فرارو- هجدهم ذیحجه الحرام سالگشت واقعه بزرگ و سرنوشت ساز غدیر خم است؛ که در آن، پیامبر گرامی اسلام(ص) حاجیان را گرد آورد و این پیام خداوند را به آنان رساند که پس از رحلت او، علی ، وصی و جانشین و مولا خواهد بود و مسلمانان، همانند رسول ، باید از او اطاعت کنند تا رستگار شوند. پیامبر در خم به مردم فرمود که از دنیا خواهد کوچید اما دو چیز گرانبها به یادگار خواهد گذارد؛ "قرآن" و "عترت که همان اهل بیت معصوم اویند". فرمود که این دو از هم جدا نباید شوند؛ یعنی که ما نمی توانیم فقط به تبعیت از کلام خدا در قرآن بسنده کنیم. تبعیت و اطاعت کامل از علی و فرزندان معصوم اش، در کنار قرآن، رستگاری می آورد.
اهمیت این پیام آن قدر بود که پروردگار به رسول اش فرمود "اگر آن را به مردم نرسانی انگار که اصلا رسالت و نبوت ات را به انجام نرسانده ای!"... فان لم تفعل فما بلغت رسالته.
ما افتخار می کنیم که دوستدار و عاشق امیر مومنان ایم؛ این عشق و ارادت، شرط لازم کمال وجودی ماست اما کافی نیست. ما تا مطیع مولای متقیان و فرمان بردار او و فرزندان معصوم اش نباشیم، در دو جهان ، رستگار نخواهیم شد.
فرارو ضمن تبریک فراوان به مناسبت این عید بزرگ اسلامی، فرصت را مغتنم می شمارد و به نهج البلاغه مولای متقیان، علی علیه السلام، رجوع می کند تا تکلیف یکی از اساسی ترین مقولات حیات بشری را بداند؛ عدالت چقدر اهمیت دارد و آیا عدالت مهم تر و بالا تر است یا مصلحت؟
اگر تکلیف این موضوع راهبردی را بدانیم و به آن عمل کنیم، عمده مشکلات اجتماعی ، که اکنون، چون منجلاب و فاضلاب خود ساخته، ما را در خویش فرو برده و امان از ما گرفته، از بین خواهد رفت.
استاد شهید، حضرت آیت الله مرتضی مطهری( اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب ارزشمند "سیری در نهج البلاغه" ضمن اظهار تاسف از این که نهج البلاغه حتی در حوزه ها مهجور و منزوی است، به معرفی اجمالی بخش ها و نکات آن می پردازد و سپس مقوله حکومت و عدالت را در این کتاب عظیم مورد توجه قرار می دهد.
کتاب سیری در نهج البلاغه را حتما بخوانید.
آیا عدالت بالاتر و مهم تر است یا مصلحت ما و حکومت؟
پاسخ را از علی (ع) بشنوید:
نهج البلاغه و مساله حكومت
از جمله مسائلی كه در نهج البلاغه فراوان در باره آن ها بحث شده است مسائل مربوط به حكومت و عدالت است.
هر كسی كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند، میبيند علی (ع) درباره حكومت و عدالت حساسيت خاصی دارد، اهميت و ارزش فراوانی برای آن ها قائل است. قطعا برای كسانی كه با اسلام آشنائی ندارند و برعكس با تعليمات ساير اديان جهانی آشنا میباشند، باعث تعجب است که چرا یک پيشوای دينی اين قدر به اين گونه مسائل میپردازد! مگر اين ها مربوط به دنيا و زندگی دنيا نيست؟ آخر يك پيشوای دينی را با دنيا و زندگی و مسائل اجتماعی چه كار؟!
و بر عكس، كسی كه با تعليمات اسلامی آشنا است و سوابق علی (ع ) را میداند كه در دامان مقدس پيغمبر مكرم اسلام پرورش يافته است، پيغمبر او را در كودكی از پدرش گرفته، در خانه خود و روی دامان خود بزرگ كرده است و با تعليم و تربيت مخصوص خود او را پرورش داده، رموز اسلام را به او آموخته، اصول و فروع اسلام را در جان او ريخته است دچار هيچ گونه تعجبی نمیشود بلكه برای او اگر جز اين بود جای تعجب بود.
مگر قرآن كريم نمیفرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (حدید-25)... سوگند كه ما پيامبران خويش را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و تراز و فرود آورديم كه مردم به عدالت قيام كنند.
در اين آيه كريمه برقراری عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبيا معرفی شده است. مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پيامبران الهی به خاطر آن مبعوث شدهاند. عليهذا چگونه ممكن است كسی مانند علی كه شارح و مفسر قرآن و توضيح دهنده اصول و فروع اسلام است، درباره اين مساله سكوت كند و يا در درجه كمتری از اهميت آن را قرار دهد؟
آنان كه در تعليمات خود توجهی به اين مسائل ندارند و يا خيال میكنند اين مسائل در حاشيه است و تنها مسائلی از قبيل طهارت و نجاست در متن دين است، لازم است در افكار و عقايد خود تجديد نظر نمايند.
ارزش و اعتبار حکومت و عدالت
اولين مسالهای كه بايد بحث شود همين است كه ارزش و اهميت اين مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است، بلكه اساسا اسلام چه اهميتی به مسائل مربوط به حكومت و عدالت میدهد؟ بحث مفصل از حدود اين مقالات خارج است اما اشارۀ به آن ها لازم است.
قرآن كريم آن جا كه رسول اكرم را فرمان میدهد كه خلافت و ولايت و زعامت علی عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، میفرمايد:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته.» (مائده- 67)...ای فرستاده! اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نكنی رسالت الهی را ابلاغ نكردهای.
به كدام موضوع اسلامی اين اندازه اهميت داده شده است، كدام موضوع ديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی باشد؟
در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم پخش شد و گروهی از مسلمين پشت به جبهه كرده فرار كردند، قرآن كريم چنین می فرماید:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم.» (ال عمران-144)....
محمد جز پيامبری كه پيش از او نيز پيامبرانی آمدهاند نيست، آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شود شما فرار میكنيد و ديگر كار از كار گذشته است؟!
حضرت استاد علامه طباطبائی (روحی فداه) در مقاله "ولايت و حكومت" از اين آيه چنين استنباط فرمودهاند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچ گونه وقفهای در كار شما ايجاد كند، شما فورا بايد تحت لوای آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شما است به كار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر، فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمين نبايد از هم بپاشد.
در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شديد حتما يكی از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد.از این جا می توان فهميد كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشا حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد چه اندازه زيان آور است.
مسائل مربوط به حكومت و عدالت كه در نهج البلاغه مطرح شده است فراوان است و ما به حول و قوه الهی برخی از آن ها را طرح می کنیم.
اولين مساله كه لازم است بحث شود ارزش و لزوم حكومت است. علی عليه السلام مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج كه در آغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حكومت بینيازيم، مبارزه كرده است. خوارج، همچنان كه میدانيم، شعارشان «لاحكم الا لله» بود، اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش این است که فرمان (قانون) تنها از ناحیه خداوند و یا از ناحیه كسانی كه خداوند به آنان اجازه قانونگذاری داده است بايد وضع شود، ولی خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير میكردند و به تعبير اميرالمؤمنين: از اين كلمه حق معنی باطلی را در نظر میگرفتند. حاصل تعبیر آن ها اين بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصرا از آن خداست.
علی میفرمايد: بلی من هم میگويم «لا حكم الا لله» اما به اين معنی كه اختيار وضع قانون با خدا است، لكن اين ها میگويند حكومت و زعامت هم با خدا است، و اين معقول نيست. قانون خدا بايست بوسيله افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروائی "نيك" يا "بد" چارهای نيست. در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مومن برای خدا كار میكند و كافر بهره دنيای خود را میبرد و كارها به پايان خود میرسد. به وسيله حكومت است كه ماليات ها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راه ها امن، و حق ضعيف از قوی باز ستانده میشود، تا آن وقتی كه نيكان راحت گردند و از شر بدان راحتی بدست آيد(نهج البلاغه خطبه40).
علی عليه السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربانی دیگر، حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوی كه اشباع كنندۀ حس جاه طلبی بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگی سخت تحقير میكند و آن را پشيزی نمیشمارد، آن را مانند ساير مظاهر مادی دنيا از استخوان خوكی كه در دست انسان خوره داری باشد بیمقدارتر میشمارد، اما همين حكومت و زعامت را در مسير اصلی و واقعي اش يعنی به عنوان وسيلهای برای اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس میشمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو میگردد، از شمشير زدن برای حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمیورزد.
ابن عباس در دوران خلافت علی (ع) بر آن حضرت وارد شد، در حالی كه با دست خودش كفش كهنه خويش را پينه میزد، از ابن عباس پرسيد: قيمت اين كفش چقدر است؟ ابن عباس گفت: هيچ، امام فرمود: ارزش همين كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنكه بوسيله آن عدالتی را اجرا كنم، حقی را به ذی حقی برسانم، يا باطلی را از ميان بردارم.(نهج البلاغه خطبۀ 33)
در خطبه 214 بحثی كلی در مورد حقوق میكند و میفرمايد: حقوق همواره طرفينی است، میفرمايد: از جمله حقوق الهی حقوقی است كه برای مردم بر مردم قرار داده است، آن ها را چنان وضع كرده كه هر حقی در برابر حقی ديگر قرار میگيرد، هر حقی به نفع یک فرد یا یک جمعيت موجب حقی ديگر است كه آن ها را متعهد میكند، هر حقی آنگاه الزام آور میگردد كه ديگری هم وظيفه خود را در مورد حقوقی كه بر عهده دارد انجام دهد.
پس از آن چنين به سخن ادامه میدهد:
«و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالی علی الرعيه و حق الرعيه علی الوالی ، فريضه فرضها الله سبحانه لكل علی كل ، فجعلها نظاما لانفسهم و عزا لدينهم ، فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه، فاذا ادت الرعيه الی الوالی حقه و ادی الوالی الی الرعيه حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت علی اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فی بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء....» یعنی بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است، فريضه الهی است كه برای همه بر همه حقوقی مقرر فرموده. اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روی صلاح و شايستگی نخواهند ديد مگر حكومت شان صالح باشد و حكومت ها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند، آن وقت است كه "حق" در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد، آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن وقت است كه نشانهها و علائم عدل بدون هيچ گونه انحرافی ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنت ها در مجرای خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنی میشود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استواری مايوس خواهد شد.
ارزش عدالت
تعليمات مقدس اسلام اولين تاثيری كه گذاشت روی انديشهها و تفكرات گروندگان بود؛ نه تنها تعليمات جديدی در زمينه جهان و انسان و اجتماع آورد بلكه طرز تفكر و نحوه انديشيدن ها را عوض كرد، اهميت اين قسمت كمتر از اهميت قسمت اول نيست.
هر معلمی معلومات تازهای به شاگردان خود میدهد و هر مكتبی اطلاعات جديدی در اختيار پيروان خود میگذارد، اما تنها برخی از معلمان و برخی از مكتب ها است كه منطق جديدی به شاگردان و پيروان خود میدهند و طرز تفكر آنان را تغيير داده نحوه انديشيدن شان را دگرگون میسازند.
اين مطلب نيازمند توضيح است. چگونه است كه منطق ها عوض میشود؟ طرز تفكر و نحوه انديشيدن ها دگرگون میگردد؟
انسان، چه در مسائل علمی و چه در مسائل اجتماعی از آن جهت كه يك موجود متفكر است استدلال میكند و در استدلالهای خود، خواه ناخواه بر برخی اصول و مبادی تكيه مینمايد و با تكيه به همان اصول و مبادی است كه استنتاج مینمايد و قضاوت میكند.
