حاتم قادری به انتخابات اخیر از منظر انتقادی مینگرد. او این انتخابات را نشان خستگی همه گروههای حاضر در عرصه سیاست ایران میداند؛ از اصلاحطلبان گرفته تا اصولگرایان. بهدلیل همین خستگی، قادری رای مردم را یک رای مصلحتگرایانه، سلبی یا حتی ایذایی تعبیر میکند. به این معنا که ما برای عدم حضور یکی به دیگری رای میدهیم. همین نگاه است که او را از بسیاری متمایز میکند.
او در خوشبینانهترین حالت «گفتمان اعتدال» را چهرهای دیگر از ایده «مصلحت این است» میداند و خرداد ۹۲ را فاقد مولفههای اساسی «دوم خرداد» ارزیابی و برای تکرار این خرداد از تعبیر «خرداد خسته» استفاده میکند؛ «خرداد» مزایای انتخابات را نشان داده و «خستگی» مخاطراتش را بیان میکند. در نتیجه آنچه حاصل میشود تعلیق امور است، بهپردهرفتن شکافها و تنشها برای مدتی و آرامشی نسبی که از نظر قادری پایدار نخواهد بود: «به نظرم، توزیع مجدد قدرت چه به شکل قانونی و چه در حیات اجتماعی واقعیتی است که ما نیازمند آنیم».
آنچه در ادامه میآید گفتوگوی "شرق" است با حاتم قادری درباره موقعیت اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری ۹۲ و گفتمان «اعتدالگرایی» که گویی با جناح پیروز به سمت گفتمان مسلط حرکت میکند:
در روزهای اخیر همه از پیشبینیناپذیری جامعه ایران صحبت میکنند و آن را اتفاقی غریب میدانند، خیلی پیشبینیناپذیر است که بخشی از جامعه از سیاستهای هشتسال گذشته چه در عرصه داخلی و چه خارجی، خسته شده باشند و به سیاستهای نسبتا متفاوتتر آری بگویند؟
این مساله به این معنا پیشبینیناپذیر نیست. خود من این امکان را قایل بودم که آقای روحانی انتخاب شود. دلایلی نیز برای این امکان و تحلیل داشتم. نخست به خاطر شکاف میان دولت و نیروهایی که در گذشته حامی آن بودند دلیل دوم نیز به خاطر حضور دو فرد در انتخابات 92 بود؛ آقایان هاشمی و جلیلی. بهاينمعنا که حضور آقای جلیلی بخشی از جامعه را واداشت که به صورت واکنشی با قضیه روبهرو شوند. حذف آقای هاشمی این واکنش را موقتا پرهیزکارانه کرد. به عبارت دیگر، اگر هاشمی حذف نمیشد و جلیلی نیز حضور میداشت در آنصورت خروجی آرا به این شکل نبود. اگرچه هاشمی در آغاز شور و شوق فراگیری را برانگیخت اما ممکن بود در ادامه مورد تخریب گستردهتری قرار گیرد. زمانی که هاشمی از عرصه خارج شد، عملا امکان و احتمال تخریب نیروهای موجود نسبت به کاندیدایی که قابلیت رایآوری داشت بسیار تقلیل یافت. این اتفاق دوباره تبدیل به نوعی از مظلومیت شد که در آن سمت وجود دارد.
پس رای آقای روحانی را چگونه میتوان توضیح داد؟
من هیچ انتخاباتی را در این سالها ندیدم که در رای دادن یا ندادن میان اقشار طبقه متوسط و لایههای بالاتر تا این حد تردید وجود داشته باشد. تعداد زیادی از مردم زمانی بر این تردید غلبه کردند که حضور جلیلی در عرصه سیاسی ایران قطعی شد و از آن سو نیز هاشمی حذف شد. درواقع، به گمانم این رای در وهله اول یک رای ایجابی نیست بلکه یک رای مصلحتگرایانه است. به اين معنا که ما برای عدم حضور یکی به دیگری رای میدهیم. به این اعتبار نباید آرای ماخوذه را مستقل و مستقیم به نفع یک کاندیدا تفسیر کرد.
