
فروپاشی جماهیر شوروی در سال 1991 بنا بود تا "پایان تاریخ" را رقم بزند و راه را برای تشکیل جامعهای برپایه پذیرش جهانی غربی بگشاید و جهانی که در آن "دموکراسی بازار" حاکم شود پدید آید. در عوض از آن زمان تا به حال غرب دچار بحرانهای ناامید کنندهای شده است. از جنگهای پرهزینه و بحران مالی گرفته تا ظهور قدرتهای غیرغربی، همه و همه به شکل بیرحمانهای غرب را از توهم خارج کردند.
به گزارش سرویس بینالملل فرارو به نقل از فارین پالیسی پس از پایان جنگ سرد، آنان که در غرب، به خصوص در اروپا، دغدغههای جهانشمولانه داشتند، تلاش کردند تا دادوستد بینالملل را تقویت کنند. البته به نظر میرسد این دادوستد قرار بوده یکطرفه باشد و شامل اشاعهی ارزشهایی از قبیل آزادی، پیشرفت و اقتصاد بازار در سایر نقاط جهان شود. اما در مقابل بهت و حیرت غربیها این جهان خارج است که خود را به اروپا تحمیل میکند. همانطور که مردمان تحت استعمار از ارزشهای استعمارکنندگان، آزادی و برابری، علیه خودشان استفاده کردند تا به استقلال برسند، مردمان جهانیسازیشده هم از آزادسازی اقتصاد جهانی به نفع خود بهره جستهاند. در نتیجه این موضوع اکنون شاهد ظهور کشورهای عضو بریکس (شامل برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) و چندین کشور در حال توسعه دیگر هستیم که خبر از پایان سلطهی غرب بر امور جهانی میدهد.
در مواجهه با این واقعیت جدید و چالشبرانگیز، بخشی از نخبگان غربی به انکار روی آوردند و بر سیاست درهای باز و جهانیسازی بیش از پیش تاکید میکنند و از این رو روز به روز شکاف تفکراتشان با افکار عمومی بیشتر میشود. همزمان تجمیع این ناملایمات و بحرانها موجی از سردرگمی و وحشت را در میان ملتهای غربی به وجود آورده است. تمام جریانهای جهانی از جمله تجارت، سرمایهگذاری، مهاجرت و فرهنگ، به نظر میرسد دیگر قابل کنترل نیستند، و اگر هم باشد این کنترل که در دست غرب و سازمانهای بینالمللی که در جهت منافع غربیها عمل میکردند نیست. در ایالات متحده حزب جمهوریخواه دچار سردرگمی شده است. چرا که همچنان پایان دوران سیاستهای جان وینی را که رهبر حزب با جدا کردن آمریکا از جهان و تهدید رقابت از سوی دیگران را دفع میکرد را نپذیرفتهاند. واکنشهای تاریخ مصرف گذشتهی اینچنینی بیشک از جمله دلایل شکست این حزب در انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایالات متحده محسوب میشود.
در اروپا از یک سو شاهد رای به سیاستهای آرمانشهری و اعتراضی و ضدتصدیگری، و از سوی دیگر شاهد عدم تمایل به شرکت در انتخابات و بیاعتمادی عمومی هستیم. این پدیدهها تنها ناشی از بحران اقتصادی و رکود نیستند و احساس ناتوانی شدیدی که به افول اعتماد به نفس عمومی انجامیده نیز بسیار در آن دخیل است. در هیچ کجای این قاره پریشانی روانی به شدت فرانسه نیست و مردم این کشور از مردم افغانستان نیز به آیندهی خود نامطمئنترند.
امروز، استفاده از عبارت "جهانیسازی برد-برد"، حداقل در اروپا، حساسیت برانگیز شده است. یکی از دلایل ناامیدی اروپاییها از وضع فعلی این است که بسیاری از ایشان دوست داشتند باور کنند که در جهانی پسا تراژیک که در آن دغدغههای تاریخ و هویت حل شده است، زندگی میکنند و فکر میکردند در عصر معصومیت میزیند. اما در عوض آنچه که گیرشان آمد سیاستهای ریاضتی و انضباطهای بودجهای از ترس تبیه بود.
