داستان بوکوحرام در نگاه اول خیلی ساده به نظر میرسد. داستانی درباره
موضوع قدیمی تندروها، خشونت فرقهای و ضدیت با حقوق زنان. اما در نگاهی
عمیقتر این ماجرا آنقدرها هم ساده نیست. بوکوحرام سازمانی تروریستی است که
گرچه در کارنامه خود جنایت خونین و گسترده کم ندارد ولی حدود یکماه پیش
با ربودن بیش از 300 دختر نوجوان دانشآموز در شمال نیجریه (که گفته میشود
276 نفر آنها هنوز گروگان هستند) بر سر زبانها افتاد.
ابوبکر شیکاو، رهبر این گروه در اولین ویدیویی که پس از ربودن دخترها
منتشر کرد، تهدید کرد که آنها را «در بازار خواهد فروخت» و آنها باید خیلی
پیشتر ازدواج میکردند نه اینکه به مدرسه بروند. در ویدیوی دوم از دخترها
تصویربرداری شده بود درحالیکه حجاب به سر داشتند و در حال خواندن قرآن
بودند. شیکاو میگفت این دخترها همه مسلمان شدهاند و حالا «آزاد هستند».
همه خصوصیاتی که شهروندان غربی از تندروها در ذهن دارند در این دو ویدیو
جمع شده بود: سخنان هولناک و نفرتانگیز، اسلحه و مردان نقابدار.
در نگاهی عمیقتر به این قاب، نیجریه دوپارهشده را میبینیم: شمال کشور
با جمعیت اکثرا مسلمان و خاستگاه بوکوحرام و جنوب مسیحینشین کشور. با این
همه داستان درباره جنگ مسلمانان علیه مسیحیان نیست. بیشتر قربانیان
بوکوحرام مسلمان هستند؛ حتی رهبران مذهبی مسلمان در میان قربانیان دیده
میشوند. طبق گزارش عفو بینالملل، بوکوحرام از سال 2009 تاکنون بیش از
چهارهزارنفر را کشته است. همچنین ترس و وحشتی که این گروه در شمال نیجریه
افکنده است، تا سال 2013 باعث مهاجرت و آوارهشدن بیش از 300 هزار نفر شده
است.
بوکوحرام در سال 2002 توسط محمد یوسف شکل گرفت. این گروه در آغاز، گرایش
خشونتطلبانه نداشت و در اعتراض به فساد دولت حاکم تشکیل شد و علیه آن
مبارزه میکرد. از سال 2009 به اینسو، این گروه تغییر جهت داد و به خشونت
متوسل شد. اما عقبه بوکوحرام را میتوان حتی در دهه 1970 یافت. یک روحانی
مسلمان بهنام «محمد مروه» جوانان مسلمان را به حمله به پایگاهای پلیس
تشویق میکرد و خیلی زود تعداد زیادی طرفدار پیدا کرد. او در سال 1980 در
درگیری با پلیس مجروح و سپس کشته شد. اما جنبشی که آغاز کرده بود در شمال
آفریقا از بین نرفت.
اما برای یافتن دلیل پاگرفتن و گستردهشدن بوکوحرام باید بیش از اینها به
عقب بازگردیم و به دوره استعمار و کمی پس از آن نگاهی بیندازیم.
مرزهای نیجریه کنونی را بریتانیا ترسیم کرد و کوشید ملتهای خودمختار و
مستقل گذشته را زیر چتر یک ملت واحد گرد آورد. اما تضاد میان شمال و جنوب
این کشور همچنان لاینحل باقی مانده است.
