مهاجرت افغان ها به ایران، پدیده ای است که سال هاست در کشور ما به یک رویه تبدیل شده است. بعد از سه دهه جنگ های پیاپی در افغانستان، پراکندگیهای مردم افغانستان در کشورهای ایران و پاکستان اتفاق افتاد. اتفاقی که اوایل تبعات بسیاری برای ساکنان کشورهای اصلی و مهاجر پذیر به بار آورد.اما انگار کشورهای مهاجر پذیر فارغ از تبعات این قضیه، کم کم باید به جامعهپذیری آن عادت میکردند. با وجود اینکه سالها از پدیده حضور افغان در ایران میگذرد، اما هر از گاهی پرداختن به این موضوع دوباره احیا می شود. از بحثهای جامعه شناسی در این رابطه گرفته تا فیلمسازی در رابطه با این مقوله. فیلم های انگشتشماری هم در این رابطه ساخته شدند. از «بای سیکلران» و «باران» مجیدی مجیدی گرفته تا «آخرین ملکه زمین»،«گلچهره» و«چند متر مکعب عشق» جمشید محمودی که این روزها روی پرده سینماهاست.
گویا از ابتدا دغدغه ساخت «چند متر مکعب عشق» از سوی برادرتان مطرح شد. دغدغهای که چندسال طول کشید تا وسعت یک درام اجتماعی و عاشقانه را پیدا کند و قالب یک فیلم سینمایی را به خود بگیرد. چندسال پیش بود که برادرم نوید ایده اصلی این قصه را از افغانستان آورد. قصهای که دغدغه عاشقانه آن بیشتر برایمان مسأله بود. به همین خاطر تصمیم گرفتیم که به این موضوع بیشتر وسعت دهیم، چون عشق کمبود تمام دورانهاست و حتی خود مردم هم جای خالی آن را حس میکنند. حافظ بزرگ هم در این رابطه میفرمایند: «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر». بنابراین احساس کردیم میتوانیم قصه عاشقانهاى را برای مردم تعریف کنیم و آنها هم از تماشای آن لذت ببرند. از طرفی چون خودم هم دغدغه مهاجران را دارم، سعی کردم در کنار قصه عاشقانه فیلم، به قضیه مهاجرت هم بپردازم.
قصه عاشقانه فیلم چگونه شکل گرفت؟ شاید بسیاری از فصلهای عاشقانه فیلم، فصلهایی بوده که در زندگیام هم اتفاق افتاده و سعی داشتم از آنها الگو بگیرم. چنانچه لحظههای عاشقانهای هم را که اطرافیانم تجربه کرده بودند به فیلم اضافه کردم.
چقدر سعی کردید که در پرداختن به این موضوع دچار اغراق نشوید؟ لحظههای نابی را خلق کردیم به این معنی که وقتی قرارهای عاشقانه صابر و مرونا را میبینیم، شاهد تصاویر و چیزهای تازهتری باشیم. اصولا چون عشق این دو نفر، عشق در برهه نوجوانی است، شاید خیلی از رفتارهایشان هم بهخاطر اینکه هردو نوجوان هستند، برایمان باورپذیر باشد. شاید اگر سن این دو نفر بالاتر بود، لحن عشق و رفتارهایشان هم باورپذیر درنمیآمد.
داستان عاشقانه فیلم شباهت زیادی به قصههای عاشقانه اساطیری کهن الگوهایمان دارد. مسالهای که متاسفانه در جامعه امروز کمتر در روابط آدمها دیده میشود...
بالطبع چون ما در این فیلم از عشق حرف زدیم، نخواستیم ارتباط امروزی آدمها را به تصویر بکشیم. به همین خاطر شاید عشقی هم که در فیلم میبینیم کمی از روابط امروزی به دور باشد.
روابطی که بدون شک، اسم آنها را نمیتوان عشق گذاشت چون در اکثرشان چیز دیگری جایگزین عشق شده است؛ چیزی که متداول شده و فکر میکنم همه را دلزده و خسته کرده است. جالب اینجاست که صاحبان این روابط اسم این نوع روابط را عشق میگذارند! اما به نظرم اینها اصلا شبیه به عشق نیست. عشق شبیه ماجرایی است که در فیلم میبینیم و هیچیک از طرفین نسبت به آن فراری نیستند.
صاحبان این عشق، از دو فرهنگ و نژاد کاملا متفاوت هستند. چرا باید صابر و مرونا، فرهنگ و ملیتشان باهم فرق مىکرد؟ ببینید این هم یک نوع از عشق است. ما یک فضایی را فراهم کردیم و برای اینکه به منبع قصه وفادار باشیم، یک کاراکتر افغان گذاشتیم و ماجراهایی را در کنارش خلق کردیم... شاید زمانی هم قصهای ساختیم که دو طرف، عشقشان متعلق به یک کشور و فرهنگ و یکطبقه باشد.