تفاوت منطق ها و طرز تفكرها در همان اصول و مبادی اولی است كه در استدلال ها و استنتاج ها به كار می رود؛ در این است که چه نوع اصول و مبادئی نقطه اتكاء و پايه استدلال و استنتاج قرار گرفته باشد. اين جا است كه تفكرات و استنتاجات متفاوت میگردد.
در مسائل علمی تقريبا طرز تفكرها در هر زمانی ميان آشنايان با روح علمی زمان يك سان است. اگر اختلافی هست، ميان تفكرات عصرهای مختلف است ولی در مسائل اجتماعی حتی مردمان هم زمان نيز هم سان و هم شكل نيستند، و اين خود رازی دارد كه اكنون مجال بحث در آن نيست.
بشر در برخورد با مسائل اجتماعی و اخلاقی خواه ناخواه به نوعی ارزيابی میپردازد؛ در ارزيابی خود برای آن مسائل درجات و مراتب يعنی ارزش های مختلف قائل میشود و بر اساس همين درجه بندیها و طبقه بندي ها است كه نوع اصول و مبادئی كه به كار میبرد با آن چه ديگری ارزيابی میكند متفاوت میشود و در نتيجه طرز تفكرها مختلف میگردد.
مثلا عفاف، خصوصا برای زن، يك مساله اجتماعی است، آيا همه مردم در ارزيابی خود درباره اين موضوع يك نوع فكر میكنند؟ البته نه، بینهايت اختلاف است؛ برخی از مردم ارزش اين موضوع را به حد صفر رسانده اند، پس اين موضوع در انديشه و تفكرات آنان هيچ نقش مؤثری ندارد و بعضی بی نهايت ارزش قائلند و با نفی اين ارزش برای حيات و زندگی ارزش قائل نیستند.
اسلام كه طرز تفكرها را عوض كرد به اين معنی است كه ارزش ها را بالا و پائين آورد، ارزش هائی كه در حد صفر بود، مانند تقوا در درجه اعلی قرار داد و بهای فوقالعاده سنگين برای آن ها تعيين كرد و ارزش های خيلی بالا را از قبيل خون و نژاد و غير آن را پائين آورده تا سر حد صفر رساند.
عدالت يكی از مسائلی است كه به وسيله اسلام حيات و زندگی را از سر گرفت و ارزش فوقالعاده يافت. اسلام به عدالت، تنها توصيه نكرد و يا تنها به اجراء آن قناعت نكرد بلكه عمده اين است كه ارزش آن را بالا برد. بهتر است اين مطلب را از زبان علی(ع) در نهج البلاغه بشنویم.
فرد باهوش و نكته سنجی از اميرالمومنين علی(ع) سوال می کند: العدل افضل ام الجود؟...آيا عدالت شريف تر و بالاتر است يا بخشندگی؟
مورد سوال دو خصيصه انسانی است. بشر همواره از ستم گريزان بوده است و همواره احسان و نيكی ديگری را كه بدون چشمداشت پاداش انجام میداده مورد تحسين و ستايش قرار داده است.
پاسخ پرسش بالا خيلی آسان به نظر میرسد: جود و بخشندگی از عدالت بالاتر است زیرا عدالت رعایت حقوق ديگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آن ها است، اما جود اين است كه آدمی با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غير میكند، آن كه عدالت میكند به حقوق ديگران تجاوز نمیكند و يا حافظ حقوق ديگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آن كه جود میكند فداكاری مینمايد، و حق مسلم خود را به ديگری تفويض میكند پس جود بالاتر است.
واقعا هم اگر تنها با معيارهای اخلاقی و فردی بسنجيم مطلب از اين قرار ست؛ يعنی جود بيش از عدالت معرف و نشانه كمال نفس و رقاء روح انسان است، اما. . .