از سوی دیگر، این دوره از انتخابات میتوانست نشاندهنده این مساله باشد که چه بخشی از جامعه آمادگی دارد حتی بدون انتخابات خود را بیرون از قدرت رسمی تعریف کند. به عقیده من، این تردید و این رفتوبرگشتها میان بودن یا نبودن درون یک ساختار به چشم میخورد.
مضاف بر این، فشارهایی وجود دارد که شما نیز به آنها اشاره کردید، از جمله تحریمها و مسایل اقتصادی، به همراه برخی سیاستهای ناکارآمد که در این سالها خود را نشان داده است. اما در وهله اول من رای و میزان مشارکت را سلبی میدانم. در واقع اگر جلیلی نبود و هاشمی نیز فرصت حضور مییافت، در آنصورت باید منتظر واکنش جامعه و پیامدهای آن میبودیم. بنا نبود که هاشمی خود را در ادامه اصلاحات تعریف کند. هاشمی سنت و رسم خود را داشت. با چنین فرضی، اصلاحطلبان یا ناگزیر بودند از کاندایشان به نفع هاشمی صرفنظر کنند که موقعیت بسیار دراماتیکی پیدا میکردند یا مجبور بودند کاندیدایشان را حفظ کنند که به شکاف آرا میانجامید. از اینرو به نظرم بخشهایی از فعالان اصولگرا که مدافع حذف هاشمی از صحنه رقابت بودند، اشتباه کردند. در واقع حذف هاشمی و پذیرش جلیلی، از این منظر، اشتباه به نظر میرسد.
چرا اشتباه؟ آیا منظورتان این است که این کار با حضور حداکثری منافات دارد؟
جریاناتی از اصولگرایان تلاش برای حضور حداکثری را مشروط به تثبیت قدرت یکپارچه میدانند. به عقیده من، کاندیدای طیف راست بین دو، سه نفر در چرخش بود، ضمن اینکه این جریان قادر به تصمیمگیری نهایی نبود. یعنی حتی در طیف راست نیز شاهد یکپارچگی نبودیم. درواقع طیف اصولگرا، گمان میکردند اصلاحطلبان رای اندکی به دست میآورند اما اتفاقاتی رقم خورد که با تصورات آنها همخوانی نداشت. البته یک رییسجمهور اصولگرا با رای کمتر به نفع جریان غالب است. اما حتی یک رییسجمهور اصولگرا نیز با رای بالا دیگر مطلوب به شمار نمیآید چرا که تجربه احمدینژاد نشان داد رییسجمهوری با رای بالا میتواند دردسرساز باشد.
با این حساب پیروز نهایی را چه کسی میدانید؟
من پیروز نهایی را کسی نمیدانم. اجازه دهید کمی به عقب برگردیم و بحث را دنبال کنیم. زمانی که اصلاحطلبان در سال 84 رای کافی را به دست نیاوردند موجی از ترس و نگرانی در این جناح به وجود آمد. من در آن دوران گفتوگوها و سخنرانیهایی در این زمینه از جمله در دفتر تحکیم وحدت انجام دادم و تاکید داشتم که ما نباید تا این حد نگران باشیم چرا که در ایران امکان قدرت یکپارچه و متمرکزی که بر همه حوزههای فرهنگ و سیاست و اقتصاد سلطه یابد؛ وجود ندارد ولو اینکه تمنیاتش میان فعالان سیاسی وجود داشته باشد. این امر دلایل مختلفی هم دارد: از ساخت نهاد روحانیت و حوزههای علمیه تا فاصله میان قدرت و اقتصاد سیاسی و آرا و مساله جمهوریت و بسیاری مسایل دیگر. بر همین اساس، به هیچوجه بر این باور نبودم که وارد فاز و مرحلهای شدهایم که خسته و فرسوده است و دیگر امیدی برای برونشد، نخواهیم داشت. نکته این است که در بدنه سیاسی شکاف همواره وجود داشته و دارد.
