
احمد که دانشجوی رشتهی خبرنگاری در دانشگاه دمشق است تا آن لحظه به انقلاب باور داشت. اما زمانی که جنگجویان مخالف را دید متوجه شد که امیدها برای یک سوریهی دموکراتیک را افراطیها نقش بر آب کردهاند.
فرارو- احمد زمانی که با اتوبوس از کالج به خانه
بازمیگشت اعتقادش را به انقلاب سوریه از دست داد.
به گزارش سرویس بینالملل فرارو به نقل از لسآنجلس تایمز سفر طولانی بود. مسیری 800 کیلومتری از دمشق باید طی میشد. اتوبوس سرعت خود را کم کرد و ایستاد. احمد از پنجره به بیرون نگاه کرد. پنجاه شبهنظامی با نقابهای سیاه، جنگجویانی که اهدافشان مشتاقانه مورد حمایت مردم بود، در ایست بازرسی بودند.
چندین نفر تفنگ به دست وارد اتوبوس شدند، و بعضیشان نیز چهرهی خود را نپوشانده بودند. آنها گفتند که مردان باید کارتهای شناسایی خود را بیرون بیاورند، و دستشان را روی سرشان بگذارند.
یکی از جنگجویان گفت: "ما دیگر شوخی نداریم، این بار کاری با شما نداریم ولی دفعهی بعد زنان باید موهای خود را بپوشانند و مثل مسلمانان واقعی رفتار کنند."
احمد که دانشجوی رشتهی خبرنگاری در دانشگاه دمشق است تا آن لحظه به انقلاب باور داشت. اما زمانی که جنگجویان مخالف را دید متوجه شد که امیدها برای رسیدن یک سوریهی دموکراتیک را افراطیها نقش بر آب کردهاند.
انقلاب برای احمد، حداقل موقتا، تمام شده بود.
در ماههای اخیر بسیاری دیگر از جوانان سوری نیز به نتیجهی مشابهی رسیدهاند. شوقی که نسبت به اعتراضاتی که در بهار سال 2011 آغاز شد، وجود داشت، حال همزمان با اوجگیری قدرت نیروهای بنیادگرای اسلامی، و ورود ستیزهجویان خارجی به عرصه، اندک اندک به تردید و هراس تبدیل میشود.
این جوانان، که اکثرا تحصیل کرده و جزء قشر متوسط محسوب میشوند، همانقدر که از رژیم خشن و سرکوبگر بشار اسد بیزارند، از اتحاد مخالفین با گروههای افراطی چون جبهةالنصره، که با القاعده مرتبطند، هراسان و نگرانند.
این جوانان همراه با بزرگترهایشان که جزء طبقهی شهری هستند، حس میکنند میان دو جبههی افراطی غیرقابل قبول گیر افتادهاند. جنبش مخالفین زمانی وعدهی رویای یک آیندهی دموکراتیک تر را داده بود. حال تقریبا به همان شکلی که بسیار از مصریان حس میکنند به "بهار عربیشان" خیانت شده، بسیاری از سوریها نیز نگرانند که شاید در سوریه هم بد برود و بدتر بیاید.
احمد میگوید: "ما طرفدار رژیم نیستیم، ولی طرفدار مخالفین هم نیستیم." احمد ساکن دمشق است. او از ترس مجازات خواست که نام فامیلش در گفتگو ذکر نشود.
میگوید: "افرادی چون من هنوز اینجا هستند، اما زمانی که شلیک گلولهها برای لحظهای متوقف نمیشوند گوش شنوایی هم برای حرف منطقی وجود ندارد."
بسیاری از سوریها همچنان از قیام حمایت میکنند، و برخی از تغییر جهت به سوی بنیادگرایی مذهبی اسقبال میکنند. فعالانی که به ارتش آزاد سوریه نزدیکند، این موضوع که مردم در حال از دست دادن اعتقاد به انقلاب هستند را رد میکنند.
