تنها بازمانده نسل سیاهبازی ایران که چندینماه است با بیماری دست و پنجه نرم میکند این روزها به دلیل پوکی استخوان درد و رنج شدیدی را متحمل شده و این در حالی است که توانایی مالی برای تهیه آمپولهای مربوطه را ندارد.
به گزارش مهر، سعدی افشار که این روزها در بستر بیماری است درباره وضعیت جسمانی خود گفت: شرایط جسمانی خوبی ندارم و درد بسیاری را تحمل میکنم. ماهها است که پوکی استخوان دارم و باید آمپولی را به صورت ماهانه مصرف کنم که قیمتش یک میلیون تومان است.
وی با اشاره به وضعیت مالی نامناسب خود یادآور شد: از زمانی که دکتر اعلام کرد باید این آمپول را به صورت ماهانه مصرف کنم تا به امروز نتوانستم حتی یک آمپول را خریده و مصرف کنم. مصرف نکردن این آمپول باعث شده که درد بسیاری داشته باشم.
این بازیگر برجسته و مطرح نمایشهای آیینی و سنتی که از شرایط موجود رنجیده خاطر است تصریح کرد: در خانه ماندهام و منتظر عزرائیل هستم تا به سراغم بیاید.
افشار با اشاره به اینکه درآمدی ندارد درباره شرایط بستری بودن خود در منزل گفت: به دلیل شرایط مالیام توانایی داشتن پرستار را ندارم و تنها یکی از دوستانم به من سر میزند.
این هنرمند با سابقه تئاتر ایران درباره پیگیری مدیران و مسئولان تئاتری تأکید کرد: مدیران بخشی از بودجههای بستری بودن در بیمارستان و عمل جراحی من را متقبل شدند. نمیدانم توقعی داشته باشم یا نه چون شنیدهام که تئاتر با کمبود بودجه مواجه است.
سعدی افشار برجستهترین سیاهباز ایران است که در عرصههای بینالمللی نیز سیاهبازی ایران را معرفی کرد و درخشید.
وی به دلیل بیماری و مشکلات جسمانی چندین سال است که قادر به فعالیت و بازی بر صحنههای تئاتر نیست و به دلیل مشکلات مالی نیز در شرایط مناسبی به سر نمیبرد.
وی تنها بازمانده نسل سیاهبازان ایران است که در شرایط نامناسب و مهجور روزها را سپری میکند.
ولی نه فقط همین.
من در قبل از انقلاب سياه بازي را از طريق تلويزيون ديده بودم و خاطرات خوشي از آن تماشا دارم و يكي از دلايلي كه عيد نوروز عيد ملي ما ايرانيان در نظرم جالب و فراموش نشدني است همين اجراي نمايشهاي سياه بازي است. كه با ذوق و شوق فراروان پاي تلويزيون مي نشستيم كه فراموش ناشدني است. حيف كه بعد از انقلاب از آن استقبال نشد. و در سيما از اين نمايش آييني استفاده نشد.
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد