حدود یک ساعت قبل از تیراندازی آن فامیلمان که فراری است، سراغ من و برادرم آمد و ماجرا را برایمان تعریف کرد. ما آن موقع ورامین بودیم و بعد راه افتادیم و به سمت افسریه رفتیم. حدود ساعت هشت بود که به آنجا رسیدیم. چنددقیقهای سر کوچه بودیم و بعد آن دوستمان که فراری است پیاده شد و رفت شیشههای مغازه را شکست. بعد از آن آنهایی که در قهوهخانه بودند شیشه دلستر و شیشه قلیان به سمت او پرتاب کردند. سپس من و برادرم که راننده بود، با ماشین به سمت قهوهخانه رفتیم. برادرم میراند و من هم تیراندازی میکردم؛ بعد هم دوباره دور زدیم و فرار کردیم.