ابوحمزه یکی از سخنگویان این دسته از فعالان میگوید: "رژیم مردم بیشتری را میکشد، در نتیجه مردم از ارتش آزاد سوریه حمایت میکنند."
اما ناراحتی که احمد احساس میکند، در حال شیوع میان جوانانی چون خود اوست. جوانانی که سوریه برای بازسازی خود و تبدیل به جامعهای پویا و پررونق، بیش از هر چیز به آنها نیز دارد.
پیتر هارلینگ، تحلیلگر مسائل سوریه، میگوید: "خیلیها نمیدانند از چه کسی بیشتر بدشان میآید، مخالفین یا رژیم، چرا که هیچکدام از این طرفها راهی به سوی جلو را نشان نمیدهند. از دید سوریها هر دو طرف بخشی از سیستمیاند که تخریب و خشونت بیمعنایی را تولید میکند. بسیاری از مردم متحمل هزینههایی شدهاند که نمیدانند برای چه پرداخت شده است."
زنی به نام شریحان، بیستواندی ساله از شهر بندری لاذقیه به دمشق نقل مکان کرده است. همچون اکثریت مردم سوریه، او نیز اهل سنت است و خانوادهاش به بنیادگرایی مذهبی تمایل دارند. اما شریحان و برادرش نظری متفاوت با خانواده داشتند. آنها معتقد به یک سوریهی معتدلتر و سکولار بودند.
خواهر و برادر، هر دو تحت تاثیر جو تظاهراتی که در بهار 2011 سوریه را دربرگرفته بود قرار داشتند. اما در اواخر آن سال برادر شریحان توسط مامورین بازداشت شد و سه هفته در بازداشتگاه نگه داشته شد. او پس از آزادی تغییر کرد.
آنطور که شریحان میگوید، برادرش در طول بازداشت تحت خشونت و مورد شکنجه و تحقیر قرار گرفته بود. او سر به کوه گذاشت و به عضویت نیروهای مسلح شورشی درآمد.
شریحان زمانی که تلفنی متوجه شد برادرش در جریان درگیری کشته شده است، در دمشق بود. او جیغ کشید و اشک ریخت و زمین و زمان که فکر میکرد مقصر مرگ برادرش هستند فحش داد، از جمله دیگر اعضای خانوادهاش که برادرش به در دست گرفتن سلاح تشویق کرده بودند.
شریحان میگوید: "برادر من روشنفکرترین فرد در خانواده بود و تبدیل به افراطیترین فرد شد. او طرفدارحقوق بشر و آزادی بیان بود، و در عین حال حاضر بود جانش را بر سر آنچه که بدان باور داشت بدهد."
شریحان مطمئن نیست که سوریهی جدید جایی برای او باشد. میگوید: "من ضد مخالفین هستم؛ خیلی واضح است که چرا، من طرفدار هیچکدام از طرفین نیستم."
اسد روی این خستگی سوریها از اوضاع، به عنوان یک استراتژی برای ماندن در قدرت حساب باز کرده است. در سخنرانیش در ابتدای این ماه که از تلویزیون دولتی پخش میشد، او خود را رهبری که قابلیت بازگرداندن ثبات به کشور را دارد نشان داد، و حساب خود را با گروههای اسلامگرای مسلحی که با دولتش میجنگند سوا کرد.
به نظر میرسد اسد زمانی که گفت: "آنها این را یک انقلاب مینامند، در حالی که این اوضاع هیچ نسبتی با انقلاب ندارد. انقلاب نیازمند روشنفکران است و باید مبنای فکری داشته باشد. متفکر اینها کجاست؟" قصد داشت تا دل تحصیلکردههای سوری را بدست آورد.
سوریها چه طرفدار رژیم باشند چه ضد آن، هیچکس در سوریه از شرایط حال حاضر راضی نیست. برخی امید نیمبندی به انقلاب دارند؛ برخی با مشاهدهی هر نشانهای از سوی دولت یا مخالفین به سوی یکی متمایل میشوند. با این وجود خشونتها روز به روز شدیدتر میشود.