پس ظاهر قضیه این است که آقای هاشمی و اصلاحطلبان برنده شدهاند. شاید به یک معنا درست هم باشد که این دو در یک ائتلاف پیروز شدند، اما اگر فکر میکنید که این پیروزی در جهت اهداف بلندمدت بوده، باید اذعان داشت که هیچکسی برنده نشده است. ما همچنان شاهد شکافهایی هستیم که البته در کوتاهمدت به حال تعلیق رفتهاند. به عبارت دیگر دوباره شاهد فضایی خواهیم بود که به دلیل درگیریهای متقابل به تعلیق امور دامن میزند. به همین علت بر تعبیری که این روزها در ذهنم شکل گرفته تاکید دارم: ما شاهد خردادی دیگریم، اما از نوع «خسته». اگر بر این باورید که خرداد 76 و اصیل به پیروزی دست یافت، میتوانید حدس بزنید «خرداد خسته» چه وضعیتی خواهد داشت.
این «خرداد خسته» چه مختصاتی دارد؟
به عقیده من، «خرداد خسته» عبارت است از اینکه چه اصلاحطلبان و چه اصولگرایان و ... همه خستهاند. همه دچار وضعیت سردرگمی و ضعف اعتماد به نفساند. اصلاحطلبان انرژی لازم، چیزی از جنس 76، را ندارند. در طیف مقابل، آنها که میکوشیدند با طراحی وضعیت، فضا را مهار کنند نیز امیدواری لازم را ندارند. ماجرا، حکایت نیروهایی است که در جامعه با هم درگیر شدهاند و همدیگر را به شدت خسته کردهاند و در دل این خستگی است که ما باید آینده خود را رقم بزنیم. وقتی تعبیر «خرداد خسته» را به کار میبرم، «خرداد» مزایای انتخابات را نشان میدهد و «خستگی» مخاطراتش را و به گمانم هر چه پیش میرویم به سمت «خستگی»اش رفتهایم.
فرجام این «خستگی» چیست؟
چیزی که باید در این سیوچند سال میآموختیم و نیاموختیم (و البته ریشه در دروه قبل از انقلاب دارد) همان چیزی است که در غرب وجود دارد، در غرب با نهادینهشدن قدرتهایی روبهروییم که قدرت را در قالب آزادی، آزادی اخلاق، مطبوعات، رسانهها و ... مهار میکنند. در ایران قدرتهای نهادینه یکدیگر را مهار نمیکنند و تنها چالشهای نهادینهشده در دل جامعه و روندی که طی میکنیم میتوانند تا حدودی همدیگر را مهار کنند. به اين معنا به یک وضعیت تعلیق در تصمیمگیریهای اساسی میرسیم.
با این توصیف، پیشبینیهایی را که این روزها درباره نهادسازی و گرایش به احزاب و مثلا پا گرفتن دوم خردادی دیگر مطرح میکنند، چگونه ارزیابی میکنید؟
شاید بتواند شکل گیرد، اما در گرهگاههای جامعه ما نمیتواند کاری از پیش ببرد و دوباره تعلیق رخ میدهد. در دوم خرداد 76 شعارهای اصلی، جامعه مدنی و آزادی بود، آیا امروز شعار دولت جدید نیز همین است؟ مسالهای که آقای روحانی عنوان کرد این بود که من هم با آقای هاشمی و هم با آقای خاتمی کار کردهام پس آرای هر دو را به من دهید. ولی تاکنون خودش را متعهد به جامعه مدنی، آنچنان که در گفتمان 76 مطرح میشد، نمیداند.
بنابراین، آیا میتوان گفت انتخابات اخیر رجعت به دوران سازندگی است تا بازگشت به دوم خرداد؟
به نظرم همینطور است. در این زمینه، نکتهای در ذهنم شکل گرفته بود که انتخابات ما با انتخابات آمریکا مشابهتهای زیادی دارد. در آمریکا نیز همچون ایران اقتصاد حرف اول را میزند، اما با دو تفاوت: در آمریکا اقتصاد در دل آزادی و جامعه مدنی شناور است و در ایران بیشتر فشارها بر اقتصاد وارد میشود. دوم اینکه، در آمریکا اقتصاد به طور مرتب در تعامل با عرصه جهانی است، حال آنکه در ایران با یک اقتصاد ناکارآمد روبهروییم. به یک معنا به نکته درستی اشاره کردید؛ بازگشت دوباره به دوره سازندگی اما با اقتدار کمتر و آمیزهای از شعارهای دوم خرداد که در سایه بوده و بیخطر است. اما مابقی مسایل نظیر توزیع مناسب قدرت، نهادینهشدن جامعه مدنی و آزادی و ... همچنان در تعلیق باقی میماند.
