شما از ازل قرار بوده که خواندن این مقاله را شروع کنید. از لحاظ تئوری،
از لحظۀ انفجار بزرگ (بیگ بنگ) میشد این اتفاق را پیشبینی کرد. شما همیشه
قرار بوده است که این جمله را بخوانید. و این کار و هر کار دیگری که
میکنید، نتیجۀ ناگزیر هر آن چیزی است که پیش از این لحظه رخ داده است. هر
برخورد اتمها و مولکولها با هم، و ساختار دقیق دیانای شما، ترکیب
شیمیایی دقیق بدن شما و سیگنالهای الکتریکیای که شما را وادار میکنند،
کاری که انجام میدهید را انجام دهید، همگی به وسیلۀ قوانین علمی از آغاز
زمان تعیین شدهاند.
به گزارش فرادید،
این چیزی است که آن را "جبرگرایی" مینامند، و چالش بزرگی برای نظریات
آزادی اراده محسوب میشود. در سی سال اخیر، کشفیات در زمینۀ عصب شناسی،
دوباره بحث در مورد جبرگرایی در مقابل آزادی ارادۀ بشر را داغ کرده است.
بحثی که حداقل از زمان سقراط، میان دانشمندان، فلاسفه و چهرههای دینی
جریان داشته است. جبرگرایی که یکی از مشهورترین مبلغان آن اسحاق نیوتون
بوده ، در حال حاضر ظاهراً دست بالا را پیدا کرده است.
دلیل این موضوع، به یک مجموعه آزمایشات بر روی مغز بازمیگرد که
از دهۀ 80 میلادی آغاز شدند و نشان میدهند، مغز ما پیش از آنکه حتی از
تصمیماتمان مطلع شویم، برای ما تصمیمگیری میکند. دانشمندان امروز
میتوانند شما را با سیم به کامپیوتر متصل کنند و انتخابی را که قرار است
انجام دهید را چندین ثانیه پیش از آنکه حتی خودتان از تصمیمتان مطلع باشید،
پیش بینی کنند. اگر نسبت به تصمیمگیری خود آگاهی ندارید، چگونه میتوانید
بگویید که عملی را داوطبانه انجام دادهاید، و چگونه میتوانید مدعی شوید
که همۀ کارهایتان را "اراده" کردهاید؟ و اگر خودآگاهانه عمل میکنید،
دقیقاً آن چیزی که کاری را که انجام میدهید را تعیین میکند، چیست؟
به نظر میرسد که پرسشگری علمی، در حال نابود کردن ایدۀ اختیار است. اما واقعاً این طور است؟
تصمیمها، تصمیمها
تصور کنید که به یک ساعت روی یک کامپیوتر نگاه میکنید، که
عقربۀ آن به سرعت حرکت میکند، و از شما خواسته شده تا دکمهای به تصمیم
خودتان در هر نقطهای که دلتان میخواهد فشار دهید. شما باید در لحظهای که
تصمیم دارید انگشتتان را حرکت دهید، به محل قرارگیری عقربه روی صفحۀ ساعت
توجه کنید. در تمام مدت، فعالیت الکتریکی مغز شما با استفاده از یک
الکتروانسفالوگرام (EGG) تحت نظر قرار دارد.
این آزمایش را بنجامین لیبت، عصبشناس آمریکایی، در سال 1983
انجام داد، و باعث شد تا دوباره بحث در مورد آزادی اراده (اختیار) به جریان
بیافتد. لیبت با استفاده از زمانی که شرکتکننده متوجه ساعت میشد و زمانی
که دکمه را فشار میداد، زمان دقیق تصمیم خودآگاه را محاسبه کرد. سپس زمان
تصمیم را با زمانِ جهشی در فعالیت مغزی که تحقیقات پیشین نشان داده بود،
نمایانگر تصمیمگیری است، مقایسه کرد. او دریافت که فعالیت مغزی به طور
میانگین، 300 میلیثانیه پیش از آنکه افراد نسبت به تصمیمگیری آگاه شوند،
صورت میگیرد. این تغییر در فعالیت مغز که قبل از تصمیمهای آگاهانه صورت
میگیرد، پتانسیل آمادگی نامیده میشود، و آن را سیلیای به صورت نظریۀ
اختیار میدانند، چرا که نشان میدهد مغز بسیار پیش از آنکه ما "تصمیم" به
انجام کاری بگیریم
، خود را برای انجام آن آماده میکند.
