فرارو- زهرا فدایی- من دانشجوی علامه بودم. دانشجوی همان دانشکده سرسبز ادبیات که از پژوهشهای علمیاش گرفته تا محفلهای شعر و تحصنهای سیاسیاش همه اعتبار داشت. وزن داشت؛ تأثیر داشت. استادانی داشت پرآوازه که دیدارشان هم، افتخار ما بود چه رسد به شاگردیشان. استادان دیگری هم بودند نه آنقدرها معروف ولی به حق، شایسته. بر سر در ورودی دانشکده حک شده بود: «آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند، برابرند!»
ما بودیم و دانشکدهای پر نشاط. حیاط محل مناسبی بود برای دور هم نشستن و از هر دری سخن گفتن. بسیج داشتیم؛ انجمن اسلامی داشتیم؛ انجمن علمی داشتیم. انتخابات برگزار میکردیم و مجله در میآوردیم. از همه مهمتر درس میخواندیم؛ میخواندیم چون علامه جای درسنخوانها نبود. جای تحقیقهای آبکی و نمرههای زورکی نبود. ممکن بود سلفها خلوت شوند ولی کتابخانه همیشه شلوغ بود.
این همه بود تا اینکه ...
با روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد شرایط تغییر کرد. نجفقلی حبیبی، رئیس محبوب دانشگاه علامه با تودیع همراه توهین برکنار شد. و کرسی ریاست دانشگاه تقدیم شد به صدرالدین شریعتی.
من فارغالتحصیل شدم و ندیدم رئیس جدید چه بر سر دانشگاه آورد. اما شنیدم که غاز سنگی وسط حیاط دانشکده را سر برید. شمشادها را کوتاه کرد. استادها را یکی پس از دیگری بازنشسته یا اخراج کرد. همه کار و همه کس رفتند زیر ذرهبین. میگفتند دانشگاه، پادگانی شده برای خودش.
چه دانشجوها که ستارهدار نشدند و برایشان حکم تعلیق یا اخراج نیامد. محرومیت از تحصیل و تدریس بالاخره یک عده را مجبور کرد بار و بندیلشان را جمع کنند و راهی دانشگاههای آن ور آب شوند.
تئوری حذف مخصوص استادان و دانشجوها نبود؛ همین شیوه در مورد درسها و رشتهها هم پیاده شد. تدریس بعضی کتابها ممنوع شد. تعدادی از گروههای آموزشی به کلی منحل شدند و در بعضی رشتههای اتفاقاً مهم، دیگر دانشجویی پذیرش نشد.
رئیس جدید مرد احضار و اخراج و حذف و تعلیق بود؛ مرد پاک کردن صورت مسئله. گاهی هم قرعه حذف به نام حامیان پیشین خودش میافتاد. مثل مهدی طیب؛ همان استاد گروه معارف که در جلسه تودیع حبیبی، فریاد میکشید او مرتد است و باید اعدام شود.
طیب مخالف سرسخت حبیبی بود با این حال تا آخرین روز ریاست حبیبی اجازه داشت حرف بزند، مخالفت کند و تدریسش را هم انجام دهد. اما سه سال بعد، استاد عزیز معارف به دستور جناب شریعتی اخراج شد. دیگر نه توانست حرفی در دانشگاه بزند و نه به تدریسش ادامه دهد.
حجتالاسلام شریعتی از آن دست رؤسایی نیست که به نتایج به دست آمده در دوران ریاستش قانع باشد. او اکنون میخواهد مهرههای را طوری جابجا کند که بعد از رفتنش باز هم مجموعه به میل او پیش برود، میخواهد سنگی در چاه این دانشگاه بیندازد که هزار عاقل هم توان بیرون آوردنش را نداشته باشند.
آقای رئیس بعد از انتخابات بیست و چهارم خرداد فهمید به زودی برکنار میشود. بنابراین از تعطیلات تابستان بهره برد و بسیاری از استادان را بازنشسته کرد. در عوض ۱۰۰ نفر از دانشجویان دکتری، مدیران و حتی کارکنان دانشگاه را عضو هیأت علمی کرد. اقدامی آنقدر عجیب که شاید تنها از مدیری همچون شریعتی بربیاید و بس.
بسیاری از این اعضای جدید نه مدرک معتبر دارند و نه صلاحیت لازم. به این ترتیب دانشگاه علامه نه تنها نمیتواند به دوران طلایی و اعتبار علمی گذشته بازگردد بلکه بیش از این هم تنزل خواهد یافت.
آنچه تا امروز در دانشگاه علامه اتفاق افتاده و میافتد، جز خیانت چه نامی میتواند داشته باشد؟ آقای رئیس در هشت سال ریاستش اعتبار و تأثیرگذاری دانشگاه را زیر سؤال برده و حرمتها را شکسته است و اگر آخرین تیرش هم به هدف بنشیند دیگر نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.
خالی کردن دانشگاه ازاستادهای دارای اندیشه و جایگزین کردنشان با افرادی که حتی سواد لازم هم ندارند، مجموعهای خواهد ساخت که احتمالاً دیگر نمیتوان آن را دانشگاه نامید.
بعید است در مراسم تودیع جناب شریعتی کسی علیه او فریاد زند. ممکن است تقدیر هم بشود یا یک عده به به چه چه بگویند و از خدمات آقای دکتر تعریف و تمجید کنند. هر چه باشد با افول دانشگاههای معتبر راه برای دانشگاههایی گشوده خواهد شد که قرار است از این پس تأسیس شوند. پس دور از ذهن نیست اگر روزی دانشگاه آتی احمدینژاد، بهترین دانشگاه کشور معرفی شود.
من که فارغالتحصیل شدم اما ...
چه متن محرکی !
چه احساسات لطیفی !
چه ناقل امینی !
چه نظرات مشعشعی !
راستی شما جماعت همه چیز طلب اهل تحقیق هم هستید !!؟
تمام نظرات و منقولات این خانم به صرف اهنت به کسی که همفکرش نبوده قابل تاییده !!؟
... وای اگر از پس امروز بود فردایی !!
این نصیحت نه تنها اسکندر را که بعد از اسکندر ها را نیز بسیار مقبول بیفتاد