مطلب زیر را آقای نیما نوربخش برای فرارو ارسال کرده است |
«گذری بر کتاب «طاقت بیار رفیق» اثر مهدی موسوی»
سالیانی است قلم زدن در مطبوعات کسب و کار من است. واژه واژه سطرها را بافتم اما تابحال مجالی نیافتم در مقام نقد یک اثر ادبی برآیم.
چندی پیش کتابی به دستم رسید از دوستی قدیمی و البته صمیمی؛ مجموعه ترانه هایی بود از مهدی موسوی شاعر و ترانه سرای نوشهری در قالب کتابی به نام «طاقت بیار رفیق».از این رو برآن شدم اندر احوالات این اثر نقدی بنگارم.
1. همواره معتقدم نوآوری در هر هنری مبارک است. اما در این بین گهگاه به هنرمندانی برمی خوریم که آثارشان را (هرچند شیوا) پیش از آنکه وقتش باشد به زیور طبع آراسته می گردانند. از این رو «طاقت بیار رفیق» را نیز جزو این آثار می دانم.
به اعتقاد من انتشار مجموعه ترانه های یک هنرمند تنها زمانی به موفقیت می رسد که مخاطبان پیشتر آن ترانه ها را شنیده باشند یا دست کم از احوالات ضبط و پخش آنها آگاه باشند. بدیهی است ترانه دارای هویت مستقلی است اما تنها زمانی به کمال مطلوب می رسد که بواسطه یک ملودی و صدالبته صدایی دلنشین خوانده شود. در مجموعه حاضر تنها 13 ترانه به مرحله ضبط و پخش رسیده اند و مابقی ترانه ها اگرچه دارای لحن و ریتمی حرفه ای هستند اما هرگز به پخش عمومی نرسیده اند.
2. نخستین چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد طرح روی جلد کتاب بود. تصویری از درختی سترگ و سر به فلک کشیده که در قالبی سیاه و سفید بر روی جلد جلوه می نمایاند.اما در آن میانه تک برگی سپید و به غایت پهن رخ انچنان خودنمایی می کند که گویی هرآنچه ترانه سرا در ترانه هایش بافته در نگاه طراح جلد تجلی یافته. چه بسا آن برگ بجا مانده از باد پاییزی، همان رفیقی است که مهدی به او می گوید: «طاقت بیار رفیق».
3. در کتبی که به صورت مجموعه ترانه انتشار می یابند عرف بر این است که نگارنده عنوان کتاب را از نام یکی از ترانه ها وام می گیرد.در این اثر نیز روال بر همین گونه بوده است چه آنکه «طاقت بیار رفیق» معروف ترین ترانه مهدی موسوی است که پیشتر با صدای یکی از خوانندگان معروف آن سوی آبها اجرا شده بود.
اما هنگامی که در پی یافتن این ترانه سرتاسر کتاب را می کاوی هیچ اثری از آن نمی یابی. این گونه که پیداست این ترانه اجازه انتشار نیافته اما همچنان نامش بر روی جلد کتاب بزرگی می کند. فارغ از ممیزی ناخواسته این مهم از دو نگاه هم بدعتی است مثبت هم علتی است منفی.
4. ترانه های موسوی را به لحاظ مضمون می توان به دو بخش عاشقانه و اجتماعی تفکیک کرد. وی در ترانه های نخستین شوری عاشقانه به پا می کند و مخاطب را به مهمانی عشاق دعوت می کند. او گاه ملتمسانه از یار می خواهد که عاشقانه در کنارش بماند و گاه از یاری که رفته است تقاضای بازگشت دارد:
باید زودتر می فهمیدم که میری که آخر سرنوشت ما همینه
رفیق روزهای رفته برگرد که بارونای غربت تو کمینه
در این میان اما ترانه هایی هم به چشم می خورند که انگار از درون مکرر ترانه سرا سرریز شده اند. غرق در سوژه هایی تکراری. ترانه هایی چون «بی قراری»،«تماشا» و «سقف مشترک» را می توان از این دست برشمرد.