برخی سوریها هنوز امیدوارند که با پایان درگیریها جامعهی مدنی که در سال اول انقلاب شکل گرفت دوباره خود را نشان خواهد دهد.
هارلینگ میگوید: "اما فعلا افراطیون آنها را به گروگان گرفتهاند."
رولا 29 ساله است و دختری از مذهب شیعیان اسماعیلی است. او دانشجو است و در دمشق کمکها را از جمله غذا، پتو و دارو، میان مردم پخش میکند.
رولا میگوید در بهار 2011 با هزار امید و آرزو در تظاهرات شرکت میکرده و آماده بوده تا همه چیز خود را برای دست یافتن آزادی به خطر بیاندازد.
او میگوید: "خطرناک بود، ولی تعداد هر چه بیشتر باشد قدرت هم بیشتر است. اگر بسیاری از ما یکجا جمع شوند و یک چیز را فریاد بزنند، میتوانیم از یکدیگر محافظت کنیم."
رولا در میانهی سال پیش متوجه تغییر لحن اعتراضات شد. خبری از اعتدال نبود و تفکر رسیدن به تغییر از راههای مسالمتآمیز نیز کمرنگ شده بود. حال همهی شعارها به تشکیل یک حکومت اسلامی تغییر جهت میداد.
رولا میگوید: "به نظر من تقصیر اوضاع و احوال فعلی به گردن معترضان نیست. آنها تحت فشار هستند. کنش افراطی همواره به واکنش افراطی منجر میشود."
رولا نیز خود را در هیچکدام از جبههها قرار نمیدهد: "من مخالف رژیم هستم، ولی در عین حال با معارضین هم نیستم."
ولید که یک پیانیست 30 ساله است، نمایندهی سوریهاییست که از ابتدا تحت تاثیر انقلاب قرار گرفتند، اما هرگز خود را وارد ماجرا نکردند. ولید حس میکند که از هر طرف در بنبست قرار گرفته است.
خانوادهی ولید به خاطر قرار گرفتن خانهشان در منطقهی جنگی مجبور به ترک آن شدند، و ولید مجبور شد پیانویش را بسیار دوست میداشت همانجا رها کند. حال افسرده است و در آپارتمانی در دمشق زندگی میکند، او از اینکه اندک اندک مهارتهای پیانو زدنش را فراموش کند، میترسد.
او میگوید: "بعدازطهر از خواب پا میشوم، یک چیزی میخورم، یک چرخی توی اینترنت میزنم، نشئه میکنم و در حالی که با لپتاپ کلیپ خندهدار نگاه میکنم دوباره میخوابم."
بعضی وقتها انقلاب هیجانزدهاش میکرد و گاهی وقتها آرزو میکرد اسد بتواند کشور را جمعوجور کرد. ولی دست آخر خشونت هر دو طرف او را به ماجرا بیزار و بیتفاوت کرد.
میگوید: "یکی از انقلابیون کار احمقانهای انجام میداد و باعث میشد من از انقلاب بدم بیاید، و بعد وقتی میدیدم رژیم چه کاری میکند، دوباره طرفدار انقلاب میشدم. اما بعدا ضد هر دویشان شدم.
جنگ باعث شده تا برخی دوستانش را که از هر دو طرف بودهاند از دست بدهد. او از این که "یک دوستی خوب" به خاطر سیاست خراب شود متنفر است. او از دست دادن این همه چیز ناراحت است.
میگوید: "چیزی که بیش از همه چیز مرا
متاثر میکند، غم چیزهاییست که از دست رفتهاند و جبران نمیشوند. اصلا برایم مهم
نیست که بمیرم یا زنده بمانم، اما اگز زنده بمانم یک غریبه خواهم بود. شاید هم از
اولش غریبه بودهام، اما حس میکنم دیگر هرگز نمیتوانیم همانی بشویم که
بودیم."