آزمایشهای لیبت ساده بودند، اما یافتههایش توسط پیروانش مبنای
کارهای بیشتر قرار گرفتهاند. در سال 2010، جراحان عصب و عصبشناسان از
دانشگاههای UCLA، و هاروارد آزمایش لیبت را تکرار کردند، منتها این بار
الکترودهایی در مغز نصب نمودند تا فعالیت نورونهای مشخصی را ثبت کنند. آنها
پتانسیل آمادگیهایی را ثبت که کردند که 1.5 ثانیه قبل از تصمیم شکل گرفته
بودند.
علاوه بر این، اسکن مغزهایی که توسط جان دیلان هاینس، عصبشناسی
در برلین، در سال 2007 انجام شد، نشان داد که برخی از تصمیماتی را که
میگیریم، میتوان از 7 ثانیه قبل، پیشبینی کرد. او شرکتکنندگان در تحقیق
را در اسکنر مغز قرار میداد، و سپس از آنها میخواست تا دکمۀ سمت راست یا
سمت چپ را به دلخواه خود و هر زمان که خواستند، فشار دهند. معلوم شد که
الگوهای فعالیت مغزی منجر به تصمیمهای "راست" با تصمیمهای "چپ" متفاوت
هستند، و از چند ثانیه قبل از آنکه دکمه فشار داده شود، آشکار میشوند.
شاید جنجالیترین آزمایشها و نظرات را در این زمینه، دانیل وگنر،
روانشناس آمریکایی داشته باشد، که پیش از مرگش در سال 2013، استدلال کرده
بود که احساس اختیار نسبت به آنچه که انجام میدهیم، یک توهم است. او گوشزد
کرد که همواره مثالهای زیادی از اینکه ما خود اشتباهاً عامل اعمال خود
میدانیم، وجود دارد.
بعضی اوقات کاری را انجام میدهیم، ولی فکر نمیکنیم که آن کار را
انجام میدهیم: مثلاً تکان دادن لیوان روی یک تختۀ احضار روح، تکان دادن
شاخۀ چوب در هنگام جستجو برای منابع آب، یا انجام دادن وظایف تحت تاثیر
هیپنوتیزم. در سوی دیگر، بعضی وقتها هیچ کاری انجام نمیدهیم در حالی که
تصور میکنیم در حال انجام کاری هستیم. وگنر این موضوع را با ترتیب دادن
نوعی احضار روح برعکس نشان داده است. او یک تخته را روی یک جویاستیک
کامپیوتری نصب کرد، و از دو شرکتکننده خواست تا در دو طرف آن بنشینند و
انگشت خود را روی تخته بگذارند، و باعث شوند که یک نشانگر روی یک صفحه حرکت
کند. به آنها گفته شده بود که نشانگر را هر وقت که خواستند متوقف کنند. پس
از آنکه نشانگر متوقف میشد از شرکتکنندهها پرسیده میشد که به چه شدتی
احساس میکنند که محل توقف نشانگر، محلی بوده که شخصاً انتخاب کرده بودند.
به صورت مطلق، همۀ شرکتکنندهها باور داشتند که خودشان محل توقف را تعیین
کرده بودند. نکته اینجا بود که یکی از دو شرکتکننده، در حقیقت در آزمایش
همدست بود، و کنترل کامل نشانگر را در تمام مدت در دست داشت.
وگنر
در این مورد میگوید که ما پیوسته خودمان را فریب میدهیم و آنچه که او
"توهم ارادۀ آگاهانه" نامیده بود در ما وجود دارد. این موضوع باعث شد تا
سایر روانشناسان و عصبشناسان یک گام فراتر بروند و بگویند که احساس قصد
کردن، چیزی است که انسان همواره پس از انجام کار به اعمال خود نسبت میدهد.
ما داستانهایی میسازیم تا بتوانیم مالکیتِ اعمالی را به هر روی اتفاق
میافتادند را به خودمان نسبت دهیم.
حتی برای پراگماتیستترین دانشمندان نیز، این دیدگاه، نگاهی
آزاددهنده نسبت به انسان به نظر میرسد. دیدگاهی که انسان را یک ربات
برنامهریزی شده میداند و اعمال ما را محصول فرآیندهای ناخودآگاه میداند،
نه تفکر. اما این به هیچ وجه تمام ماجرا نیست. اگر قبلاً علم بحث در مورد
اختیار را از حوزۀ سنتی عمل "مستقل" فراتر برده بود، درک جدیدی که نسبت به
خودآگاهی انسان بدست آورده، کاستیهایی را در مورد صحبت راجع به "اختیار"
را از همان بدو امر آشکار میکند. در نتیجه، دانشمندان و فلاسفه در حال
پیریزی راههایی جدید برای دریافتن معنای واقعی "آزادی" هستند.