از قرن 19، رقابت قدرتهای اروپایی بر سر «کیک باشکوه آفریقایی» و منابع
طبیعی و انسانی غنی آن آغاز شد. هرچند استعمار بریتانیا در نیجریه رسما از
سال 1900 آغاز شد و تا 1960 طول کشید، ولی حضور آن در این کشور به سال 1800
بازمیگردد. شمال نیجریه زمانی خانه امپراتوری بورنو، پادشاهی هوسا و
خلافت سوکوتو بود که دوسوم منطقه را پوشش میداد. بریتانیا خلافت سوکوتو را
برای ایجاد منطقه «تحتالحمایه نیجریه شمالی» سرنگون کرد. کنترل خشن
بریتانیا بر همه داراییهای این مردم (از زمین و نیروی کار گرفته تا آداب و
رسوم) خشم و نفرت عمیقی میان آنها نسبت به بریتانیاییها و حاکمان محلی
وابسته به آنها به وجود آورد. بهدلیل همین خشم و بیاعتمادی در شمال
نیجریه، مسلمانان ایدههای غربی را پس زدند. به عکس در جنوب کشور، مبلغان
مسیحی بریتانیایی به موفقیتهای چشمگیری برای تغییر دین مردم به مسیحیت دست
یافتند. هماکنون در جنوب نیجریه حتی نامها و رسوم غربی رواج مشهودی
دارد. بریتانیا در جنوب کشور مدرسه، جاده و زیرساخت ایجاد کرد. در شمال
تلاشی برای توسعه زیرساختها دیده نمیشد؛ دستکم در ابعادی که در جنوب
کشور در جریان بود. با وجود چنین تفاوتهایی، شمال و جنوب نیجریه در سال
1914 توسط بریتانیا به هم پیوست و کشور واحدی تاسیس شد. نرخ فقر در شمال
نیجریه تا 80 درصد تخمین زده میشد.
نتیجه اینکه آنچه بوکوحرام در پی آن است یعنی عقبراندن فرهنگ و آداب مدرن، گرایشی ریشهدار است و یکشبه به وجود نیامده است.
اما این گرایش پس از استقلال در دهه 1960 میتوانست التیام پیدا کند، اگر
تنها چند سال پس از استقلال کودتای نظامی اتفاق نیفتاده بود. در این فاصله
کوتاه سازمانی شکل گرفته بود به نام «مافیای کادونا» که گفته میشد
تحتتاثیر روشنفکران، تاجران و کارمندان تشکیل شده و هدف آن پیشرفت منافع
شمال نیجریه بود. «مافیا» در این عبارت با معادل غربی آن متفاوت است.
کادونا شهری بود که از سال 1917 تا 1967 مرکز نیجریه شمالی بود. این سازمان
در نخستین دوره دولت آباسانجو به موفقیت خوبی رسیده بود و برخی اعضای آن
به سمتهای کلیدی در دولت رسیده بودند.
در هر صورت وجود این سازمان نشان میدهد که نخبگان شمال نیجریه واقعا نسبت
به نامساعدبودن شرایط زندگی ساکنان این نقطه از پس از استقلال کشور واقف
بودند.
اما از کودتای ژانویه 1966، این شرایط به تراژدی تبدیل شد. کودتا، نخبگان
شمال کشور را با سبعیت و خشونت درو کرد. در میان کشتههای کودتا میتوان به
ابوبکر تفاوا بالوا نخستین نخستوزیر نیجریه پس از استقلال اشاره کرد.
این فصل تراژیک از تاریخ نیجریه و نفرتی که متعاقب آن جوانه زد، زنگ خطر
برای مشکل بزرگتری را به صدا درآورد: حاشیهایشدن مسلمانان پس از استعمار
بهلحاظ سیاسی و اقتصادی. مانند دیگر کشورهای استعمارزده آفریقایی،
مسلمانان از نهادهای جدید آموزشی که مبلغان مذهبی مسیحی راه انداخته بودند
احتراز کردند. آنها نمیخواستند فرزندانشان تحتتاثیر مسیحیها باشند و
ترجیح دادند آنها را در خانه نگه دارند یا به مدارس مذهبی سنتی بفرستند.
کار به جایی رسید که حتی مردم این منطقه «واکسیناسیون» فرزندانشان را پس
زدند.