اما از آن سو ترانه های دیگری چون «برده»، «دشنه»، «به کی تکیه کنم هربار» و تعدادی دیگر بدون شک مخاطب را در فراز و نشیب های عاشقانه با خود همراه می کنند.
5. از ابتدای کتاب که ترانه خوانی را شروع می کنی گویی با ترانه سرایی محافظه کار روبرو هستی اما به ناگاه ورق برمی گردد و ترانه سرا با ترانه هایی مملو از بینشی روشنفکرانه مخاطب را غافلگیر می کند. «موش ها و گوش ها» را شاید از این حیث بتوان برترین ترانه کتاب برشمرد. ترانه ای در اعتراض به فاصله طبقاتی و تبعیض جنسیتی.
صدای پچ پچ مردونه می آد میون موش های پشت دیوار
دوباره میجون حرفای مارو تموم گوش های پشت دیوار
ترانه سرای خوش ذوق در این اثر از ابتدا تکلیفش را با فضای مسموم و ناامن اطرافش معلوم می کند و با درک عذاب از شرایط پدید آمده،مردان را تنها مسبب این شومی می داند و زنان را از این قافله دور و زخم خورده.
روی دیوارای مسموم کوچه یکی عکسای مستهجن کشیده
واسه توجیه شوم بی گناهی همیشه زن یه موجوده پلیده
6. این حس و حال اعتراض گونه را در میان چند ترانه دیگر نیز به وضوح می توان مشاهده کرد.ترانه های زیبایی چون «چوب کبریتا»، «وقتشه» و «برلین» جملگی از این دسته اند. در«چوب کبریتا» موسوی از بن بست فرهنگی می گوید و ناامنی سیاسی.
وقتی به جای مرکب فرهنگ تو دستتونه
از رو غریبه نوشتن امروز بن بستتونه
اما به راستی چوب کبریتا کیستند؟ آیا نماد مردمانی اند که ناامیدانه در فضای بسته جامعه ای پر از تشویش زیست می کنند؟
شعله مرموز میگه لحظه تاریک مرگه
چوب کبریتا به صف شید لحظه شلیک مرگه
7. نگاهی روانکاوانه به ترانه های موسوی می تواند پنجره های بسیاری را رو به خلوت فردی او بگشاید. نمونه آنکه همواره سایه ای از تردید در بیت بیت ترانه هایش به چشم می خورد. انگار او از هیچ ظهور و افولی در راه عشق مطمئن نیست و گاه این تردید را تقصیر تقدیر می داند.
فرصت بده تو فکر هم باشیم فرصت بده دنبال هم باشیم
تقدیر اگه یاری کنه ما رو شاید بتونیم مال هم باشیم
موسوی در ترانه ای دیگر نیز چنین مردد می اندیشد:
یه دلشوره یه تشویشه منو آروم نمی زاره
نمی دونم که آینده چیا توی سرش داره
8. ترانه های موسوی، انبوه از کلید واژگانی است که در تمام دلنوشته های او نقش ثابتی را بازی می کنند. کلید واژگانی چون: پاییز، چشم، غرور، دیوار، بوسه و خنده.
تاکید ترانه سرا بر کاربرد مداوم از این واژگان، اندیشه های نهان او را برای مخاطب بیان می کند. نمونه آنکه می توان دریافت او با تمام وجود از دیوار بیزار است.
دیدن تو واسه یکبار واسه چشمام آرزو شد حس خواستن من و تو با یه دیوار روبرو شد
یا درترانه ای دیگر می گوید:
تو جدایی من و تو خنده چشماشو می بنده تقصیر دستای ما نیست قد دیوارا بلنده
به هر روی آنچه از این کتاب برمی آید ذکر سلسله واژگانی است که در قالب ترانه درآمده است. موسوی در این اثر به خوبی درونیاتش را با فضای جاری عشقهای امروزی پیوند زده است.چه آنکه او خود یک نسل سومی عاشق پیشه و معترض است که باورهای هم نسلانش را نیک می شناسد.