برخی از اصلاحطلبان تاکید دارند که برنده انتخابات اخیر جایی ایستاده است که عملگرایان دو جریان رقیب را به یکدیگر نزدیک میکند. از اینرو استفاده از جایگاه فراجناحی، یعنی نقطهای که همه تقابلها به تعادل میرسد. آیا رسیدن به این نقطه ممکن است؟
به نظر چنین نمیرسد. البته گمان نکنید که بحث اعتدال مربوط به گفتمان امروز است. اگر به خاطر داشته باشید در دوران دوم آقای خاتمی نیز این گفتمان مطرح شده بود. اما در آن دوره اعتدال به چه معنا بود؟ آنها بر این باور بودند که تندرویهایی در جامعه در حال شکلگیری است و بناست این گفتمان در مقابل این جریان قرار گیرد. درحالی که به علت کاستیهای موجود، همین آزادی محدود مدنظر اصلاحطلبان نیز واکنشها را بر میانگیخت.
اما امروز وقتی صحبت از اعتدال میکنند باید دقیقا مشخص شود اعتدال در برابر چه مسایلی؟ چه تندرویهای نباید وجود داشته باشد. اگر بناست اعتدال در حوزه اقتصاد شکل گیرد، گمان نمیکنم در زمان آقای روحانی شاهد اتفاق خاصی باشیم. من اقتصاددان نیستم و نکاتی را بیان میکنم که ممکن است از سوی بسیاری از کارشناسان با انتقادهایی روبهرو شود.
اما استدلال من بر مبنای چند دلیل است؛ نخست اینکه اقتصاد ما در گرو تعامل با خارج، انرژی هستهای و سیاستهای منطقهای است. به این معنا که ما نمیتوانیم یک اقتصاد ابتدا به ساکن از درون داشته باشیم. دوم اینکه فکر نمیکنم دولت آقای روحانی بتواند به راحتی از قطبهای بزرگ اقتصادی فعال در جامعه، خلع قدرت کرده یا عبور کند یا موفق به مهار آنها شود. به گمانم دولت آقای روحانی در بهترین حالت فقط میتواند تا حدودی به دغدغه اشتغال اقشار جامعه کمک کند.
تکرار میکنم نخست باید تعامل خارجی شکل گیرد که دولت جدید با مقاومتهایی مواجه خواهد شد. همچنین باید کمی آسیبهای خرده بورژوازی و اقشار زیردستتر خود را التیام بخشد. به عقیده من در اینباره تا حدی، توان انجام این کار را دارد، اما این مساله هم چندان نیست که خرسندی این اقشار را به ارمغان آورد. در جامعهای که مصرفگرایی لجامگسیخته بیداد میکند و اتفاقا همان قطبها به این امر دامن میزنند، وقتی حتی برای مدتی از فشارهای اقتصادی کم شود مردم احساس خواهند کرد که نفس میکشند، اما آیا به واقع چنین است؟ سیاستهای اقتصادی دولت جدید، سیاستهای کامیاب و بلندمدت نخواهد بود. بر همین اساس گمان نمیکنم در زمینه اقتصادی نیز شاهد اعجاز عجیب و غریبی باشیم. تنها با اندکی التیامبخشی سر و کار خواهیم داشت
آیا این مساله به شخص روحانی و دولت او بر میگردد یا به جایگاه رییسجمهور، صرفنظر از شخص آن؟
انتظارات از رییسجمهور با امکانات او همخوانی ندارد و اگر رییسجمهوری نیز از همان ابتدای کار با شعار «اعتدال» وارد شود نمیتواند کاری از پیش برد. البته مقصود این نیست که رییسجمهور باید شعار رادیکال و افراطی سر دهد، بلکه او با چنین شعارهایی موجب میشود از همان آغاز، تمام موانع را بپذیرد. از اینرو، نه تنها در حوزه اقتصادی بلکه در حوزه جامعه مدنی و غیره نیز از اساس دچار شعارزدگی میشود.
