی از کتب گورکی را به امام هم هدیه دادم و گویا پدرم هم به ایشان گفت که در این زمینهها کمی با زهرا صحبت کنید. اصلا پدرم بود که مرا با شریعتی آشنا کرد و اگر کمی دیندار باشم، به خاطر شریعتی است.
وقتی کتابهای مارکسیستی میخواندید، امام در این زمینه با شما صحبتی کردند؟
به هیچ وجه، زیرا دین اجباری نیست و خودمان باید بپذیریم و موروثی نیست. بنا براین هر چیزی که اجباری شد، جوانان از آن میگریزند و نهایتاً نفرتآور میشود. لذا در دین هیچ یک از افراد خانواده اجبار وجود نداشت. اما مختصر توصیههایی بود، مثلاً یکبار وقتی یاسر (پسر حاج احمد آقا) هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، امام به او گفتند که نماز بخوان، او پاسخ داد که الان میخواهم فیلم ببینم، اما دوباره گفتند که پس جلوی تلویزیون بخوان. سپس یاسر گفت حوصله وضو گرفتن هم ندارم، نهایتاً امام گفت پس بدون وضو بخوان. یعنی میگفتند که فقط باید انس داشته باشی.
آیا در خانواده امام کسی هم بود که جذب تفکرات چپ آن زمان شود؟
خیر.
آیا از روی علاقه کتب مارکسیستی میخواندید یا از سر کنجکاوی؟
از روی کنجکاوی. زیرا مارکسیستها گروه عظیمی در آن زمان بودند. الان هم همه جوانان باید اینگونه باشند و نباید فقط از پدرانشان مسايل را بشنود، بلکه خودشان باید بپذیرند.
گویا امام در مدتی که جماران بودند، از منزل خارج نشدند؛ از این مسأله هیچگاه خسته نشدند؟
تا جایی که یادم است یکبار قرار بود به مشهد بروند، اما وقتی فهمیدند قرار است هواپیمای خصوصی و تشریفات خاصی قائل شوند، قبول نکردند و گفتند که باید همه چیز ساده باشد، ولی سیستم حفاظت قبول نکرد. بعد از مدتی هم بنا شد که به حرم شاه عبدالعظیم بروند و از دايی احمد هم گزارش تدابیر حفاظتی را میگرفتند و آقا به گونهای برخورد میکرد که کسی جرات نکند گزارش دروغ بدهد.
وقتی هم که ایشان ماشین ضد گلوله و پردهدار را نپذیرفتند و گفتند که همه مردم باید مرا ببینند، ایشان هم تصمیم گرفت که نرود. آقا وقتی قم بودند، ایشان هر از گاهی به منزل ما میآمدند و حتی ما هم سوار ماشینشان میشدیم. یکبار ایشان به آمیرزا علی رانندهشان گفتند که به چهارمردان قم برود و وقتی رفتند هم جمعیت زیادی دورشان جمع شد و مشکلی هم پیش نیامد، لذا آقا فکر میکرد که تهران هم اینگونه است.
حتی یکبار هم نشد که امام حداقل بهطور ناشناس، از منزل بیرون بروند؟
من اطلاعی ندارم. حتی یکبار به ایشان گفتم شما از ماندن در اینجا خسته نمیشوید؟ ایشان پاسخ دادند که این دنیای بزرگ را در حد کوچکتری من در اینجا دارم؛ آسمان، درخت، آب و... همه هست؛ آدمها را میبینم، با مردم هم در حسینیه دیدار میکنم، رادیو، تلویزیون و روزنامه هم که هست.
در تمام خانوادهها یکسری آداب و رسوم مانند دید و بازدید اعیاد، تولد بچهها و... هست. آیا این آداب در خانواده امام هم رعایت میشد؟ چگونه؟
بله! مانند همه خانوادهها اجرا میشد، زیرا خانم فردی مبادی آداب بودند و اعتقاد زیادی به مراسمها داشتند. با توجه به مهماننوازی ایشان، میهمانانهاي زیادی میآمدند. بنابراین در تمام اعیاد، در منزل آقا مهمانی خاص بود و علاوه بر ملاقاتهای عمومی آقا، خانم هم ملاقاتهای خصوصی داشتند. در زمان عید نوروزی سفره هفت سین هم در منزل آنها پهن میشد.
امام عیدی هم میدادند؟
بله، مقید به عیدی دادند بودند و همان 100 تومان یا 200 تومانی هم که میدادند ما را خوشحال میکرد. زمانی هم تصمیم گرفتند که ماهیانه هم پولی بدهند. به شوخی هم میگفتند که اینها اول ماه پیدایشان میشود تا پول را بگیرند!