حداقل برای مدتی موقت، بحث بر سر سیاستهای اقتصادی ناحیهی یورو به نفع سیاست مشت آهنین مرکل از تب و تاب افتاده است. اما انتخاب فرانسوا اولاند در فرانسه بحث موازی جدید را پیرامون رشد و موازنهی متناسب میان بهرهوری و دموکراسی در اروپا را به راه انداخت. در نتیجه توافقی که بر مبنایش اصلاحات به صورتی که خیلی خشن و عجولانه نباشد و از لحاظ اجتماعی و سیاسی بحرانزا نباشد دور از تصور نیست.
غرب باید خود را برای این نوع از به توافق رسیدنها آماده کند. با توجه به گسترهی تحولات جهانی پیشرو، راهی که دولتهای غربی امروز در پیش خواهند گرفت بر سیاست آیندهی جهان تاثیر اساسی خواهد داشت. چالشهای امروز پیشروی آمریکا و اروپا متفاوت اما مرتبطند: اروپاییها باید رخوت خود در استراتژی دست بردارند، و آمریکاییها باید واقعیتهای جدید جهان را بپذیرد و بر آن مبنا استراتژی خود را تغییر دهد.
ظهور و شکوفایی برخی کشورها، که پیشتر به "جهان سوم" یا به قولی "کشورهای درحال توسعه" معروف بودند، را نمیتوان انکار کرد. از طرفی چین را داریم با جمعیت 1.3 میلیاردی و رشد خیرهکننده و از طرفی مابقی کشورهای آسیایی را و از سویی کشورهای عضو بریکس (منهای روسیه) که به سرعت در حال رشدند. برخی از ناظران تعداد اینگونه کشورها تا صد میدانند. این موضوع بدین معنی است که در حال حاضر کشورها توسعهیافته را داریم که شامل گروه هفت کشور صنعتی میشوند، کشورهای ظهور یافته یا در حال ظهور داریم (که مهمترینهایشان در گروه بیست حضور دارند) و گروههایی داریم که کشورهای پیش از شکوفایی محسوب میشوند. بیش از نیمی از بیست کشوری که دارای بیشترین رشد اقتصادی در میان کشورهای جهان هستند را کشورهای آسیایی تشکیل میدهند.
سیل هر روزهی آمار و ارقام خبر از ظهور دنیایی جدید میدهد. همین الان تسلط غرب بر ظرفیتهای صنعتی، تخصصهای فنی تا حدودی زیادی از میان رفته است. و حتی غربیها در حال از دست دادن بازار ارز هم هستند. به طریق اولی کشورهای در حال ظهور در حال افزایش قدرت نرم خود نیز هستند.حتی موازنهی قوای نظامی نیز با افزایش بودجهی نظامی که از سوی برزیل، هند و چین صورت پذیرفته به نفع این کشورهای تازه قدرتیافته متمایل شده و نقشههای ژئوپلتیک جدید را ترسیم نموده است. که اگر غیر از این بود چه چیز دیگری میتواند باعث شود هند و برزیل با روسیه و چین در یک جبهه قرار گیرند و در شورای امنیت، جلوی دخالت نظامی غرب در سوریه را بگیرند؟
هیچ وجهی از برتری غرب وجود ندارد که کشورهای در حال ظهور نتوانند، حال یا در آینده، آن را به چالش بکشند. از تقسیم قدرت در نهادهای بینالمللی بگیرید تا ارزشهای اصولیشان.
اما اگرچه قدرتهای در حال ظهور بیش از پیش در عرصهی جهانی مدعی شدهاند، اما، حداقل فعلا، به نظر میرسد انگیزهای برای به چالش کشیدن رقبای پیشکسوت خود ندارند. رشد و ظهور پرشتاب این قدرتهای جدید در یک دههی گذشته تا حدودی باعث شده تا نقطهضعفهایی که همهشان از آن رنج میبرند پنهان بماند. تهدیدهای سیاسی، همچون نامشخص بودن آیندهی رژیمهای چین و روسیه و مخالفت محدود اما روزافزون در برخی کشورهای دیگر، در نهایت میتواند توسعهی این کشورها را مختل کند. از سوی دیگر نابراری اقتصادی در بسیاری از این کشورها و کاهش اخیر رشد اقتصادی و تورم بالا به معضلاتی برای بسیاری از این کشورها تبدیل شدهاند. در کنار اینها مشکلات زیستمحیطی، آلودگی، زیادهروی در استفاده از منابع و کمبود نیز اندک اندک در افق این کشورها پدیدار میشود.
همچنین به خاطر داشتن این نکته نیز که سرانهی درآمد در اکثر کشورهای در حال ظهور همچنان بسیار پایین بوده و تا آیندهی نزدیک هم جهش چشمگیری نخواهد داشت، ضرورت دارد. ضمنا گرچه شاخصهای جمعتی میتوانند یک مزیت باشند ولی در عین حال امکان تبدیل شدن به مصیبت را هم دارند. هند زیر ازدیاد جمعیت کمر خم کرده، چین را پیری جمعیت تهدید میکند و روسیه هم با کاهش جمعیت روبهروست. روسیه شاید نفت و گاز داشته باشد اما همچنان برای تبدیل شدن به یک اقتصاد مدرن راه درازی در پیش دارد. ضمنا اغلب درباره نزدیکی مواضع و اتحاد قدرتهای در حال ظهور نیز اغراق شده است. این قدرتها شاید در انتقاد علیه غرب و سهمخواهی در مقابل آن با هم متحد باشد ولی اغلب خود با یکدیگر درگیر رقابتند، و رقابت استراتژیک میان هند و چین، رقابت تجاری میان برزیل و آرژانتین، و رقابت میان نیجریه و آفریقای جنوبی بر سر رهبری در آفریقا از این جملهاند.
همچنین اغلب از خاطرمان میرود که کشورهای غربی، علیالخصوص اروپاییها، همچنان حائز مزیتهای قابل توجهی هستند. نه تنها این کشورها اغلب نهادهای بینالمللی را تحت نفوذ خود دارند، همچنان قدرت اقتصادی و ثروت قابل ملاحظهای نیز در اختیار دارند. کشورهای غربی 58 درصد کل تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص میدهند و چهل درصد تجارت بینالملل جهان نیز همچنان در اختیار این کشورهاست. ضمنا همچنان در زمینه اختراعات و نوآوریهای رقیبی برای آمریکا وجود ندارد و هیچ کشوری نتوانسته قدرت نرم آن را به چالش بکشد. تاکنون 39 درصد برندگان جوایز نوبل و 48 درصد جوایز مربوط به علوم، پزشکی، و فناوری را آمریکاییها درو کردهاند. فراتر از اینها، غرب همچنان اکثر قریب به اتفاق بهترین دانشگاههای جهان در اختیار خود داشته و سطح آموزش در این کشورها بیش از هرجای دیگر دنیاست.
در آخر کشورهای غربی از برتری نظامی قابل ملاحظهای برخوردارند که به نظر نمیرسد به این زودیها آن را از دست بدهند. بودجهی دفاعی ایالات متحده چیزی نزدیک به نیمی از کل بودجهی نظامی جهان را تشکیل میدهد و فرانسه و بریتانیا نیز توانستهاند تواناییهای نظامی خود را در سطح خوبی نگاه دارند. در پایان سلطهی فرهنگی ایالات متحده همچنان بیچون و چرا باقی مانده است. خلاصه اینکه این خطر که دیگران غرب را به زیر بکشند وجود ندارد.