ولی علی(ع) برعكس نظر بالا جواب میدهد. علی (ع)به دو دلیل میگويد: عدل از جود بالاتر است، يكی اين كه:
«العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها...يعنی "عدل جريان ها را در مجرای طبيعی خود قرار میدهد، اما جود جريان ها را از مجرای طبيعی خود خارج میسازد".
زيرا مفهوم عدالت اين است كه استحقاق های طبيعی و واقعی در نظر گرفته شود و به هر كس مطابق آن چه به حسب كار و استعداد، لياقت دارد داده شود، اجتماع حكم ماشينی را پيدا میكند كه هر جزء آن در جای خودش قرار گرفته است. و اما جود، درست است كه از نظر شخص جود كننده -كه مايملك مشروع خويش را به ديگری میبخشد- فوقالعاده با ارزش است، اما بايد توجه داشت كه يك جريان غير طبيعی است، مانند بدنی است كه عضوی از آن بدن بيمار است و ساير اعضاء موقتا برای اين كه آن عضو را نجات دهند فعاليت خويش را متوجه اصلاح وضع او میكنند. از نظر اجتماعی چه بهتر كه اجتماع چنين اعضاء بيماري را نداشته باشد تا توجه اعضاء اجتماع به جای اين كه به طرف اصلاح و كمك به يك عضو خاص معطوف شود، به سوی تكامل عمومی اجتماع معطوف گردد.
ديگر اين كه: العدل سائس عام و الجود عارض خاص...عدالت قانونی است عام و مدير و مدبری است كلی و شامل كه همه اجتماع را در بر میگيرد و بزرگراهی است كه همه بايد از آن بروند، اما جود و بخشش يك حالت استثنائی و غير كلی است كه نمیشود رويش حساب کرد.
اساسا جود اگر جنبه قانونی و عمومی پيدا كند و كليت يابد، ديگر جود نيست.
علی ( ع ) آنگاه نتيجه گرفت:
«فالعدل اشرفهما و افضلهما» (نهج البلاغه حکمت 437)...يعنی پس از ميان عدالت وجود، آن كه اشرف و افضل است عدالت است.
اين گونه تفكر درباره انسان و مسائل انسانی، نوعی خاص از انديشه است بر اساس ارزيابی خاصی، ريشه اين ارزيابی، اهميت و اصالت اجتماع است. ريشه اين ارزيابی اين است كه اصول و مبادی اجتماعی بر اصول و مبادی اخلاقی تقدم دارد؛ آن يكی اصل است و اين يكی فرع، آن يكی تنه است و اين يكی شاخه، آن يكی ركن است و اين يكی زينت و زيور.
از نظر علی(ع) آن اصلی كه میتواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضی نگه دارد، به پيكر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است.
ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتی روح خود ستمگر و روح آن كسی كه به نفع او ستمگری میشود راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان. عدالت بزرگراهی است عمومی كه همه را میتواند در خود بگنجاند و بدون مشكلی عبور دهد، اما ظلم و جور كوره راهی است كه حتی فرد ستمگر را به مقصد نمیرساند.
میدانيم كه عثمان بن عفان قسمتی از اموال عمومی مسلمين را در دوره خلافتش تيول خويشاوندان و نزديكانش قرار داد. بعد از عثمان، علی(ع) زمام امور را به دست گرفت.از آن حضرت خواستند كه عطف به ما سبق نكند و كاری به گذشته نداشته باشد؛ كوشش خود را محدود كند به حوادثی كه از اين به بعد در زمان خلافت خودش پيش میآيد، اما او جواب میداد كه:
« الحق القديم لا يبطله شیء » ...حق كهن به هيچ وجه باطل نمیشود.
فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال برای خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برمی گردانم.
«فان فی العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (از خطبۀ 15 نهج البلاغه)....يعنی همانا در عدالت گنجايش خاصی است؛ عدالت میتواند همه را در برگيرد و در خود جای دهد، و آن كس كه بيمار است اندامش آماس كرده درعدالت نمیگنجد، بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگ تر است.
يعنی عدالت چيزی است كه میتوان به آن به عنوان يك مرز ايمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود، اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدی برای خود نمیشناسد، به هر حدی كه برسد به مقتضای طبيعت و شهوت سيری ناپذير خود تشنۀ حد ديگر میگردد و بيشتر احساس نارضائی مینمايد.
نتوان تماشاچی صحنههای بي عدالتی بود
علی ( ع ) عدالت را يك تكليف و وظيفه الهی، بلكه يك ناموس الهی میداند، هرگز روا نمیشمارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامی، تماشاچی صحنههای تبعيض و بیعدالتی باشد.
در خطبه «شقشقيه» پس از آن كه ماجرای غم انگیز سیاسی گزشته را شرح می دهد،بدانجا می رسد که مردم پس از قتل عثمان به سوی او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او میخواستند كه زمامداری مسلمين را بپذيرد و او پس از آن ماجراهای دردناك گذشته و با خرابی اوضاع حاضر ديگر مايل نبود اين مسؤوليت سنگين را بپذيرد، اما به حكم اين كه اگر نمیپذيرفت حقيقت لوث شده بود و گفته میشد علی از اول علاقهای به اين كار نداشت و برای اين مسائل اهميتی قائل نيست، و به حكم اين كه اسلام اجازه نمیدهد كه آن جا كه اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمكش: يكی پرخور ناراحت از پرخوری و ديگری گرسنه ناراحت از گرسنگی تقسيم میشود دست روی دست بگذارد و تماشاچی صحنه باشد، اين وظيفه سنگين را برعهده گرفت:
«لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا يقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علی غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها».نهج البلاغه، خطبۀ 3(شقشقیه)...اگر آن اجتماع عظيم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمكش ساكت ننشينند و دست روی دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانهاش میانداختم و مانند روز اول كنار مینشستم.
عدالت نبايد فدای مصلحت بشود
تبعيض و رفيق بازی و باند سازی و دهان ها را با لقمههای بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است. اكنون مردی زمامدار و كشتی سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار
است، هدف و ايدهاش مبارزه با اين نوع سياست بازی است. طبعا از همان روز اول ارباب توقع، يعنی همان رجال سياست، رنجش پيدا میكنند، رنجش منجر به خرابكاری میشود و دردسرهائی فراهم میآورد.
دوستان خيرانديش به حضور علی(ع) آمدند و با نهايت خلوص و خير خواهی تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهم تر، انعطافی در سياست خود پديد آورد؛ پيشنهاد كردند كه خودت را از دردسر اين هوچیها راحت كن، "دهن سگ به لقمه دوخته به"، اين ها افراد متنفذی هستند، بعضی از اين ها از شخصيت های صدر اول اند، تو فعلا در مقابل دشمنی مانند معاويه قرار داری كه ايالتی زرخيز مانند شام را در اختيار دارد، چه مانعی دارد كه به خاطر "مصلحت" فعلا موضوع مساوات و برابری را مسكوت بگذاری؟!
علی (ع) جواب داد:
شما از من میخواهيد كه پيروزی را به قيمت تبعيض و ستمگری به دست آورم؟ از من میخواهيد كه عدالت را به پای سياست و سيادت، قربانی كنم؟ خير، سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنيا است چنين كاری نخواهم كرد و به گرد چنين كاری نخواهم گشت. من و تبعيض؟! من و پايمال كردن عدالت؟! اگر همه اين اموال عمومی كه در اختيار من است مال شخص خود محصول دسترنج خودم بود و میخواستم ميان مردم تقسيم كنم هرگز تبعيض روا نمیداشتم تا چه رسد كه مال مال خدا است و من امانتدار خدايم. (نهج البلاغه، خطبۀ 124).
اين بود نمونهای از ارزيابی علی(ع) درباره عدالت، و اين است ارزش عدالت در نظر علی(ع).
ادامه دارد...