مراسم عقد و عروسی چگونه بود؟
عقد را آقا میخواندند. عقد من را هم ایشان و آقای پسندیده جاری کردند. آیتالله خاتمی، آقای سید محمد خاتمی و عمویم که فرد معتبری بود، حضور داشتند. مراسم عروسی هم به خاطر زمان جنگ به سادگی در منزل مادرم برگزار شد. در هنگام عقد، با توجه به اینکه امام مقید به قرار دادن مهریه بودند، از ميزان آن پرسیدند و ما تازه فهمیدیم که در این باره تصمیمی نگرفتهایم. من هم سریعاً 14 سکه را پیشنهاد کردم. فردای آن روز امام گفتند، آنقدر جواب «بله» را سریعا گفتی که آبروی مرا بردی!
امام اهل هدیه دادن هم بودند؟
بله، هدیه برای عقد هم میدادند. یک انگشتر عقیق به رضا دادند که الان هم در دستش است و همیشه برای دامادها سفارش انگشتر عقیق خوب میدادند. سفارش سازگاری با همدیگر و آراسته بودن در منزل را خیلی میکردند. زیرا خودشان هم خیلی منظم و مرتب بودند.
عطرهایشان از کجا میآمد؟
معمولا کادو بود و هرکس که میدانست ایشان به عطر علاقهمند است، برایشان میآورد و همیشه هم از مارک Christian Dior و Clue استفاده میکردند. از عطري هم که بویش مانند گلاب است، خوششان نمیآمد و هر وقت کسی برایشان میآورد، به ما میدادند و میگفتند به هر کس که میخواهید بدهید! همیشه وقتی میخواستیم به اتاقشان برویم، از 5، 6 متری بوی عطر میآمد و شاید روزی 7، 8 مرتبه عطر روی خودشان خالی میکردند.
امام در وسایل زندگی به چیز خاصی علاقه داشت؟
نه، زیرا روی هم رفته تعلق خاطر زیادی به این چیزها نداشتند.
خوشترین و تلخترین خبری که در مدت حضورشان در جماران شنیدند، چه بود؟
دو دفعه امام را خیلی بد حال دیدم، البته این مربوط به دوران حضور در قم است. یک روز صبح زود، خبر ترور آقای مطهری را دادند و اینقدر محکم روی پایشان زدند که از شدت صدای آن، من از خواب بیدار شدم. دیگری هم زمان صدور قطعنامه 598 که خیلی متأثر شدند و سابقه نداشت که اینگونه ناراحت باشند.
در هنگام جمعهای خانوادگی، عصرهای پنجشنبه و جمعه، آقا دیگر «پدربزرگ» بودند و ورودشان به جمع خانوادگی به عنوان «امام» نبود. شوخی هم زیاد میکردند. خواهر من هم چون خیلی شیرین سخن است، مجلس را گرم میکرد و لحظات خیلی شیرینی بود.
آیا پس از پیروزی انقلاب هیچ وقت شاهد بودید که درس امام دایر شود؟
نه.
چرا؟
زیرا دیگر آن موقع رهبر سیاسی بودند و اگر میخواستند این کار را کنند باید به حوزه میرفتند. از طرفی عمده دوران رهبری ایشان در 10 سال، جنگ بود.
امام از مطالبات، مسايل روزمره جوانان، مد و... چقدر آگاه بودند و چگونه با آنها برخورد میکردند؟
بله، زیرا نوههایشان افراد بازی بودند که کارهای مختلف میکردند و از نظر ظاهری هم وضع خوبی داشتند و از مد پیروی میکردند. البته یکی، دوبار از لباس ما ایراد گرفتند که ما هم گوش نکردیم. امام هم درباره لباسها، غذاهایی که میخوردیم و... میپرسیدند. مثلا وقتی غذاهای فرنگی میخوردیم، شوخی میکردند و میگفتند فقط به این خاطر که اسم این غذاها خارجی است، آنها را میخورید، نه اینکه واقعا خوشمزه باشند!
امام در صنف خودشان جزو معدود افرادی بودند که به اندامشان اهمیت زیادی میدادند و خیلی ورزش میکردند تا چاق نشوند و طوری غذا میخوردند که ترکیب اندامشان بهم نخورد و لذا بیشتر غذاها پختنی بود. حتی یک باغبان داشتند که خیلی لاغر بود و میگفتند من همیشه آرزو دارم که هیکل او را داشته باشم و حتی همیشه میگفتند شاه خیلی خوش هیکل بود!