احساس نکردید که شاید مخاطب نتواند با این مسأله کنار بیاید و هنگام تماشاى فيلم مدام با این سوال مواجه شود که چرا بايد یک پسر ایرانی عاشق یک دختر افغان شود؟! بهنظرم وقتی یک قصه عاشقانه را درست تعریف کنی، خیلی نباید نگران این نوع مسائل باشی. چون عشق، یک چیزی است که هر لحظه میتواند جرقه بخورد و جریان پیدا کند. خیلی به رنگ پوست، لهجه و... ارتباط پیدا نمیکند. از طرفی هم فیلم درباره این قضيه است که آدمها را با توجه به رنگ و نژادشان نگاه نکنیم. خدا را شکر مردم هم با حضوری که در سینماها برای تماشای این فیلم داشتند، ثابت کردند خیلی به این مسائل اهمیت نمیدهند.
برای انتخاب بازیگر نقش صابر، چطور به ساعد سهیلی رسیدید؟ برای بازیگر نقش صابر، دنبال جوانی بودم که صورتش دوستداشتنی بهنظر برسد و بازیگر خوبی باشد و در عین حال سن واقعیاش به سن کاراکتر فیلم هم نزدیک باشد. اما با اینکه قبلا ساعد را میشناختم و حتی یکبار هم با دفتر ما همکاری کرده بود، تنها نگرانیام از بابت او این بود که سن واقعیاش به سن کاراکتر اصلیمان نخورد و از او بزرگتر باشد. اما وقتی او را در دفتر دیدم، بهخاطر چهره کودکانه و معصومانهای که داشت، حتی از سن واقعی خودش هم کوچکتر به نظر میرسید. به همین خاطر مجبور شدیم به او بگوییم تهریش بگذارد تا کمی سنش بالاتر برود. به نظرم او بازیگری بسیار پر انرژی است و آینده خوبی میتواند داشته باشد.
نقش مقابل او را حتما باید یک دختر افغان بازی میکرد؟ بله، چون از ابتدا دوست داشتم که بازیگر دختر و پدر افغان، حتما افغان باشند و مخاطب در سینما درگیر این مسأله نشود تا آنها را باور کند. چون اگر از بازیگران شناختهشدهای استفاده میکردیم، مخاطب مدام در ذهنش این سوال پیش میآمد که آیا بازیگر به لهجه افغان درست میپردازد یا حرکتهایش متناسب با گویشش است. برای همین دوست داشتم از اولین لحظهای که با نقش پدر و دختر افغان در فیلم مواجه میشود، با شخصیتهای واقعی روبهرو شود و آنها را باور کند.
حتی سعی داشتیم پدرِ مرونا (عبدالسلام) را هم از میان افغانها انتخاب کنیم و با یک دوست افغان هم سر صحنه رفتیم و کار کردیم، اما بازیاش مطابق میلمان نبود و مجبور شدیم از بین چهرهها، بازیگر انتخاب کنیم. به همین خاطر سراغ نادر فلاح رفتیم. خوشبختانه او نقش پدر افغان را بسیار با انرژی و پرتوان بازی کرد.
برخی کارگردانان فیلماولی یکی از دغدغههای مهمشان این است که از بازیگران چهره و ستاره در فیلمشان استفاده کنند. شما برای ساخت «چند مترمکعب عشق» چنین دغدغهای نداشتید؟ من اصلا از استفاده از سوپراستارها فراری نیستم، اما بالطبع این قصه ایجاب میکرد که به سراغ آنها نروم و به نظرم بازیگر چهره برای این کار مناسب نبود. چون باید خیلی زود مخاطب با بازیگران ارتباط برقرار میکرد و آنها را میپذیرفت. فارغ از این مسائل، با اینکه فیلم بازیگر ستارهای ندارد، اما کاملا برای مخاطب عام ساخته شده است. خدا را شکر فیلم همچنان میفروشد و تاکنون فروش رو به رشدی داشته است. ما همه تلاشمان را انجام میدهیم تا چهرههایی از بیرون فیلم به فیلممان اضافه کنیم تا این فیلم عاشقانه را مخاطب ببیند. مثل کلیپی که با بنیامین بهادری کار کردیم یا تیزری که رامبد جوان برای ما گفت و همچنین همکاریای که آقای صدرعاملی با ما داشتند و زحمت کشیدند و آنونس فیلم را گفتند.
اکثر سکانسهای فیلم در لوکشین متروکه فیلمبرداری شده است. این لوکیشن را چگونه انتخاب کردید؟ بزرگترین برگ برنده لوکیشن فیلم، این است که خیلی بهقصه نزدیک و ناب هستند. یعنی تا بهحال در آنجا دوربین فیلمبرداری نرفته است و برای مخاطب تازگی دارد. چون وقتی مخاطب به سینما میرود و یک لوکیشن جدید را با قاببندیهای جدیدی میبیند، برایش از جذابیت خاصی برخوردار است.
