فرارو- سامی کتز، سردبیر دفتر آژانس خبری فرانسه در بیروت مسئول پوشش وقایع سوریه است. او به حلب سفر کرده بود و از پانزدهم تا نوزدهم نوامبر امسال را در آنجا گذراند. وی همچنین در دوران جنگ داخلی لبنان، از سال 1982 تا 1988 در بیروت حضور داشت. او دیدههایش از حلب را با تجربیاتش از بیروت مقایسه کرده که آن را در زیر میخوانید:
به گزارش فرارو به نقل از AFP، کار ما خبرنگاران عجیب و در عین حال فوقالعاده است. پیش از آنکه به جایی جدید برویم، هر چه در مورد آنجا به دستمان برسد میخوانیم و بر اساس خواندههایمان دیدی نسبت به آن پیدا میکنیم. به آنجا که میرسیم تازه میفهمیم واقعیت با آنچه فکر میکردیم، زمین تا آسمان متفاوت است.
من تصور میکردم، حلب جایی شبیه به برلین پس از جنگ جهانی دوم باشد. ویرانههایی که از آنها دود بلند میشود و مردمی که شبحوار در سکوتی مرگبار در ناباورانه در خیابانها میلولند. در عوض، حلب برای من شبیه به بیروتِ زمان جنگ داخلی بود. جایی که مرگ و زندگی، کافههای پررونق و تک تیراندازان در همسایگی هم حاضرند.
از جادۀ حلب شروع کنیم. قبل از جنگ، طی کردن مسیر 350 کیلومتری دمشق تا حلب، از طریق بزرگراه، چهار ساعت زمان میبرد. حال این زمان به شش هفت ساعت افزایش یافته است. آن هم در مسیر 440 کیلومتری، با فرعیهای فراوان، که طی کردنش به شکنجه میماند.
اگر بخواهید از سمت دولتیها وارد شوید، مجبورید که از جادههای باریک و پیچ در پیچ گذر کنید تا یک وقت سر از منطقۀ تحت کنترل شورشیان درنیاورید. اگر گم شوید، مثلاً اگر یک دو راهی را اشتباه بپیچید، ممکن است سر از سیاهچال درآورده، تا حد مرگ شکنجه شوید و آخر سر هم سرتان را از بدنتان جدا کنند.
در طول مسیر روستاهایی متروکی را میبینید که چندین بار بین شورشیان و دولت دست به دست شدهاند. روی دیوارها ردِ فاتحان روستا را میبینید. هر بار طرفی روستا را به چنگ آورده، شعار مخصوصش را روی دیوارها حک کرده است.
پس از آنکه از سی ایست بازرسی که توسط ارتش، پلیس و نهادهای امنیتی گوناگون اداره میشود بگذرید، به حلب میرسید. حلبی که زمانی پایتخت اقتصادی سوریه بود. شهری که زخم بسیار خورده است، اما همچنان بسیار زنده است.
به حلب که میرسم، انگار به بیروت دهۀ هشتاد بازگشتهام. شهر دو شقه شده است. حلب غربی و شرقی. یک خط حائل از شمال تا جنوب شهر را دو نیم کرده است. مرکز تاریخی شهر، مروارید شهر، ویران شده است. همچنان که در بیروت شده بود.
سه تفاوت اساسی میان حلب امروز با بیروت دهۀ هشتاد وجود دارد.
در لبنان، شهر به دو بخش با اکثریت مسلمان و اکثریت مسیحی تقسیم شده بود. در حلب این تقسیم بندی دینی نیست، بلکه سیاسی است: میان شورشیان و حکومت.
پردهای که ساکنان محل کشیدهاند تا خود را از چشم
کافه نشینان محلۀ موگامبو که در اختیار دولت است
فلافل فروشی
سوری های مشغول خرید در محلۀ المیدان
خانههای ویران در منطقۀ صنعتی حلب
کبابفروش
دختران سوری در منطقۀ تحت کنترل دولت، در حال سلفی گرفتن
در بیروت گذرگاههای کم و بیش امنی میان دو نیمۀ شهر وجود داشت که بسته به حس و حال مبارزان گشوده یا بسته میشدند. بعضی روزها اتومبیلها هم اجازۀ عبور مییافتند، ولی بعضی روزها تنها پیاده حق عبور و مرور از گذرگاه را داشتید.
در حلب خط حائل قفل است. یازده ساعت طول میکشد تا با مینیبوس از میان قلمرو تحت کنترل داعشیها بگذرید تا به طرف دیگر برسید.
نهایتاً اینکه در بیروت خبری از حملۀ هوایی نبود. جنگجویان با خمپارههای 155 میلیمتری به هم شلیک میکردند، اما هواپیماهای دولتی بمبهای بشکهای بر سر شهر نمیانداختند.
از اینها که بگذریم، شباهتها میان حلب کنونی با بیروت زمان جنگ داخلی حیرت آور است.
