فرارو- ويليام فاكنر- "باید به خود بیاموزند که ننگی پستتر از ترسیدن نیست. من از پذیرفتن انقراض انسان سرباز میزنم. انسان، تنها بدان سبب که پایداری میکند، جاودان خواهد بود. اعتقاد من بر این است که انسان نه تنها پایدار خواهد ماند، بلکه پیروز خواهد شد. انسان جاوید است، نه بدان سبب که در میان مخلوقات تنها صدایی پایانناپذیر دارد، بلکه دارای روح است. روحی که سرچشمه مهربانی و پایداری است."
به گزارش فرارو، ويليام فاكنر در سال 1897 در میسیسیپی و در خانوادهای از فرمانداران ايالتهاي جنوبي آمريكا زاده شد. دوره کودکی را در محیط خانوادگی در آکسفورد، در ایالت لافایت و در میان آداب و سنن کاملاً جنوبی، تحت نفوذ اعتبار جد بزرگش کلنل فاکنر گذراند.
در آغاز جنگ جهانی اول، تحصیلات دانشگاهی را ناتمام گذارد و در یکی از بانکهای آکسفورد به کار پرداخت، پس از آن به نیروی هوایی کانادا وارد شد و پس از جنگ دوباره به آکسفورد بازگشت و در دانشگاه میسیسیپی به تحصیل ادامه داد.
فاكنر برای امرار معاش به شغلهای گوناگون مانند نقاشی ساختمان و توزیع نامه در دانشگاه مشغول شد. در همان زمان در نشریههای دانشجویي اشعار و مقالههایی انتقادی از او منتشر شد.
در نوامبر 1919 دانشگاه را ترک کرد، به نیویورک رفت، در یک کتابفروشی كار گرفت و پس از امتحان كردن شغلهای مختلف، دیوانی به خرج خود در 1924 با عنوان "فاون مرمرین" منتشر كرد. در خلال سال هاي 24 تا 29 ويليام فاكنر در سفري به كوتاه به اروپا با محافل ادبي آن دوران آشنا شد. اولين رمانش با نام "مواجب سرباز" را منتشر كرد كه اقبال چنداني نيافت. در سال هاي بعد نيز دو داستان ديگر با نام هاي "پشه ها" و "سارتوريس" نيز از او چاپ شد.
سال 1929 از راه رسيد. سالي بزرگ كه قرار بود "خشم و هياهو" نوشته شود. "خشم و هياهو " فساد نهفته در سرزمین هاي جنوب وصف ميكرد. توجه چند منتقد ادبی جلب شد، اما از نظر تجاری، لقمه دندان گيري براي فاكنر به ارمغان نياورد.
در پايان همين سال با دوست دوران کودکیش ازدواج کرد. شغلش نگهبان شب در مرکز برق دانشگاه بود. شبزندهداری اين دوره زايش پنجمین رمان با نام "در حالی که جان میکنم" را در پي داشت.
سال 1931، سال شهرت و اعتبار براي فاكنر بود. "حریم" برای او شهرت، موفقیت و پول را به ارمغان آورد. "حریم" داستان هولناک، قتل، تجاوز و کشتار بدون محاکمه است که صراحت و صداقت فاکنر در بیان جنبههای ناپاک جامعه در آن به حد کمال رسیده است.
در همین سال داستان "روشنایی در ماه اوت" را منتشر كرد، سرگذشت تأثرانگیز دختر بارداری در جستجوی مرد خود!
فاکنر در جنوب امریکا که مالکیت و بردهداری در آن بیش از منطقههای دیگر رواج داشت، انحطاط جامعه را درک میکرد و از این انحطاط، آزارش ميداد. دهشتی که دورنمای زندگی در امریکا در او بوجود آورده بود، در همه آثارش به تصوير كشيده شده است.
فاکنر در آکسفورد خانه زیبایی و در حوالی آن مزرعهای خرید و از آن پس وقت خود را میان ادبیات، شکار و امور مزرعه صرف کرد. صبحها نویسنده بود و عصرها شریفزادهای جنوبی در میان خانواده بزرگ خویش.
"فاکنر" بیشتر عنوان مزرعهدار را میپسندید تا نویسنده را! در آن خانه بود که فاکنر آثار فراوان دیگری خلق کرد، آثاری داستانی که بیشتر آن سرگذشت همین منطقه آکسفورد (جفرسون) را حکایت میکرد، از آن جمله است این داستانها: "آبشالوم! آبشالوم!"(1936)، "تسخیرناپذی"(1938)، "نخلهای وحشی" (1939)، "دهکده" (1940)، "دعای آمرزش برای یک راهبه" (1950)، "تمثیل" (1954)، "شهر" (1957).
آخرین رمان فاکنر با عنوان "جیببرها" در ژوئن 1962 انتشار یافت و نویسنده خود در ششم ژوئیه همین سال در آکسفورد بر اثر حمله قلبی در گذشت.
فاکنر در 1950 به دریافت جایزه ادبی نوبل و در 1954 به دریافت جایزه پولیتزر دست يافت. مردی کمحرف که هرگز از ادبیات حرف نمیزد ولي توانست بزرگ ترين آثار داستانی را در ادبیات معاصر امریکا خلق کرده است.
"هیچ نبردی فتح نمیشود حتی درهم نمیگیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش میکشاند و پیروزی، خیال باطل فیلسوفها و احمقهاست."