این نوع لوکیشنها را از قبل میشناختید؟ من اصلا با این لوکیشنها بیگانه نیستم چون از بچگى در پایین شهر بزرگ شدهام، قبلا یک چیزهایی شبیه به این نوع مکانها را دیده بودم - نه دقیقا شبیه به آنجایی که در فیلم مشاهده میکنیم- و خیلی از این فضاها دور نبودم. اما برای ساخت این فیلم هم بیشتر به این نوع مکانها نزدیک شدم و در دل ماجرا رفتم، با آدمهايش بیشتر آشنا شدم و سعی داشتم فیلم کاملا واقعی از آب دربیاید.
چقدر از این لوکیشنها شبیه به مکانهایی است که افغانها در آنجا زندگی میکنند؟ شاید درصدشان غالب نباشد ولى اين لوکیشنها واقعيت دارند و برخی افغانها در چنین مکانهایی زندگی میکنند. اما این فیلم درمورد مهاجران غیرقانونی است و همانطور که میدانید، هنوز درصدی از مهاجران غیرقانونی افغان در ایران وجود دارند و در این کشور کار و زندگی میکنند. در مقابل مهاجران قانونی هم داریم که در این کشور پیشرفت کردند و بالطبع زندگی بهتری دارند.
براى ساخت اين فيلم چقدر از سوى سينماى ايران حمايت شديد؟ فکر میکنم بزرگان و مسئولان سینمایی باید کمی بهجوانان اعتماد بیشتری کنند. باید یک استعدادیابی شکل بگیرد و برای جوانهایی که احساس میکنند خوب کار میکنند و میتوانند کار خوبی بسازند، فضایی شکل بگیرد تا فیلمهایشان بیشتر دیده و حمایت شود. قطعا در این میان دو طرف ماجرا مهم هستند. حتی معتقدم، اگر کسی خودش را با کارش ثابت کند، میتواند از حمایتهای بیشتری برخوردار باشد.
قبل از «چند مترمکعب عشق»، دو، سه تلهفیلم برای تلویزیون ساخته بودید که هریک درقالب یک فیلم ویدیویی اثر قابلقبولی بهنظر میرسیدند. تجربه فیلمسازی در عرصه کوتاه را هم دارید؟ من سینما را با دستیاری صحنه شروع کردم. سپس دستیار کارگردان شدم و بعد فیلمکوتاه و ویدیویی ساختم. دو فیلمکوتاه در سالهای ٨٥ و ٨٦ ساختم؛ یکی به اسم «اگر یک روز زنها...» و دومی هم به اسم «دلت اومد» و بعد تلهفیلمهای «میتونه آخریش باشه» و «چهار حرفی» را ساختم.
زمانی که میخواستید «چند مترمکعب عشق» را بسازید، چقدر به موفقیت آن امیدوار بودید؟ همانطور که در ابتدا اشاره کردم، قصه این فیلم سالها همراه ما (من و برادرم) بود و ما همه تلاشمان را میکردیم تا فیلم خوبی بسازیم. در عین حال که همیشه یک اضطراب و نگرانی در آدم برای موردپسند واقعشدن یا نشدن فیلمش وجود دارد، اما از ابتدا به موفقیتهای این فیلم خوشبین بودم و پیشبینی میکردم که اتفاقهای خوبی ممکن است برای آن بیفتد چون با تمام وجود آن را ساختیم.
بعد از این فیلم تصمیم ندارید که تجربه دیگری در سینما داشته باشید؟ قطعا فیلم خواهم ساخت و همه تلاشم را انجام میدهم تا فیلم خوب و تاثیرگذاری بسازم. مدتی است، یک قصهای دست گرفتیم که فکر میکنم انشاءالله پاییز سال آینده کلید بخورد.
درباره جمشید محمودی جمشید محمودی، کارگردان جوان و تازهنفس سینمای ایران، با ساخت «چند مترمکعب عشق» اینروزها به یکی از پدیدههای سینما تبدیل شده است. او بعد از ساخت دو تلهفیلم، به همراه برادرش نوید محمودی دست روی سوژهای گذاشت که تا قبل از آن کارگردانانی مثل مجید مجیدی، وحید موسائیان، محمدرضا عرب و... تجربه کرده بودند. «چند مترمکعب عشق» به مشکلات و دغدغههای مهاجران افغان در ایران میپردازد. عشق، سوژه گمشده و کمیاب دنیای امروز است که محمودی سعی کرده به شکل باورپذیری این موضوع فراموششده را بهچالش بکشد. این فیلم بهخاطر اهمیت سوژه و البته ساخت و پرداخت درستش، به یکی از فیلمهای موفق اخیر سینما تبدیل شده است. جمشید محمودی، کارگردان این فیلم سال گذشته توانست جوایز متعددی را از جشنواره فیلمفجر دریافت کند.