تُجاری که در مرکز حلب مشغول بودند، همچون آنچه در بیروت رخ داد، مجبور به ترک سوقهای تاریخی خود شدند. سوقهایی که حالا سوخته و ویران شدهاند.
تجاری که زمانی اعتباری داشتند، به فروشندگان دوره گرد تبدیل شده شدهاند، پشت دکهها در خیابان با فریاد مشتری جلب میکنند. آنتیک فروشان اسم و رسم دار حالا میوه فروش و سبزی فروش شدهاند. طلافروشان، بدلی فروش، طراحان مد، تاناکورا فروش، و رستوران داران، فلافل فروش شدهاند و همه هم در خیابان و پیاده رو کار میکنند.
همچون بیروت، خط حائل به زخمی در امتداد شهر میماند. ساختمانها یا با گلوگه سوراخ سوراخ شدهاند، یا خمپاره ناقصشان کرده، یا بالکنهایشان فروریخته است. تک و توک میتوان پنجرۀ سالم پیدا کرد و پنجرههایی که در تیررس تکتیراندازان است را آجرکشی کردهاند.
چیزی که شگفتی مرا چه در مورد بیروت و چه حلب برمیانگیزد که چرا مردم با وجود میزان خطری که زندگی روزمره را به نوعی رولت روسی بدل کرده است، باز هم در شهر میمانند. ممکن است صبح از خانه بیرون بروید و بازگشتی در کار نباشد. پاسخی که معمولاً به این سوال میدهند این است که مردم جایی برای رفتن ندارند. اما من اینطور فکر نمیکنم. به نظر من زمانی که از ترس اولیه میگذرید، زندگی کردن با خطر برایتان به نوعی مواد مخدر تبدیل میشود. و آن زمان است که خانۀتان در میانۀ این خطرها به مامن آسایش بدل میشود.
کسانی را میشناختم که پس از جنگ بیروت، به دیدۀ نوستالژی به دوران زندگی دلهرهآورشان در زمان جنگ مینگریستند. زمانی که زندگیشان به مویی بند بود، ولی محلۀشان به اجتماعی گرم و حامی بدل شده بود.
در زمان جنگ، ناهنجار به هنجار بدل میشود. یک بار در بیروت، دوستی به من گفت که پسرش از ترس طوفان، گریان از خواب بیدار شده است. او برای اینکه به پسرش دلداری بدهد، وانمود کرده بود که صدایی که پسرش شنیده، صدای طوفان نبوده، بلکه فقط یک خمپارۀ معمولی بوده است. خمپاره چیزی بود که کودک، از زمان تولد با آن مانوس بود.
پدیدۀ غریب دیگری که در این شهرها دیده میشود، رشد ذهنی فاصلههاست. حلب غربی گویی کیلومترها از حلب شرقی دور است، در حالیکه در برخی نقاط این فاصله از پنجاه متر بیشتر نیست.
مردم ساکن در هر طرف از زندگی مردمان ساکن طرف دیگر بیخبرند. گویی هر کدام در سیارهای جدا زندگی میکنند.
در طول جنگ داخلی لبنان من در بخش غربی بیروت زندگی میکردم. وقتی که به طرف شرقی میرفتم مردم با چشمان از تعجب گرد شده سوال و جوابم میکردند: "چطور گذاشتند بیایی اینور؟" "مشکلی نبود" "نمیترسی وقتی برگشتی دستگیرت کنند؟" "اصلاً" "آن طرف رستوران هم هست؟" "البته که هست" "باورم نمیشه، دروغ میگی!" گویی تمام مردم شهر به اسکیزوفرنی مبتلا شده باشند.
در حلب، همچون بیروت، جالبترین پدیده زندگی مردم در کنار همۀ این سختیهاست.
برق نیست؟ از موتور برق استفاده میکنند. آب نیست؟ چاه میکنند. در مناطقی که دورترین فاصله را از خط حائل دارند، کافهها غلغله است. پیاده روها مملو از جمعیت است و کلوپهای شبانه پر است از سرخوشانی که مینوشند و میرقصند.
دکتری در حلب به من گفت: "واقعاً توانایی مردم در ادامه دادن به زندگی خارق العاده است. از این لحاظ مثبت است که نشان میدهد شوق ما به زندگی بر مرگ میچربد. اما همزمان غم انگیز هم هست، چرا که نشان میدهد که شما میتوانید بدترین بلا را سر مردم بیاورید و آنها با آن کنار میآیند."
باور کنید که 25 سال پیش در بیروت هم دقیقاٌ چنین حرفهایی را شنیده بودم.
ما ایرانیها هم اینگونه هستیم؟
آه مردم سوریه ، دامن دنیا را خواهد گرفت که به دادشان نرسید !
تعلق خاطر مردم به خونه و زندگیشونه که باعث میشه در هرشرایطی بتونن زندگی کنن و خودشونو با هرنوع بلایای وفق میدن