با این تفاسیر آینده چگونه خواهد بود؟ آنچه که به نظر مشخص میرسد این است که غرب هرگز نخواهد توانست برتری بیحرف و حدیثی را که در قرون شانزدهم تا بیستم دارا بود را بدست آورد، ایالات متحده نیز هرگز نخواهد توانست آن قدرتی را بعد از سال 1945 و آن وضعیت فرا ابرقدرتی را که در دههی نود داشت را دوباره تجربه کند. در عین حال بعید است که چین با مجموع قدرت سخت و نرم خود بتواند آنگونه که ایالات متحده در قرن پیش بر جهان سلطه داشت، بر جهان مسلط شود. کل قدرتهای آسیایی در کنار هم نمیتوانند به چنین هدفی برسند. به این زودیها وارد دنیای پسا آمریکایی نخواهیم شد. ایالات متحده به احتمال قریب به یقین حتی پس از آنکه چین در حدود سال 2020 آن را از لحاظ اقتصادی پشت سر بگذارد جایگاه رهبری خود را حفظ خواهد کرد، هرچند که رهبریش نسبی، مورد رقابت و چالش خواهد بود.
با این وجود این احتمال وجود دارد که چین با تحت فشار گذاشتن همسایگانش و کشورهایی که نیازمند کالاها و سرمایهگذاری این کشور هستند (از جمله در آفریقا و آمریکای لاتین) گسترهی نفوذ خود را افزایش دهد. وزنهی قدرت همچنان میان قدرتهای عمدهی جهان دست به دست خواهد شد. رقابت مولفهی تعیین کنندهی آیندهی سیاست خواهد بود.
با توجه به این چالشها کشورهای غربی چه راهی را باید در پیش گیرند؟ حتی اگر موازنهی قدرت به نفع قدرتهای در حال ظهور در حال تغییر باشد، باز هم فرموله کردن و در پیش گرفتن یک استراتژی منسجم از سوی غرب ضروری است تا بتواند منافعش را به حداکثر برساند. به ناچار این موضوع به معنای تجدید نظر در ساز و کارهای نهادهای بینالمللی و به توافق رسیدن با قدرتهای جدید بر سر قواعد و معیارهای جدید است. همهی آنها نیازمند آن است تا اروپاییها دوباره تفکرات تاریخی و استراتژیک را بپذیرند، و به اروپا به دید یک قدرت بنگرند و تمرکزشان را بر پیشبرد پروژههای بزرگتر بگذارند، و با یکدیگر هماهنگ بوده در تنظیم دوبارهی قواعد جهانیسازی تلاش کنند.
بین جایگاه فعلی غرب و جایگاه آن در بلندمدت و میان مدت و جو ناامیدی و اضطرابی که بر آن حاکم است، تضاد عمیقی وجود دارد. اروپا را بدبینی از پا انداخته و فرانسه را توهم بیچارگی فلج کرده است. غافل از اینکه اگر اروپا بازارهای مالیاش را سامان دهد، شرایط رشد دوباره را فراهم آورد و بهروهوری را افزایش دهد، به سوی آیندهی بسیار روشنی خواهد رفت.
بزرگترین مشکل اروپا در حال حاضر بدبینی است که در آن وجود دارد. اروپا باید این سخن فرانک روزولت را که گفت "تنها چیزی که باید از آن بترسیم خود ترس است" را آویزهی گوش کند و پیش از هر چیز بر نومیدی که آن را فرا گرفته فائق آید. همزمان ایالات متحده به نقش خود، ظرفیتش برای بازسازی، و به خود، باور دارد. آیین آمریکایی که خوشبینی است، همچنان پابرجاست. با انتخاب اوباما به ریاست جمهوری برای یک دورهی دیگر مردم این کشور نشان دادند که با وجود نومیدیها راه مقابله با چالشهای پیش رو را بازگشت به گذشته نمیدانند.