آیا گفتمان فراجناحی در ایران کارساز است؟
باید مشخص کرد مشکل ما چیست که بناست امروز گفتمان فراجناحی آن را حل کند و در جامعه مجال صحبت یافته است. باید دقیقا مشخص کرد، ریشه مشکلات ما اقتصادی است یا سیاسی یا دیپلماتیک یا فرهنگی، که یک نفر ایستاده و میگوید هر دو طرف را میفهمم. برخی شکافها با جریان «اعتدالگرایی» و گفتمانهای مشابه حل نمیشود باید ریشههای آن را بررسی کرد. به نظرم، توزیع مجدد قدرت چه به شکل قانونی و چه در حیات اجتماعی واقعیتی است که ما نیازمند آنیم. حل واقعیتهای اجتماعی و قانونی نظیر جامعه مدنی و تعامل با خارج و از این دست مسایل با «گفتمان اعتدال» دشوار است. در عرصه سیاست، «گفتمان اعتدال» معضل دیرینه تاریخ ماست. از جبهه ملی تا خود آقای خاتمی که مشی فراجناحی را برگزیده بود از این معضل رنج میبردند. در ایران به جای سیاسیون فراجناحی، به افرادی نیاز داریم که خط خودشان را مشخص کنند اما حرمت مخالفان را نگاه دارند و به آنها نیز فرصت بازیگری دهند.
در غرب شاهدیم که احزاب بایستی ضامن شعارها و رفتارهای انتخاباتی کاندیداها باشند و اگر حزبی نتواند برنامههایش را پیش برد بیاعتبار خواهد شد و در انتخابات بعدی نیز رای لازم را کسب نمیکند. اما در ایران افرادی چهره میشوند و به جهت اینکه چهرهشدن ایشان موجه باشد، در آغاز با طیفی از شعارها و مطالبات میآیند، درحالیکه ضمانتی برای تحقق آنها وجود ندارد. به عنوان مثال، امروز هیچ جریانی حاضر نیست سیاستهای آقای احمدینژاد را به عهده گیرد، زیرا حزبی پشتسر او نیست. در حالی که احزاب باید از سویی، ایدهها و برنامهها را تدوین کنند و ضمانت آنها را نیز به عهده گیرند و از سوی دیگر، با تشکیل کابینه سایه نقد عملکرد دولت را نیز صورت دهند. در همین راستا از مثالی استفاده میکنم که شاید چندان به مذاق اصلاحطلبان خوش نیاید؛ فرض کنید به نحوی تخیلی و تنها در ذهنمان بتوانیم سابقه آقای احمدینژاد را از 84 تا 90 حذف کنیم، با این حساب او میتوانست کاندیدای مناسبی برای اصلاحطلبان باشد. اما آیا این گروه حاضر است عهدهدار چنین شخصی شود؟
مرادم این نیست که بگویم احمدینژاد اصلاحطلب است، بلکه قصدم روشنساختن این مساله است که چون ضمانتهای سیاست وجود ندارد پس اشخاص بازیگری میکنند و ممکن است چرخشهای متناوبی صورت دهند. این چرخشها میتواند به شخصیت کاندیدا یا خلأ قدرتی که وجود دارد یا الزاماتی که جامعه و اقتصاد و سیاست بر آن تحمیل میکند وابسته باشد. حال امروز نیز، مساله دوباره تکرار میشود. چه کسی میتواند نسبت به شعارهایی که آقای روحانی سر داد و شور و شوقی در میان بخشی از جامعه ایجاد کرد و به عقیده من یک رای مصلحتی به دست آورد، متعهد باشد؟ اگر او بعدها بگوید مصلحت همین بود، در آنصورت میتوان گفت اعتدال چهرهای دیگر از «مصلحت این است» خواهد بود. و زمانی که صحبت از «مصلحت این است» میشود، بدان معناست که چیزهایی وجود دارد که شما نمیفهمید، پس بهتر است سکوت کنید.