نتیجه این شد که فاصله میان مسلمانان نیجریهای و هموطنانشان از سایر
ادیان دهان باز کرد و عمیقتر از پیش شد. مسیحیها پستهای دولتی و مشاغل
کلیدی را انحصاری کردند. در این زمان موانعی که مسلمانان باید به آنها غلبه
میکردند روزبهروز بیشتر و چالشیتر میشد. مدارس دولتی سکولاری که به
روی آنها باز بود کم و پراکنده بود. بنابراین تعجبی ندارد که بوکوحرام به
سادگی میتواند جوانان مسلمان را جذب کند. سالیان سال بیثباتی، فقر و
حاکمان فاسد (به گواهی سازمان شفافیت جهانی، نیجریه امروز به ریاستجمهوری
گودلاک جاناتان، یکی از فاسدترین کشورهای دنیاست) نسلی از جوانان بیهدف و
بیآتیه بهجا گذاشته است. براساس آمار بانک جهانی نرخ فقر در نیجریه 46
درصد است. اما نرخ فقر و بیکاری و کمبود زیرساختهای آموزشی در شمال این
کشور بسیار بیشتر از این رقم باید باشد. در چنین شرایطی بوکوحرام با وعده
غذا و پولی ناچیز جوانان را با خود همراه میکند.
یکی از کارهایی که مافیای افسانهای کادونا میتوانست انجام دهد، کاهش این
عدمتعادل بود. به ویژه با افزایش فرصتهای آموزشی برای کودکان شمالی.
مثلا از طریق بورسیهکردن آنها و ایجاد تعادل در دسترسی به مشاغل دولتی.
رسیدن به این هدف با میراثی که از دوران استعمار و پس از آن مسلمانان را به
حاشیه رانده است، چندان آسان نیست. برای درک دشواری راه، کافی است به
وضعیت سیاهپوستان آمریکایی نگاه کرد که تبعیض علیه آنها به گستردگی تبعیض
در نیجریه نیست ولی سالها پس از لغو قوانین تبعیضآمیز هنوز نتوانستهاند
به جایگاه دیگر هموطنانشان برسند.
اما از سوی دیگر، جنبشهای تندرو نیز باعث به حاشیه راندهشدن بیشتر
میشود. تصور کنید چقدر طعنهآمیز است که پس از قرنها استعمار و نیمقرن
پیش از استقلال، گروهی تندرو هنوز هدفشان جلوگیری از آموزش مدرن باشد. اگر
این گروه به هدفش در شمال نیجریه برسد نتیجه آن تنها محرومیت بیشتر و شکاف
بیشتر با جوامع جنوب کشور است.
چرا غرب به ماجرای بوکوحرام علاقهمند شده است؟
اما به نظر میرسد ماجرا ابعاد دیگری هم داشته باشد. بهویژه وقتی به نحوه
شکلگیری دیگر گروههای اسلامگرای تندرو و حمایت مالی از آنها نگاه
میکنیم. چیزی که در آن شک نداریم این است که مثلا القاعده و طالبان
بهعنوان بزرگترین و پرنفوذترین گروههای اسلامگرا، با حمایت غرب و
بهویژه آمریکا در مقابل نفوذ شوروی در کشورهای اسلامی به وجود آمدند. سوال
اینجاست که آیا انگیزههایی که در آن زمان باعث میشد غرب از نیروهای
اسلامگرا پشتیبانی کند، محدود به همان زمان بود یا اکنون نیز میتوان به
وجود چنین حمایتهایی ظن برد؟ شواهد و مدارک نشان میدهد «جنگ علیه
تروریستهای اسلامگرا» که پس از حمله 11 سپتامبر 2001 به واژهای متداول در
ادبیات سیاسی مقامات غربی تبدیل شد، روی دیگری هم دارد.
کمی پس از اینکه بوکوحرام دهها دختر نوجوان را ربود، باراک اوباما
رییسجمهور آمریکا پیشنهاد کرد برای یافتن آنها به دولت نیجریه کمک کند. بر
اساس گزارش رسانههای آمریکا این کمک، نظامی نیست بلکه اطلاعاتی و تجسسی
است. اوباما پیش از آن گفته بود آدمربایی شاید سرانجام جامعهجهانی را
برای ازمیانبرداشتن بوکوحرام، بسیج کند. در اکتبر 2013 آمریکا بوکوحرام را
در فهرست گروههای تروریستی قرار داده بود.