لباسهای امام را چه کسی میدوخت؟
فردی در قم هستند که لباس همه بزرگان را میدوزد، لباسهای آقا را هم او میدوخت. لباسهای زیر ایشان هم از مارکهای خوب برایشان هدیه میآوردند که ایشان ایرادی هم نمیگرفت. حتی یادم است دمپاییهای چرمی هم میپوشیدند که برخی ایراد میگرفتند و میگفتند نجس است، ولی ایشان میگفتند که زیاد کنجکاوی نکنید و شاید صاحب کارخانه چرمسازی مسلمان بوده است.
عکسهای امام را که نگاه میکنیم، جز ایام حضور در فرانسه و اوایل انقلاب، هیچگاه لباس تمام مشکی نمیپوشیدند.
امام رنگ مشکی را مکروه میدانستند و میگفتند استفاده نکنید. در پاریس هم هوا سرد بود و باید قبای پشمی میپوشیدند و در هوای سرد هم هرکس لباس تیره میپوشد.
آیا شما از امام فیلم و عکس هم دارید؟
فیلمهایی را كه خودم گرفتهام، به جایی ندادهام. آقا خیلی مخالف عکس و فیلم بودند و به دلیل تقید، دوست نداشتند که در هر حالتی عکس بگیریم. ولی عکاس اغلب عکسهای خانوادگی امام من بودم. ولی همیشه با تلخی افراد خانواده رو به رو بودم و حالا میگویم که اگر من نبودم، همین عکسها هم نبود.
امام بعد از اتمام جنگ تا زمان فوت، شروع به بیان مطالبی درباره تحجر و... کردند. اگر ایشان تا مثلا سال 70 در قید حیات بودند، چه حرفهای دیگری میزدند؟
با توجه به شناختی که از آقا دارم، احتمالا سازندگی را آغاز میکردند. اینکه افرادی میخواهند افکار امام دهه 60 را به دهه 80 منتقل کنند، کاملا متناقض با افکار امام است و هیچ کدام افکار امام نیست. امام کسی بود که وقتی سخنرانی میکرد، جوان از ته دل او را میپذیرفت. من همیشه میگویم امام دهه 60، امام تعبدی بود، ولی الان اگر بخواهیم به جوان او را بشناسانیم، از راه تعقلی باید بشناسانیم. شاید میزان علاقه جوان آن زمان به امام را نتوان درک کرد، زیرا آن فضا را جوان این زمان نچشیده است. از سوی دیگر، محبت باید دوطرفه باشد، یعنی امام وقتی میخواست با جوان حرف بزند، خودش را مانند او میکرد، خیلی از سخنرانیهای امام در دهه 60 را شاید جوان امروز نپسندد، ولی اگر امام امروز بود، در قالب دهه 80 سخن میگفت.
منظور من از گفتن سال 70 در سوال قبلی این بود که ایشان چه حرفهایی را آماده کرده بودند که بزنند و نتوانستند؟
فکر میکنم مبارزه با تحجر. شاید هم درباره کشاندن روحانیون به حوزه و درس سخن میگفتند، زیرا به درس خیلی اهتمام داشتند و به نوههایشان که روحانی شدند، همیشه میگفتند فعلا فقط درس بخوانید و منصبی نگیرید.
محبوبترین افراد نزد امام چه کسانی بودند؟
آقای هاشمی را خیلی دوست داشتند، آقای موسوی هم از معدود افرادی بود که به صراحت از ایشان شنیدم که وی را قبول دارند. به برخی افراد دیگر چون ناطق نوری هم علاقه داشتند.
چیزی در این باره میگفتند؟
ما با توجه به سن هیچگاه نمیپرسیدیم که نظرتان درباره فلان فرد چیست.
در بعضی محافل گفته میشود که اطرافیان امام ایشان را کانالیزه میکردند، این سخن درستی است؟
اگر هم کسی میخواست امام را کانالیزه کند، نمیتوانست. ایشان کاریزمایی داشت که این امر غیرممکن بود و ایشان با افکار مختلف مربوط بود و خودش مسايل را جمعبندی میکرد. لذا هیچگاه از یک گروه خاص حمایت نکردند، زیرا امام، امام همه بود و امکان نداشت که در سخنرانیها از حزب و دستهای خاص حمایت کند و در واقع همه را با خودش داشت. لذا هر کس، اصلاحطلب و اصولگرا میتواند از منظر خودش امام را تعریف کند و هر کدام برای اینکه حرفشان برش داشته باشد، از ایشان کلامی را میآورند و خاصیت رهبر بودن همین است.