به نظرم نام این فرایند بههیچعنوان سیاست نیست. چنین رفتار سیاسی مناسب عصری است که به عنوان مثال بناست با استعمار مبارزه شود، نظیر کاری که جبهه ملی برای جلوگیری از شکلگیری شکاف در جامعه کرد. اما زمانی که بناست جامعه را اداره کنید باید شکافها برجسته و متعین و قانونی شود. نباید شکافها را با شیوههای کدخدامنشی یا به هر نحو دیگری پوشاند.
آیا میتوان «خرداد خسته» را نام دیگری خواند برای دوم خرداد ولی بدون هرگونه رادیکالیزهشدن؟
به عقیده من جناحهاي اصلی قدرت، موافق آقای روحانی نبودند به همان تعابیری که در ابتدای گفتوگو دنبال کردیم. اما موافقنبودن با او به معنای مخالفت با او هم نیست، بلکه روحانی کاندیدای ارجح ایشان نبود. از آنسو، ، اصلاحطلبان در دل جامعه ــ منظورم عمدتا بخش اجتماعی و فرهنگی است ــ از باب مصلحت و عدم انتخاب کاندیدای دیگری رای دادند.
من به حق، اصلاحطلبان را درک میکنم. آنها در محاسباتشان اشتباه کردند و دولت احمدینژاد را همارز «فاجعه» تلقی کردند و چون دیگر امکان بازگشتی وجود ندارد قصد داشتند خود را در این میان حفظ کنند تا آیندهای از راه برسد، اما این حفظکردن به قدرت تبدیل شد. و حال ماندهاند با این قدرت چه کنند. شما به طیفی از اصلاحطلبان نمیتوانید بگویید تا بیستسال آینده به سمت قدرت رسمی و دولتی نروند و تنها به فکر کادرسازی و نهادسازی و غیره باشند. زیرا آنان تاب تحمل این وضعیت را ندارند.
برخی بر این باورند در شرایط کنونی حتی امکان کادرسازی و نهادسازی هم ممتنع است. بنابراین قصد دارند از طریق گشایش فضای سیاسی امکان نهادسازی را در جامعه فراهم کنند.
من بر این باور نیستم. به نظرم در ایران هالهای از قدرت و نوعی شیفتگی به این هاله وجود دارد که اغلب افراد را میبلعد. در واقع، قدرت در ایران حالتی اسطورهای دارد. شما زمانی میتوانید از قدرت افسونزدایی کنید که آن را وارد سیاستهای رقابتی متعین، قانونی، روشن و شفاف کرده باشید. طرحی که حجاریان نیز مطرح کرد اما عملی نشد. اکثر اصلاحطلبان نمیتوانند با قدرت وداع کنند. آنها میخواهند خود را در قدرت حفظ کنند و در صورت لزوم به دیگران هم بقبولانند شرایط چنان که تصور میکنید بد نیست.
اما نکتهای هم به نفع اصلاحطلبان بگویم؛ زمانی که شما تشکیلاتی دارید و وارد بازیهای سیاسی میشوید ناگزیرید در تصمیمگیری و مداخلات سیاسی نقش داشته باشید. اگر مدام بر نقشنداشتن خود در بازیهای سیاسی تاکید کنید مردم سراغ آلترناتیوهای دیگری خواهند رفت.
بدینمعنا اصلاحطلبان تنها میتوانند جویباری را شکل دهند و آقای روحانی نیز به فروکش کردن موقتی تنشها کمک کند، نه چیزی بیشتر. زیرا با موانع جدی مواجه است. با اینهمه، نکته اینجاست که همه طرفین بازی خستهاند. اینبار هم انتظار پیروزی روحانی نمیرفت. با اینحال، روحانی گرچه لبخند میزند اما خاتمیِ خسته است و موج هم موج 76 نیست؛ تنها جویبارهایی است که شاید امکان عریضکردن خود را داشته باشد یا نه، اما این بحث دیگری است.
