کتاب «زندگی در پیش رو» نوشته رومن گاری سالها توقیف بوده، یک بار مجوز نشر گرفته، اما بعد از چند بار تجدید چاپ باز هم توقیف شده و تا کنون مجوز انتشار نگرفته است. لیلی گلستان، مترجم این کتاب، سرنوشت آن را شرح میدهد.
این مترجم در گفتوگو با ایسنا، درباره انتشار کتاب «زندگی در پیش رو» گفت: بعد از 12 سال توقیف، «زندگی در پیش رو» با چند نقطه به جای یک کلمه که دو حرف اولش را نوشته بودیم درآمد و من به همه گفتم نقطهچینها را خودتان پر کنید! اما دوباره بعد از چهار چاپ مکرر، توقیف شد و توقیف ماند. حالا به شکل افست در همه جا یافت میشود، و من خیلی خوشحالم، چون قصد من از ترجمه آن مالاندوزی نبود، بلکه دوست داشتم خوانده شود که دارد خوانده میشود.
او افزود: کتابفروشیها کتاب بامجوز را سالهاست که تمام کردهاند و همان افست را میفروشند. بعد از امیرکبیر که پیش از انقلاب کتاب را درآورد، نشر بازتابنگار آن را چاپ کرد که بعد از دو - سه چاپ توقیف شد که به احتمالی همان سالهای 87 یا 88 است، و همان را افست کردهاند. «میرا» و «زندگی در پیش رو» را یک روز مانده به نمایشگاه کتاب شاید در سال 88 توقیف کردند و هر دو به صورت افستی در دسترساند.
گلستان درباره چگونگی ترجمه لحن بچگانه «مومو» کوچولو در «زندگی در پیش رو» گفت: از بس این بچه را دوست داشتم، پس توانستم از پس ترجمه حرفهایش راحت بربیایم. حسابی رفته بودم توی داستان و ماهها با آن زندگی کردم.
او در پاسخ به این سؤال که چگونه یک مترجم میتواند در ترجمه به نثری روان و طبیعی برسد، گفت: والله هرگز برای این کار نسخه نپیچیدهام. شاید این مورد برگردد به اخلاق خود من که آدم پیچیدهای نیستم و صاف و ساده و صریح هستم. پس راحت و بیادا ترجمه میکنم؛ یعنی راستش را بخواهید جز این بلد نیستم.
گلستان درباره دلیل انتخاب کتاب «زندگی در پیش رو» برای ترجمه عنوان کرد: کتاب را به این خاطر خریدم که در فرانسه سر و صدا کرده بود و جایزه گنکور را هم برده بود. اول با نام مستعار امیل آژار درآمده بود و بعد که جایزه گرفت، معلوم شد رومن گاری آن را نوشته، و وقتی آن را خواندم عاشقش شدم و سعی کردم با ترجمه کردن به وصالش برسم و رسیدم.
او درباره وضعیتی که نشر کتاب «زندگی در پیش رو» در حال حاضر دارد، گفت: کتاب فعلا با چاپهای افستی که شده به احتمالی به چاپ چهلم باید رسیده باشد، اما امیدوارم از توقیف بیرون بیاید و رسما و قانونا چاپ شود.
بچه بیتربیت و رشته رشته شدن کتاب
این مترجم در کتاب «لیلی گلستان - تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» ماجرای انتشار کتاب «زندگی در پیش رو» را در پاسخ به این سؤال که «با مشکل سانسور چطور کنار میآیید؟» به طور کامل شرح داده است: «اصلا کنار نمیآیم (خنده). تا آنجا که ناشر در توان دارد، چانههایش را میزند و بعد اگر نشد من میروم جلو! چند بار این کار را کردهام. سر کتاب «زندگی در پیش رو» کتاب دو – سه ماهی بود که درآمده بود و موفق شده بود که ناگهان امیرکبیر مصادره شد. اولین کتابی را که توقیف کردند این کتاب بود. از کتابفروشیهای امیرکبیر جمع شد – آن زمان خودم کتابفروشی داشتم – یک کسی از امیرکبیر زنگ زد و به من گفت چه نشستهای که امروز عصر مراسم رشته رشته کردن کتابت است! انگار قلبم را میخواستند رشته رشته کنند. حالم بد شد. رفتم به انبار امیرکبیر و به دلیل آشنایی، هرچند کتاب را که در رنوی قراضهام جا میشد، جا دادم و آمدم. تمام راه را هم گریه کردم. اما بعد از دو، سه ماه مسؤولان جدید به من تلفن کردند که بیا مذاکره کنیم. انگار مردم تلفن زده بودند و از نبودِ کتاب در کتابفروشیها پرسیده بودند و آنها هم دیده بودند که کتاب هواخواه دارد (خنده). بعد مرا خواستند برای مذاکره. در واقع احضار کردند برای محاکمه! و حرف اصلیشان این بود که بچه کتاب بیتربیت است و بهتر است ادب شود! من هم گفتم که ادبش نمیکنم و کتاب ماند. بعد از سالها حق چاپ کتاب را پس گرفتم و کتاب ماند تا سال 1382 که بی اینکه بچه ادب شود دوباره درآمد.»