بحث بزرگ
پاتریک هاگارد، یک عصبشناس بریتانیایی است که با لیبت همکاری
میکرد و در مسائل اختیار و عمل ارادی تحقیق میکند. او استاد انستیتوی
عصبشناسی شناختی در دانشگاه کالج لندن است. او که تا همین اواخر با لقب
"ضد اختیار" شناخته میشد، میگوید که نظریاتش با بیربط شدن روز به روز
مباحث سنتی، تکامل پیدا کرده است. هاگارد میگوید که یک چیز مشخص است: دیگر
نمیشود دیدگاههای دوگانهگرایانه را با رویکرد علمی آشتی داد.
دوگانهگرایی باوری است که در دین و آثار فیلسوفانی چون رنه دکارت وجود
دارد و بر اساس آن یک روح یا ذهن میتواند مستقل از مغز و بدن وجود داشته
باشد.
او میگوید: "عصبشناس مجبور است که معتقد باشد، همۀ افکار،
احساسات و تجارب ما نتیجۀ رویدادهای الکتریکی و شیمیایی در مغز هستند."
این، یعنی دو ریختن این نظر که "خود"ی وجود دارد که به مغز میگوید چه کند.
اما همزمان، او معتقد است که این نظر که ما خودمان را فریب
میدهیم که ارادۀ آگاهانه داریم، زیادهروی است. او به اثر تازهای از آرون
شورگر در فرانسه اشاره میکند، که در آن این نظرِ لیبت که "پتانسیل
آمادگی" واقعاً نمایانگر برنامهریزی مغز برای حرکت بعدی است را به چالش
کشیده است. برخی معتقدند که این اثر آزادی اراده را دوباره به عصبشناسی
بازگردانده است. شورگر با کار بر روی تحقیقات پیشین که نشان میدادند وقتی
ما بر اساس، مثلاً، ورودیهای بصری تصمیمی میگیریم، گروههایی از سلولهای
مغزیمان شروع به جمعآوری شواهدی در دفاع از نتایج مختلف میکنند، به نتایج
تازهای رسیده است. وقتی که این نویز عصبی به اوج میرسد، از یک آستانه
عبور میکند و به یک نتیجه میرسد
. توهم بصری معروف لباسی که به رنگهای
مختلف به نظر میرسید، در ماه مارس اینترنت را درنوردید. این عکس نشان
میدهد که مغزهای مختلف، بر اساس شواهد چندپهلو، به نتایج متفاوتی میرسند.
لباس جنجالی
شورگر
مطرح میکند که این نویز عصبی پیوسته، در تمام تصمیمگیریها نقش دارد. او
مدل کامپیوتریای از فعالیت الکتریکی هنگامی که مغز اطلاعات را کنار هم
میچیند ایجاد کرد، و دریافت که مشابه الگوهای پتانسیل آمادگیای است که
لیبت از آنها میگفت. او استدلال کرد که آنچه فرآیند تصمیمگیری ماقبل
خودآگاهی به نظر میرسد، ممکن است نمایانگر آماده شدن برای تصمیمگیری
خودآگاه باشد. او با یک آزمایش نشان داد که شرکتکنندگانی که بیشترین نویز
نورونی را داشتند، در انتخابهای "خودانگیز" (spontaneous) سریعتر
بودهاند.
هاگارد میگوید: "نظرات شورگر جالب هستند. شما میتوانید بگویید
که تئوری او با آزادی اراده سازگار است، چون که این عبور از آستانه به
منزلۀ تصمیم به عمل است، اما به نظرم او خودش هم مواظب است که یک وقت ادعا
نکند خود این فرآیند خودآگاه است."