در سال 2012، اوباما با استناد به «قطعنامه اختیارات جنگ» تعداد نظامیان
آمریکایی در نیجریه را افزایش داد. ژنرال دیوید رودریگز فرمانده ارتش
آمریکا در آفریقا (آفریکام) در آن زمان میگفت بوکوحرام نیجریه، کامرون،
نیجر، مالی و چاد را تهدید میکند. او میگفت آمریکا باید برای مقابله با
این تهدید و همچنین تهدید القاعده نیروهای بیشتری در آفریقا داشته باشد.
در همین سال «تریبون نیجریه» گزارش داد که ردپای تاسیس بوکوحرام در
بریتانیا و عربستان سعودی دیده شده است. بهویژه از «صندوق المنتدی» که یک
سازمان خیریه بریتانیایی است و برای کشورهای جهانسوم غذا و امکانات آموزشی
فراهم میآورد. در سال 2005، «مرکز سیاست امنیت» گزارش داد که المنتدی در
حقیقت نقش عمدهای در رواج سلفیگری در نیجریه داشته است. براساس این گزارش
«المنتدی به روحانیان نیجریهای پول میدهد تا در دانشگاههای سعودی تحصیل
کنند همچنین در نیجریه شبکهای از مدارس و مساجد مروج سلفیگری تاسیس کرده
است» در پاکستان هم مدارس مشابهی توسط CIA تاسیس شد. این مدارس را عربستان
سعودی و چند شبکه خیریهای حمایت مالی میکردند. «فیل گاسپر»، نویسنده و
محقق سوسیالیست مینویسد: « بین سالهای 1982 تا 1992، حدود 35 هزار مسلمان
تندرو از 43 کشور اسلامی در خاورمیانه، آفریقای غربی و شمالی، آسیای مرکزی
و شرق دور در این مدارس شستوشوی مغزی شدند» سرانجام از دل اینها القاعده و
طالبان زاده شد.
علاوه بر این بوکوحرام بهطور غیرمستقیم از طریق ناتو و به وسیله مزدوران
القاعده در لیبی مسلح شده است. ابو مصعب عبد الودود، رهبر القاعده لیبی در
مصاحبه با الجزیره گفته بود این سازمان برای بوکو جرام در نیجریه سلاح تهیه
میکند. از طرف دیگر اسنادی وجود دارد که القاعده لیبی و گروههای
اسلامگرای دیگر در جنگ لیبی در سال 2011 از ناتو سلاح دریافت میکردهاند.
مساله دیگر این است که بوکوحرام و القاعده لیبی نسبت به «چین» تهدید
کوچکتری به شمار میروند. آنطور که «تیموتی الکساندر گازمن» میگوید
«برنامه ایالاتمتحده آمریکا و فرانسه این است که هر طور شده جلو نفوذ
اقتصادی و سیاسی چین را در مقابل دولتهای بیاراده آفریقایی بگیرند»
نیجریه سیزدهمین کشور تولیدکننده نفت در جهان است. علاوه بر این غرب آفریقا
معدن غنی زمینهای زراعی، قلع، گاز طبیعی، روی و سرب هم هست.
گازمن زمانی که رییسجمهور جدید چین تازه روی کار آمده بود، نوشت: «ایالات
متحده آمریکا و فرانسه میخواهند مطمئن باشند که رهبری جدید چین روابطش را
با کشورهای ثروتمند آفریقایی (که در گذشته خوب پیش میرفت) ادامه نخواهد
داد. «جنگ علیه ترور» در این قاره به بیثباتی انجامیده و منافع اقتصادی
چین را تهدید میکند. ماموریت «آفریکام» با نام جنگ علیه تروریسم درصدد
ایجاد جنگ است؛ جنگی که منافع کشورهای مذکور در گرو آن است»