دهانت را کثیف نکن!
گلستان در همین کتاب میگوید: «یادم میآید وقتی مرا برای توضیح، محاکمه یا تنبیه و یا تشویق به سانسور کردن متن خودم به امیرکبیر احضار کردند، چقدر عجیب بود. یک اتاق با یک میز دراز با هفت هشت نفر پشت آن میز و همه مرد و سرها پایین. کنار میز نشستم و سکوت. بعد یکی از آن آقایان گفت خجالت نمیکشید این کلمهها را اینطور ترجمه کردهاید؟... شروع جلسه اینطوری بود! یک استقبال واقعی! بعد کتاب را به طرف من هل داد و گفت مثلا صفحه فلان... من هم فکر کردم باید صفحه فلان را بلند بخوانم. تا شروع کردم به خواندن، یکباره داد زد نخوان، دهانت را کثیف نکن! آنچنان خندهام گرفته بود که نگو. اما کی جرأت داشت بخندد!
بعد از من خواستند که کتاب را سانسور کنم که قبول نکردم و بعد همه یک به یک اتاق را ترک کردند و یادم میآید که نیم ساعت پشت میز مات و مبهوت نشسته بودم...»
قصهای لطیف و انسانی
او در بخش دیگری از کتاب «لیلی گلستان - تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران»، درباره «زندگی در پیش رو» عنوان میکند: «این کتاب در آن سال جایزه گنکور را گرفته بود در فرانسه. این جایزه مهمترین جایزه ادبی فرانسه است. فورا فیلمی هم از روی آن ساختند که سیمون سینیوره نقش مادام روزا را بازی میکرد و جایزه اسکار هنرپیشه خارجی را هم گرفت. وقتی کتاب در فرانسه درآمد به نام امیل آژار بود، یعنی نویسنده آدم گمنامی به نام امیل آژار بود. بعد که خواستند به آن جایزه بدهند، حقیقت برملا گشت که امیل آژار یعنی همان رومن گاری. اما در واقع امیل آژار وجود داشت و بعدها قصه این بازی را هم نوشت. رومن گاری تا به حال چند بار این بازی را درآورده. (خنده)
قصه، قصهای لطیف، انسانی و باارزش است. خانهای چندطبقه در محله بدنام پاریس. در یک طبقه یک دسته سیاهپوست، در طبقه دیگر یک مرد زننما، در طبقه دیگر یک پیرزن جهود که از یک پسر مسلمان نگهداری میکند و... همه انسان.»
همانطور که گلستان میگوید «زندگی در پیش رو» قصهای انسانی را روایت میکند. روایتی از دردهای بشری در جایی که غم به نهاییترین حد خود میرسد؛ آنجا که همه تفاوتها و تعارضها رنگ میبازند و انسانها دردهایشان را با هم شریک میشوند؛ جایی که آدم، به قول پسربچه روایتگر داستان، «دیگر نه یهودی است و نه چیز دیگر». جایی که شاید آدمها فقط انساناند؛ انسانهایی با غمها و دردهای بزرگ که در نهایت بیپناهی، میخواهند پناه یکدیگر باشند.
در بخشی از یادداشت مترجم بر این کتاب آمده است: «قصه ما را حیران میکند، به سوی ظرافتها و لطافتها سوقمان میدهد، و همزمان به سوی اهمیت ژرفنگری و روشنبینی. زمینه قصه از لحاظ جذب خواننده هیچ کم و کسری ندارد. بسیار مردمی است و بسیار مردمپسند. محلهای را که برایمان تعریف میکند محله «گوت دور» است. محله فقیرنشین و غریبنشین؛ و محله خانههای آنچنانی در سطح پایین.
اما از دید نویسنده، ما با آنجا طور دیگری آشنا میشویم. دید او از این محله با دید ژان ژنه یا آدامف بسیار متفاوت است. نمیشود از او ایراد گرفت که چرا همانند زولا یا ماکسیم گورکی این محله و این قشر از جامعه را توصیف و تعریف نکرده. تعریف او تعریفِ دیگری است.
او این دنیای پر از ذلت و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگی گُلبهی نقش کرده. این دنیا را پذیرفته و دقیقا تفاوت دید او با دید آنها که قبلا تصویرگر این دنیا بودهاند، در همینجاست. پسربچه قصه نه خشونت بچههای خاص آن محل را دارد و نه نرمشِ آنها را. او اخلاقی خاص خود دارد...
به هیچ وجه سعی نکردم که نثر بچه را شسته و رفته تحویل خواننده فارسیزبان بدهم، سعی نکردهام بچه را طبق معمول ادب کنم و حرفهای به ظاهر رکیک را به ناسزاهای مؤدبانه! مبدل سازم. امانت در ترجمه را بر عفتِ کلامِ ساختگی ترجیح دادهام.»