آیا اصلاحات فقط از درون صندوق میگذرد یا نه؟
اگر اصلاحطلبان مدعی پیروزیاند باید مشخص شود که به چه معنا پیروز شدهاند؟ آیا شعارهای آنان پیروز شده یا کاندیدایشان؟ یا پیروزی بدین معناست که مردم با یک رای سلبی کاندیدای خاصی را کنار گذاشتند و به کاندیدای دیگری روی آوردند؟ صندوق به ما میگوید شکاف همچنان پابرجاست. وقتی صحبت از ظرفیت صندوق میشود، باید هرکه تمایل دارد در این فرایند شرکت کند و هر کسی ایده خود را در انتخابات شناسایی کند و تمایلات و مناسبات خود را با صندوق به شکل شفاف مشخص کند، تا صندوق، آینه مناسبی از آرا باشد. اما صندوق ما بیشتر شبیه به چیزی است که باید تفسیر شود.
به عنوان سوال آخر، در مجموع ارزیابیتان از روند اتفاقات چیست؟ آیا تاثیری بر وضع موجود خواهد داشت؟
این سوال بسیار خوب و در عین حال پیچیدهای است. بسته به اینکه تاثیر مثبت و منفی بر وضعیت را چگونه تعریف کنیم، پاسخ متفاوت خواهد بود. به عقیده من، اگر نیروهای اصلاحطلب و تحولخواه به لحاظ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بتوانند خود را مقداری بازسازی کنند مثبت است. اما اگر گمان میشود با این دولت میتوان مسیری هموار و طولانی طی کرد، این وهم است و ناشدنی.
از این منظر، چهبسا اگر بنا باشد در طول این دولت به تبع اتفاقات ناخواسته گذاری رخ دهد، بتوان بهتر عمل کرد. شما با مجموعهای از هدفگذاریها مواجهید که مثبتبودن را باید در قیاس با آنها سنجید. برخی از آنها برآورده میشوند و برخی خیر. اهدافی که برآورده میشود به خاطر فرایند فعالیتها و نحوه انتخاب است نه فرایند کسی که انتخاب شده است. یعنی برخاسته و نشاتگرفته از فرد منتخب نیست. بر همین اساس برخی از پیامدهای انتخابات 92 میتواند مثبت باشد و برخی منفی.
صرف نظر از این مساله، در فضای تعلیق نهایتا کفه ترازو به نفع کدام نیرو سنگینی میکند؟
گمان نمیکنم بتوان بر تعارضها غلبه کرد. به همین دلیل، اینگذار شاید بتواند اندکی به توانِ برونشد ما کمک کند. به نظرم در این برونشد حتی دولت احمدینژاد سهم زیادی دارد. او بسیاری از توهمات را فرو ریخت و بر همین اساس، معتقدم نباید از دولت احمدینژاد نگرانی زیادی پیدا میکردیم. شکافها پوشاندنی نیست و تعارضها قابلیت حل ندارند و ما باید با دید دیگری به این مساله بنگریم. به جای اصرار بر «گفتمان اعتدال» و پرداختن به وضعیت موجود در کوتاهمدت، روشنفکران باید نقش دیدهبان حوزههای وسیعتر و افقهای گستردهتر را بر عهده گیرند و نوعی موقعیتبندی فراتر از لحظه حال را در ذهن خود ترسیم کنند.
همه ايرانيان كه به وطن خودشان عشق مي ورزند با تمام وجود و اميد به جناب آقاي دكتر روحاني راي دادند چرا كه يكبار ديگر به فردي كه حرفها و درد دلهاي مردم را فرياد ميزد فرصت دادند. اميد است اميد مردم نااميد نگردد كه چرا كه خود اقاي روحاني در نشست با طلاب و روحانيون اعلام كرد چه بخواهيد چه نخواهيد هر كاري كه ما ميكنيم به پاي روحانيت نوشته مي شود. ممكن است در صورت نااميدي و ياس مردم اين فرصت را به كس ديگري بدهند.
مگه نمیگیم شهدا الگوی ماها هستن. مگه نمیگیم همه گرفتاری هامون واسه دوری از رفتار شهداس.
خب، تا حالا واسه تبلیغشون چه کارایی کردی؟ مثلا تو خونه یا وبلاگ یا ...؟