سوال بزرگی که باید به آن پرداخت، در وهلۀ اول خودآگاهی است، چرا
بدون درک بهتر خودآگاهی، صحبت کردن از اختیار، محلی از اعراب ندارد. هاگارد
در ادامه میگوید: "به نظرم ما تجربۀ خودآگاهانهای از آنچه که در شرف
انجامش هستیم، داریم. آنچه پژوهشهای ما بر آن متمرکز شده، همین سیال تجربه
است. ما نیاز دریم که بدانیم آیا تفاوتی بین اعمال خودآگاه، مثلاً مثل
درست کردن یک فنجان چای، با کارهایی که میتوانیم به صورت ناخودآگاه انجام
میدهیم، همچون راه رفتن، وجود دارد؟
عصبشناسان بر روی دو ناحیه از مغز که به نظر میرسد، احساس
اختیار نسبت به آنچه انجام میدهیم را به ما میدهند، مطالعه میکنند. به
نظر میرسد که کورتکس جداری عقبی در مغز که در بخش عقب مغز قرار دارد، در
برنامهریزی و نظارت بر اعمال ما نقش دارد. و کورتکس پیشین-میانی که در محل
تلاقی دو نیمکرۀ مغز قرار دارد، پیش از حرکت فعال میشود. وقتی که پزشکان
با الکتریسیته این ناحیه را تحریک میکردند، بیماران گزارش دادند که
انگیزهای برای تکان دادن دست در خود احساس کردهاند. هاگارد میگوید: "این
یک ذره شبیه به اراده است."
تصویر بزرگتر
فیلسوفها نیز، در حاضر پیشرفتهای عصبشناسی را به بحثهای خود
در مورد آزادی اراده (اختیار) وارد کردهاند. هلن بیبی، استاد فلسفه در
دانشگاه منچستر میگوید، خیلیها از آنچه که عصبشناسان میگویند، شگفتزده
نشدهاند.
او میگوید: "یک مکتب فلسفی بزرگ وجود دارد که من هم طرفدار آن
هستم، که میگوید حتی اگر هر چیزی که ما انجام میدهیم، سببی داشته باشد که
کاملاً انجام آن را توجیه کند، باز هم عمل آزادانه کاملاً امکانپذیر است.
پیش از لیبت هم، اکثر ما فکر میکردیم که علل پیشین وجود دارند، تنها
نمیدانستیم که این علل چه هستند."
بیبی باور دارد که یک نگاه همه جانبه به تجربۀ بشر آشکار میسازد
که عصبشناسی تنها بخشی از داستان را روایت میکند. او میگوید: "مثلاً
فرض کنید که به یک میلیون سال گذشته تنها از نظر مولکولی محض نگاه کنید، در
این صورت فرآیندهای تکاملی یا رفتار حیوانات را متوجه نخواهید شد. شما
میتوانید داستانتان را با استفاده از فیزیک و شیمی از لحاظ علت و معلولی
توجیه کنید، اما در عین حال از چیزهای خیلی مهم دیگری غفلت ورزیدهاید. اگر
به مغز به دید یک ماشین عصبی نگاه کنید، مطمئناً آزادی اراده را در آن
پیدا نخواهید کرد، چرا که این سطحی از تبیین نیست که در آن آزادی اراده خود
را نشان میدهد."
وی میافزاید: "چه نیازی هست که حتماً جبرگرایی دروغ باشد، تا ما
اختیار زندگی خودمان را در دست داشته باشیم؟ هیچ کدام از ما حس نمیکند که
انگار اسلحه روی شقیقهاش گذاشتهاند که برای خودش چای درست کند یا مثلاً
حس مردۀ متحرکی که ابزار خیمه شب بازی است را هم ندارد."
درس واقعیای که میتوان از تحقیقات اخیر در مورد خودآگاهی و
تصمیمگیری در بشر گرفت این است که هم عصبشناسان و هم فلاسفه به این موضوع
واقفند که ما رباتهایی نیستیم که نقشهای از پیش تعیینشدهای را ایفا
میکنیم. ما میدانیم که مغز برای تطبیق با تجربۀ بینهایت غنیِ انسان
بودن، فرآیندهای بینهایت پیچیدهای دارد و پژوهشهای فعلی تنها، در حال
حاضر در حال کاویدن گوشهای بسیاری کوچکی از همۀ اینهاست. تصمیمگیری راجع
به فشار دادن یک دکمه، یک چیز است و تصمیمگیری راجع به ازدواج با یک فرد،
به کل چیز دیگری است. رد کردن آزادی اراده حالا حالاها کار دارد.
منبع: BBC Focus, June 2015
مقاله تفکربرانگیزبود.
یعنی میارزید که الان سال هاست دارم فرارو می خونم که برسم به این لحظه تا این متن رو شما قرار بدین و بخونم
ممنون