
«سعید لیلاز» تصریح کرد: «کارگزاران سازندگی در واقع نماینده قشر تکنوکرات است و در عین اینکه به عنوان یک جریان اجتماعی نیرومند می تواند مطرح شود، اما اساساً از ویژگی ها و ساختار حزبی (به مفهوم دقیق کلمه در علوم سیاسی) برخوردار نبوده و بیشتر زیر عنوان جبهه می توان آن را گنجاند تا نماینده یک طبقه اجتماعی یا حزب. دقیقاً به همین علت است که مابه ازای آن بیش از آنکه یک حزب باشد یک جبهه است.»
از این زاویه دید لیلاز بر این باور است که بدون محوریت هاشمی رفسنجانی کارگزاران یک حزب نیست.
وی با بیان این مطلب که نقطه اشتراک تمام عناصر کارگزاران مخالفت با انحصار در قدرت بود، توضیح می دهد: «کارگزاران در واکنش به فضای انحصاری موجود در آن زمان یعنی نیمه دهه 1370 شکل گرفت. ضمن آنکه در فقدان احزابی که بعد از دوم خرداد 76 شکل گرفتند، درواقع از ابتدای تشکیل آن طیف ها و عناصر سیاسی و فکری متفاوت و حتی متضادی درون آن حضور داشتند و بنابراین از همان روزهای نخستین عنصر وحدت و یگانگی مواضع اعضای آن مطرح نبود. چنین تشکلی در آن زمان حول محور نیرومند هاشمی رفسنجانی شکل گرفت اما در شرایط فعلی به نظر می رسد محور یاد شده به هر دلیل به تداوم نقش خود در این حزب اصراری ندارد. از سوی دیگر فضای واکنشی نیمه اول دهه 1370 نیز در حال حاضر موضوعیت خود از دست داده است. با این توصیف طبیعی است که اعضای کارگزاران تمایلات متفاوت و گاه متضادی را از خود بروز دهند.»
این تحلیلگر مسائل ایران در بخش دیگری از سخنان خود کارگزاران را از لحاظ رفتار و سازوکارهای درون سازمانی بد با دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا مقایسه می کند و می گوید: «اعضای این احزاب نیز ملزم به رعایت منویات رهبری حزب و حرکت براساس خواسته های او نیستند.چرا که اساساً در این احزاب رهبریت به معنی واقعی کلمه وجود ندارد.»