bato-adv
کد خبر: ۱۴۰۳۳۷

بچه‌ی ناقص الخلقه‌ی تئاتر ایران

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۲ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۱
                               این مطلب را خانم سحر دریاب برای فرارو ارسال کرده است



نفهمیدیم این بچه ی ناقص الخلقه ی تئاتر ایران، چه بلایی سرش اومد و چه بلاهایی میاد، بچه ای که هنوز دست و پا در نیاورده حرف می زنه، حرف می زنه که چه عرض کنم، سمفونی 40 موتسارت رو با دهن می زنه.

اخیراً هم که کارش کشیده به مارک و مارک بازی و راه رفتن های فشنی و اطوارهای گلزاری شده‌ی آلن دلون.

سینمای تازه متولد شده‌ی ایران که بیشتر شو لباسه و مدل ماشین و تبلیغ دکوراسیون تازه ی خونه است، مثل همه چیز که در ایران با سرعت نور جلو می ره، با سرعت نور وارد تئاتر شده. 

نفهمیدیم بالاخره وقتی میریم تئاتر داریم کجا میریم. تنها یه نگاهی انداختن به پوسترها و عکس های این کارها کافیه که متوجه کنه مطلب بشید. آرایش های پارتی های فلان و لباس های پارتی های بهمان و ساعت فلان و کفش بهمان، نگاه های کلیشه ای دهه ی 80 و عشوه های الیزابت تیلوری ...ای بابا پس بحران اقتصادی و فرهنگ و هنر و ... این ها چی می‌شه؟ 


از این حرف ها بگذریم، چند وقت پیش من، به عنوان یک علاقه مند به تئاتر که به دلم موند یه تئاتر کلاسیک خوب تو ایران ببینم، در سالن کوچک مولوی تئاتری دیدم که توش خبری از این قر و قمیش ها نبود، با یک پوستر معمولی، یک دکور معمولی و یک بازیگر که شاید بشه گفت فقط یه کفش گنده داشت که توی هیچ کدوم از  این مارک های پر طمطراق که دارن به زندگی بعضی‌ها معنی می دن پیدا نمی شد.

خلاصه 50 دقیقه توی بازی سکوت و تکراری که بکت راه انداخته بود و علی اکبرعلیزاد(کارگردان ) به بهترین نحو درش آورده بود، نفس عمیقی کشیدم و احساس کردم، چقدر برسون گناه داشت.

تماشاچیی که از صبح تا شب داره پول در میاره و آرمانش ماشین فلان و لباس بهمانه معلومه که باید بره جاده ی طولانی مارپیچ، چاله، برهان و.. ببینه، این طوری  می‌تونه چند دقیقه‌ای از نزدیک و بدون واسطه آرمان هاشو لمس کنه، این تماشاگری که کلمه های عاشقانه اش و دوست داشتن هاش از ادا و اطوارهای برخی بازیگرنماها! بیرون میاد، معلومه که بعد از دیدن این نمی شه گفت تئاترها وقتی از سالن بیرون میاد رو ابرهاست و داره فکر می کنه واسه مهمونی آخر هفته کجا خرید کنه و چی بپوشه و ابروی چپش رو بالا بنازه یا راستش و و البته وقتی به فلانی فلان جمله رو می گه چطوری بگه که اون بیشتر دلش قیلی ویلی بره و آخر هفته هم به بهترین نحو چیز های گرانباری رو که توی این نمی شه گفت تئاتر ها یاد گرفته ارائه بده.

بله این روز ها واسه همه چیز کلاس هست از رقص فلان بگیر تا آشپزی و اداب همسر داری، این نمی شه گفت تئاتر ها هم کلاسی شدن واسه ی این تماشاچی های بحران زده که دلار توی مملکتشون شده 3700 تومان و پراید 20 ملیون. کلاسی شدن واسه این تماشاچی ها تا کفش تاق تاقی و کراوات گل گلی شون وبپوشن و ببندن و بعد20 -30 هزار تومن پول بدن و برن ادا اطوارای فلان عمه و عمو قزی رو از نزدیک ببین تا بتونن بعد بهتر اداشو دربیارن.
 
بله یادم افتاد به برسون بیچاره و اون سینمای بی زرق و برق اش که توی این سینمای آنجلینا جولی شده دیگه حرفی برای گفتن نداره. معلومه که آقای کراپ هم باید توی سالن کوچک مولوی به اجرا بره، معلومه که بعد از یک ماه هیچ کس نباید نقدی چیزی روش بنویسه.

معلومه که سکوت شنیدن نداره، معلومه که ناله های کراپ و عشق گنگ و پیچ خورده اش به دل کسی نمی شینه، معلومه که آقای عمو قزی با اون قد بلند و ساعت بهمانش حاضر نیست کفش ورقلمبیده و جلیقه ی زهواردررفته ی کراپ و بپوشه و به مهمونی بره. معلومه که خانم عمه قزی با دندونهای سیم کشی شده و مدل موی فلانش یه عاشق بی ریختی مثل کراپ نمی خواد، یه عاشقی که بلد نیست بهش حرف های فلان بزنه و موقع گفتن اون ها ابروی سمت چپش و بالا بندازه.
 
بله، موقعی که ما توی صف دراز کلاس قر و قمیش بودیم. کراپ داشت به خودش می پیچید، ضجه می زد، و ثانیه ها شو می شمرد و توی نوار هاش به دنبال رگه ای از" شاید یه چیزی"  می گشت و بعد در تکرار یک  سکوت چیره یله می شد.
 
سکوتی  که چه بخوای و چه نخوای بالاخره می شنویش، بله ... امر فراموش شده همیشه بر می گرده، مثل برسون. حداقل الان توی بعضی جمع ها زشتی و ژولیدگی و درد کشیدن و خود کشی مد شده. ایرانِ دیگه همه چیز توش به سرعت نور جلو میره، ما که این زشتی ها رو به اون فلان ها ترجیح می دم. اما نمی دونم هیچ کدوم از این ها برای کراپ تمبون می شه .. به هر حال ... دوست من کراپ، فصل تو هم نزدیکه حتی اگه هیچ وقت نیاد. 
برچسب ها: تئاتر سینما